تاریخچه آزادی بیان در افغانستان

 

آزادی بیان و رسانه ها

در افغانستان هیچ قانون نمی تواند مخالف معتقدات و احکام دین مقدس اسلام باشد. مادهء سوم قانون اساسی 

«آزادی بیان از تعرض مصؤن است.

هر افغانی حق دارد فکر خود را به وسیلۀ گفتار، نوشته، تصویر و یا وسایل دیگر، با رعایت احکام مندرج این قانون اساسی اظهار نماید. 

هر افغان حق دارد مطابق به احکام قانون، به طبع و نشر مطالب، بدون ارائۀ قبلی آن به مقامات دولتی، بپردازد.

احکام مربوط به مطابع، رادیو و تلویزیون، نشر مطبوعات و سایر وسایل ارتباط جمعی توسط قانون تنظیم می گردد.»  مادهء 34 قانون اساسی

برداشت صاحبان و دست اندرکاران رسانه ها از این ماده های قانون اساسی چیست؟

نمی خواهم سخن کسی را تایید یا رد نمایم؛ اما از شما می پرسم که اگر یک یا چند پسر یا دختر افغان به تقلید از سریال های که سراپا در مغایرت با دین مقدس اسلام و قانون اساسی قرار دارند، منحرف شوند، چه خواهید گفت؟   به طور مثال سریال عفت

روزنامه نگاری در افغانستان

بیش از ۱۳۰سال روزنامه نگاری در افغانستان


در سوم ماه مه آن سال، روزنامه نگاران آفریقایی سمیناری را برای ترویج آزادی مطبوعات در نامیبیا تشکیل دادند و در پایان این سمینار اعلامیه ای برای آزادی مطبوعات منتشر شد.سیزده ثور برابر با سوم ماه مه، روز جهانی آزادی مطبوعات است که از سال ۱۹۹۱ بدین سو، همه ساله تجلیل می شود.

مجمع عمومی سازمان ملل، به پیشنهاد یونسکو، سازمان علمی، فرهنگی و آموزشی ملل متحد، این روز را "روز جهانی آزادی مطبوعات " نام گذاری کرد.

مطبوعات در افغانستان، اگرچه نسبت به کشورهای پیشرفته عمر کوتاهی دارد، اما در مقایسه با بسیاری از کشورهای جنوب و شرق آسیا، در این راه پیشقدم بوده است.

'نخستین' نشریه افغانستان

تصویر صفحه اول سراج الاخبار
سراج الاخبار، از نخستین نشریه های چاپی افغانستان بود

نخستین نشریه در افغانستان به سال ۱۲۵۲خورشیدی در زمان امیر شیرعلی خان به نام شمس النهار منتشر شد.

هر چند که بعضی از تاریخ نویسان گفته اند که قبل از شمس النهار نشریه ای به نام کابل در زمان امیر محمد اعظم خان و به مسئولیت سید جمال الدین منتشر می شده، اما بسیاری از تاریخ نویسان در وجود چنین نشریه ای شک دارند.

آنچه که اکثر تاریخ نویسان بر آن تاکید دارند این است که شمس النهار اولین نشریه است که در تاریخ افغانستان به چاپ رسیده است.

شمس النهار را میرزا عبدالعلی خان مدیریت می کرد و بیشتر مقاله های این نشریه را عبدالقادر پیشاوری، منشی امیر شیرعلی خان می نوشت.

دست اندرکاران شمس النهار را می توان از نخستین پایه گذاران ترجمه در افغانستان دانست.که با ترجمه مقالات و اخبار نشریات خارجی، اذهان مردم افغانستان را با تحولات جهان و روند رو به رشد علم و تکنولوژی که در دنیا به وقوع می پیوست آشنا می کردند.

شکل گیری مطبوعات به شیوه نوین با نشر روزنامه سراج الاخبار در دوران زمامداری امیر حبیب الله در افغانستان آغاز شد.

اولین شماره این نشریه که به زبان فارسی به نشر می رسید، به مدیریت عبدالرئوف قندهاری در۲۲جدی / دی سال۱۲۸۴ خورشیدی در چاپخانه دارالسلطنه کابل در ۳۶ صفحه و به قیمت یک عباسی منتشر شد.

انتشار دور اول سراج الاخبار، زیاد دوام نیاورد و بعد از یک شماره نشر آن متوقف شد.

پدر مطبوعات افغانستان

 
محمود طرزی، بار دیگر نشریه سراج الاخبار را منتشر کرد

محمود طرزی که او را پدر مطبوعات افعانستان لقب داده اند بعد از توقف انتشار سراج الاخبار دوباره سعی کرد این نشریه را منتشر کند.

از آنجایی که خود طرزی از نزدیکان دربار بود وعنایت الله خان فرزند امیر حبیب الله داماد وی می شد، با نفوذی که او در دربار داشت توانست انتشار سراج الاخبار را از سر بگیرد.

او اولین شماره سراج الاخبار را در تاریخ ۱۲ میزان سال ۱۲۹۰ خورشیدی به مسئولیت خود منتشر کند.

علی احمد خان ایشک و آقاسی ملکی سردبیران سراج الاخبار در این دوره بودند.

عبدالهادی داودی، عبدالرحمان لودین، عبدالرئوف فیض، عبدالعلی مستغنی و عبدالولی خان از کسانی بودند که در سراج الاخبار مطلب می نوشتند.

سراج الاخبار بعد از شماره ششم به سراج الاخبار افغانیه تغییر نام داد.

این نشریه هر ۱۵ روز یک بار منتشر می شد و شماره صفحه های آن در هر دوره متفاوت بود.

بیشتر مطالب سراج الاخبار را مقالات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ادبی در بر می گرفت. از شماره هفتم، محمود طرزی مطالب خود را با نام محمود افغان می نوشت.

از اغاز سال هشتم، ضمیمه ای به نام سراج اطفال نیز در کنار این نشریه منتشر می شد.

افغانستان مستقل

محی الدین انیس، بنیانگذار روزنامه انیس
انیس روزنامه ای که محی الدین انیس بنیان گذاشت، قدیمی ترین روزنامه افغانستان است که هنوز چاپ می شود

در دوره امان الله خان برای اولین بار، قانون اساسی تدوین شد و بر اساس آن، مطبوعات افغانستان از آزادی مشروط وهمسو با نظامنامه مطبوعات بر خوردار شدند.

در ماده یازدهم اولین قانون اساسی افغانستان آمده بود که "مطبوعات و چاپ روزنامه های داخلی مطابق حکم قوانین مربوطه آزاد است. حق چاپ روزنامه، مختص به دولت و اتباع افغانستان است و نشرات خارجی ازطرف دولت تنظیم و یا سانسور می شود".

در زمان امان الله خان، بعد از سراج الاخبار روزنامه های دیگری چون امان افغان به مدیریت عبدالهادی داوی، ستاره افغان به مدیریت میر غلام محمد غبار، پشتون ژغ به مدیریت فیض محمد ناصری، ارشادالنسوان به مدیریت همسر محمود طرزی، انیس به مدیریت محی الدین انیس و مجله اردو به مدیریت عبداللطیف خان غندمشر و چند نشریه دیگر در کابل منتشر می شدند.

همزمان در کابل درسایر ولایت(استان)ها نیز فعالیتهای مطبوعاتی در جریان بود. در همین زمان بود که چاپخانه های سنگی و حروفی در ولایات راه اندازی شد.

از مهمترین روزنامه هایی که در زمان امان الله خان در ولایات منتشر می شد، اتحاد مشرقی در ننگرهار به مدیریت برهان الدین خان کشککی، اتفاق اسلام در هرات به مدیریت صلاح الدین سلجوقی، طلوع افغان در قندهاربه مدیریت عبدالعزیزخان و عبدالحی حبیبی و نشریه بیدار در مزار شریف بودند.

روزنامه انیس در کابل و روزنامه اتفاق اسلام در هرات از جمله روز نامه هایی هستند که تاکنون انتشار آنها بدون وقفه ادامه دارد.

در آغاز حکومت ظاهر شاه، تحول چشمگیری در مطبوعات افغانستان صورت نگرفت و تعدادی از نشریات آزاد هم که وجود داشت از نشر بازماند و فقط تعدادی نشریات دولتی از سوی وزارتخانه ها منتشر می شد که بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت.

تاسیس ریاست مستقل مطبوعات

اولین گام در جهت توسعه مطبوعات، تاسیس ریاست مستقل مطبوعات در افغانستان بود که اولین رییس آن صلاح الدین سلجوقی بود.

با رشد مطبوعات در افغانستان، اصولنامه مطبوعاتی تدوین شد و روزنامه ها و مجلات ملزم به رعایت مفاد آن شدند.

در سال ۱۳۳۱ به منظور توسعه مطبوعات، دفاتر مطبوعاتی در شهرهایی چون لندن، واشنگتن، قاهره، تهران و دهلی نیز راه اندازی شد.

وزارت مطبوعات

سال ۱۳۴۲ را می توان سال تحول مطبوعات افغانستان به شمار آورد، زیرا در این سال ریاست مستقل مطبوعات به وزارت ارتقا یافت و قانون جدید مطبوعات به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

در سال ۱۳۴۶ با آمدن کابینه جدید، مطبوعات فضای بازتری را تجربه کردند، در این دوران در کنار نشریات دولتی، جراید غیر دولتی نیز منتشر شدند که تا اواخر زمامداری ظاهر شاه تعداد آنها به دهها مورد می رسید.

کودتا

تا زمان به قدرت رسیدن حزب دمکراتیک خلق در افغانستان، تحول خاصی در مطبوعات صورت نگرفت ولی با روی دادن حادثه هفت ثور، مطبوعات در انحصار حزب دموکراتیک خلق افغانستان در آمد و فقط نشریاتی که بازتاب دهنده افکار این حزب بود، منتشر می شد.

از مهمترین نشریاتی که در این دوره منتشر شد، می توان از روزنامه دثور انقلاب، پیام، حقیقت انقلاب ثور، حقیقت سرباز و چند نشریه دیگر نام برد.

'آشتی' با مطبوعات

روزنامه
 

در زمان دکتر نجیب الله و بعد از اعلام طرح آشتی ملی توسط وی و با توجه به اینکه در خود شوروی هم فضا تغییر کرده بود، مطبوعات دولتی افغانستان هم فضای بازتری را تجربه کرد و تعدادی از نشریات غیردولتی هم در این دوران منشرشد.

در این زمان فعالیت انجمن نویسندگان افغانستان هم مساعد شد و تعداد زیادی از افراد غیر حزبی وارد انجمن شدند.

اخبار هفته و سباون به مدیریت ظاهر طنین، شوخک به مدیریت عزیزمختار، آزادی به مدیریت غلام سخی غیرت از مهمترین نشریات غیر دولتی آن زمان بود.

دوران مجاهدین

با روی کار آمدن حکومت مجاهدین و آغاز جنگهای داخلی، بیشتر نشریات از نشر باز ماندند و فقط تعدادی معدود به فعالیت خود ادامه دادند.

البته در این دوره تعدادی از نشریات حزبی وغیرحزبی که بازتاب دهنده افکار و سیاستهای گروههای مجاهدین بودند شروع به فعالیت کردند.

گروههای مجاهدین، پیش از رسیدن به قدرت، در ایران و پاکستان، به طور گسترده به چاپ و نشر دیدگاههای خود از طریق نشریات و جراید وابسته اقدام می کردند. با تسلط آنها بر کابل، نشر شماری از این نشریات در داخل افغانستان ادامه یافت.

هفته نامه های کابل، بالاحصار، صبح امید و شهر از نشریات مهم دوره مجاهدین بودند که در کابل منتشر می شدند.

طالبان و 'شریعت'

روزنامه فروشی در کابل
رسانه های افغانستان در دوره جدید رشد زیادی داشته اند

در دوره های مجاهدین و طالبان، مطبوعات نیز همچون دیگر عرصه های زندگی فرهنگی و اجتماعی مردم، دستخوش تحولاتی شد.

در دوره طالبان، افزون بر اینکه تلویزیونها بسته شد و رادیو به انتشار دیدگاهها و اخبار این گروه اختصاص یافت، نشریات چاپی نیز ابتدا با بی مهری مواجه شدند.

نشریات و روزنامه های دولتی شهرهای مختلف افغانستان، از جمله انیس و هیواد در کابل و اتفاق اسلام در هرات، در زمان طالبان ناشر اندیشه های آنان بودند.

افزون بر آن، یک روزنامه سراسری به نام شریعت به زبان پشتو و فارسی منتشر می شد که بیشتر توجه و سرمایه گذاری طالبان بر روی آن بود.

با ادامه حکومت طالبان، شماری نشریات غیر سیاسی، با رویکردهای اجتماعی و ادبی در برخی شهرهای افغانستان، از جمله هرات، قندهار و جلال آباد چاپ شدند.

دوره رسانه ها

با سقوط حکومت طالبان، بیشترین دگرگونی در عرصه رسانه ها به وجود آمد. افزون بر آغاز به کار دهها شبکه رادیویی و تلویزیونی عمدتاً خصوصی، بازار مطبوعات نیز گرمتر شد و روز به روز به شمار آنها افزود شد.

هم اکنون صدها روزنامه، هفته نامه، ماهنامه و گاهنامه که بیشتر آنها غیردولتی است، در کابل و شهرهای دیگر افغانستان چاپ می شود.

روزنامه های انیس، هیواد و اصلاح و کابل تایمز با بودجه دولتی در کابل و روزنامه دولتی اتفاق اسلام در هرات چاپ می شود.

آرمان ملی، ویسا، راه انجات، افغانستان، اراده و چراغ به زبان فارسی و پشتو و اوت لوک افغانستان، به زبان انگلیسی، از روزنامه غیردولتی چاپ کابل هستند.

فوتوژورنالیزم

بنام پروردگار بی همتا و بی مثل و درود بر بهترین معلم عالم بشریت. فوتوژورنالیزم(ژورنالیزم تصویری)، یکی از مهم ترین واساسی ترین بخش مطبوعات و هنر ژورنالیزم به شمار میرود که توانسته است با گذشت اندک زمانی از تاریخ پیدایش اش تمام عرصه های فعالیت بشر را احتوا نماید. امروزه فوتوژورنالستان با استفاده از این مسلک توانسته اند تا تمامی جهات و ابعاد مختلف فعالیت های بشری را در عرصه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، درک و واقعیت های عینی، پروسه های رشد و تکامل مسایل مبرم و عمده و مشکلات زمان را به سطح کشورها و جهان، در پهلوی سایر وسایل ارتباط همگانی انعکاس دهند.

استفاده از تصویر در پهلوی متون ژورنالستی در روزنامه ها ومجلات، باعث فهم و درک خواننده گان از هدف، در اسرع وقت میگردد، زیرا خواننده گان با مشاهدۀ آشکار و بصری عکس مرتبط با متن، به درستی موضوع معتقد میگردند. همین خصوصیات برازندۀ فوتوژورنالیزم است که یک جزء مهم و عنصر جدایی ناپذیر مطبوعات محسوب شده است.

یک تصویر میتواند در بسیاری مواقع؛ بدون متن هم، اکثر موضوعات را بازگو نماید تا از طرف بیننده بطور آنی(فوری) گرفته و درک گردد. در این مورد چنایی ها ضرب المثل معروف دارند که میگویند:«ارزش یک تصویر بیش از هزار کلمه است».

استفاده از هنر عکاسی در مطبوعات، به مخاطبان احساس این را می دهد که ایشان در محل واقعه حضور دارند و این خود باعث احساس و درک عمیق آنان نسبت به وقایع و حوادث رخ داده درجهان، می گردد. این در حالی می باشد که با ارایۀ مطالب و اطلاعات توسط وسایل ارتباط جمعی، به شیوه های غیر از این، نمی توان به چنین نتیجه ای دست یافت.

طبع و نشر عکس ها در مطبوعات، در پهلوی انجام وظایف مثمر که در بالا ذکر شد، در ارتقاء سطح فرهنگی اجتماعی و وسعت شناخت مخاطبان در مورد  پدیده ها نیز، مؤثر و مفید واقع می شود.

                          ایام به کام تان باد!

نوشته شده توسط 2m2a

رسانه های همگانی

رسانه ها منحیث رکن چهارم دولت با ایفای وظایف اصلی اش(آموزش دهی، فراهم آوری سرگرمی و بویژه اطلاع دهی و آگاه سازی) ناظر بر فعالیت ها و کارکردهای سه رکن دیگر دولت( مقننه، اجرایه و قضایه)، می باشد.

اگر با یک نگاه کلی بنگریم در میابیم که تمامی رشد و پیشرفت زندگی اجتماعی بشر مدیون برقراری ارتباطات متنوع است و در هرنوع تحول و تغییر و تکامل در نحوه تأمین  ارتباطات در جامعه، نقش رسانه ها را نمی توان نادیده گرفت؛ چه فراهم آوری وسایل ارتباط همگانی که غلبه برزمان و مکان را میسر ساخته است، باعث گردیده تا انسانان در تأمین ارتباطات؛ که در واقع سنگ بنای جامعه انسانی و منشأ فرهنگ است، فایق آیند.

انسان به عنوان یک موجود متفکر و مختار که تمام جهان و آنچه را که در آن هست، در اختیار خویش داشته باشد، در بکارگیری رسانه ها نیز نقش اساسی  را ایفا می کند.

رسانه به مثابه محرک اصلی جامعه انسانی فقط با مورد استفاده قرار گرفتن در خدمت  ابنای بشر می تواند در راستای سعادت و تعالی جامعه با دادن اطلاعات درست و موثق و تولید و نشر پخش برنامه های آموزشی و مناسب با فرهنگ و عنعنات و ارزشهای پذیرفته شده آن و یاهم جهت تحریف و اغوای جامعه بشری با انتشار اطلاعات کاذب و برنامه های مبتذل و مغایر با اساسات و ارزشهای اصیل در آن جامعه موثر واقع شود.

چون اصالت از انسان است، پس بایست اشخاص متعهد، مستعد و متخصص در عرصه فعالیت های رسانه ای به کار گماشته شوند. واضح است که وی‍ژگی نخست(تعهد) را نمی توان در وجود هرشخص دریافت؛ ولی دو ویژگی دیگر(استعداد و تخصص) را می توان معیاری جهت به کارگماری افراد در هر رشته به ویژه مسلک ژورنالیزم در نظر داشت.

امروز که ما شاهد انجام کارهای کم کیفیت و فاقد یک فکر و اندیشه عالی در بعضی از برنامه های اکثر رسانه های چاپی و برقی کشور خویش استیم، منبعث از اینست که در گزینش افراد واجد شرایط در رسانه ها توجه جدی صورت نگرفته و در ضمن توظیف کارمندان در مسلک ژورنالیزم در نهایت ریشه به تعصبات لسانی، قومی، مذهبی، سیاسی ... دارد و موجودیت اینگونه اشخاص در رسانه ها؛ که بر اساسات و اصول ژورنالیزم اشراف اندکی هم نداشته و نمی دانند که در عرصه فعالیت های ژورنالستیکی دارای کدام حقوق، آزادیها و مکلفیت ها استند، موجب می شود که در قدم اول اعتبار آن رسانه که آنان کارمند اش اند نزد مخاطبان و در میان دیگر رسانه از دست برود و در قدم دوم، رسانه و دست اندرکارانش در مواجهه با مسوولین دولتی و دیگر صاحبان قدرت، قرار بگیرند.

تحولات سال های اخیر در جهت بهبود و گسترش آزادی مطبوعات در سطوح ملی و بین‏المللی، ضرورت هماهنگی بیشتر قوانین و مقررات قدیمی مربوط به تاسیس و اداره روزنامه ها و مجله ها و نیز ضوابط قانونی حاکم بر مندرجات آنها با مبانی حقوقی جهانی این آزادی را پدید آورده است. تحت تاثیر این تحولات، لزوم توجه هرچه سریعتر به مقررات استقلال حرفه ای روزنامه نگاران و تامین و تضمین حقوق مالی و معنوی آنان و همچنان توسعه و تقویت مقررات مربوط به موسسات مطبوعاتی و فعالیت های وابسته به مطبوعات، مانند امور چاپخانه ها، توزیع و پخش نشریات، تهیه کاغذ و تجهیزات فنی ارزان قیمت، سازمان های تبلیغات بازرگانی، دفاتر روابط عمومی و موسسات خبری ایجاد شده است. (حقوق مطبوعات «معتمدنژاد»)

در سطح ملی، با افزایش تعداد روزنامه ها و مجله ها پس از موافقت نامه بن و همچنین گوناگونی بینش های اجتماعی و فرهنگی نشریات، شرایط مساعدتری برای فضای عمومی مطلوب فعالیت های مطبوعاتی فراهم شده. به گونه ای که تحت تاثیر این شرایط، توجه به تحکیم و تقویت حاکمیت قانون برای حفظ و حراست آزادی مطبوعات، فزونی یافته است و تجربه سال های اخیر نشان میدهد که به دلیل وجود برخی از ابهامات در قانون رسانه های کشور و هچنین عدم آگاهی برخی از روزنامه‏نگاران از مسایل حقوقی مطبوعاتی، میان ارباب رسانه ها و هیأت حاکمه تنش های زیادی بوجود آمده است. از همین رو فراگیری حقوق مطبوعات در دانشکده‏ ها در دانشگاه های کشور ضروری پنداشته میشود.

گروهی پژوهیشی هفته نامه ی ندای غزنه 

منبع : ویب بلاک پژوهشی

غزنی در آیینه تاریخ

 

   این ولایت باستانی اکنون از جانب شرق با ولایت وردک میدان ،لوگر ، پکتیاوپکتیا و از سمت غرب با ولایت بامیان ، ارزگان و زابل محدود بوده که قبل بر این ساحه پهناوری را احتوا میکرد. چنانکه در دهه سوم و چهارم هجری قمری الی قرنهای چهاردهم هجری از شمال به حدود کابل و از جنوب به پشتونستان و از جانب شرق به ولایت گردیز و از غرب به ارزگان محدود بود و ولسوالی های کتواز ، و چرخ نیز از آن طریق اداره می شد.

      غزنی ، غزنه و یا غزنین بعد از تسلط امیر عادل ، ناصر الدین الله سبکتگین (رح) در سال (۳۶۶هه ،ق ) رو به ترقی گذاشته و بعد از استحکام قوانین به حداعلای ترقی و عظمت خود رسیده است تا جایی که لقب های عروس البلاد، مدینه الثانی و عروس الفلک را کسب و در تاریخ های بیهقی ، زین الاخبار، تاریخ سیستان ،تاریخ یمینی ، حدود العالم من المشرق الی المغرب ، سیاست نامه و سایر آثار نظم و نثر  که از سده چهارم به بعد باز تاب یافته اند نیز مآخذ خوبی برای شناخت غزنی و کسب معلومات درباب آن شمرده می شوند . چنانکه مولف حدود العالم شهر غزنی را مرکز تجمع بازرگانان خوانده است .

غزنی در دوره یمین لدوله ، امین المله ، نظام الدین محمد شهر بزرگ و مبارک باقصور عالی و منازل با شکوه بوده و بازار های آن  به ویژه اصناف  و از جمله کوی زرین کمران ، سیم گران ، کوی سبد بافان ، کوی جواهر فروشان در آن شهرت فراوان داشت.

مصیبت بزرگ در غزنی وقتی آغاز شد که این عروس شهر ها به دست علاوالدین جهانسوز غوری افتاد و او به انتقام خون خواهی برادرانش که توسط بهرامشاه به قتل رسیده بودند این شهر زیبا را به آتش کشید .

از قرن سوم هجری به بعد نهضت های آزادی خواهانه در خراسان و ماورا النهر آهسته آهسته در حالت اوج گیری بود .قیام ابومسلم خراسانی اگر چه به شکست مواجه شد باز هم در اولین روز های آزادی مروه برای بار نخست در قرن دوم هجری در ضراب خانه مروه دست به ضرب سکه های طلایی زد که این آیه شریف از سوره شوری به روی آن نقل شده بود که این نخستین سکه خراسانی در ضراب خانه های این سرزمین بعد از اسلام  شمرده می شود 129هه : «قل لا استلکم علیه اجراً الا المودت فی القریی» در دوره خلافت اموی ها و عباسیان زبان مردم خراسان و ماورالنهر زبان پارسی دری سچه بوده و امرای طاهری ، صفاریان ، سامانی ها و غزنویان وسیعاً به این زبان مفا همه می نمودند و مراکز اداری آنها از نظر نوشتاری تا سالهای 401 هجری یعنی عصر اقتدار سلطنت یمین الدوله و امین المله ابوالقاسم نظام الدین محمود رحمته الله علیه به عربی نگاشته می شد و فقط از تاریخ فوق به بعد در دوره سلطان محمود غزنوی به پای مردی ابولفضل اسفراینی که وزیردانشمند سلطان محمود بود ، دیوانهای رسالت ، عرض وکلالت ، فرمانهای دولتی و و تکت پولانه های مالیات برعواید ، نکاح نامه ها ، وقف نامه و اسناد ملی و دولتی  به پارسی دری نگارش یافت چنانکه در آثار آن دوره مانند : زین الاخبار گردیزی ، التفهیم ، تاریخ بهیقی و منشأت  ابونصر مشکان و نامه که ازحره ختلی عمه مسعود فرزند حضرت محمود باقیمانده است مؤید مطالب ذکر یافته فوق می تواند باشد آنچه مسلم است که بعد از شهادت طاهر پوشنجی ، نزد طلحه و عبدالله فرزندان طاهر زمینه های رشد و توسعه علوم و ادبیات  در مرکز توجه ایشان قرارداشته چنانکه در این زمان حضور ابن سلام هروی از نامورترین دانشمندان خراسانی در فقه ، تفسیر کلام و حدیث و حنظله بادغیسی متوفی (220-219هه) که بنابر قول چهار مقاله عروضی سمرقندی صاحب دیوانی بوده است و در تاریخ ادبیات ما افکار و اشعارش انعکاس یافته است به مشاهده میرسد.

در عهد حکومت صفاریان در نتیجه پایمردی عیار خراسان مرد سیستانی یعقوب لیث صفاری زبان پارسی دری بیشتر از پیش در مرکز توجه او قرار گرفت تا جایی که برای محمد فرزند وصیف توصیه کرد تا او را به زبان مادری اش یعنی پارسی دری ستایش نماید چنانکه نمونه  هایی از او در تاریخ ادبیات قرن چهارم  هجری موجود است همچنان است اشعار فیروز مشرقی ، ابوالعباس مروزی ، منجیک ، کسایی و دیگران .

در دوره سامانیان بلخ که شالوده همه انواع ادبی ما به وسیله گوینده گان بزرگی چون رودکی ، رابعه بلخی ، ابو معشر بلخی ، دقیقی بلخی ، ابو الموید بلخی ، مسعود مروزی و نثر نگارانی چون ابو علی بلعمی ، ابوالموید بلخی ، ابومنصور معمری و دانشی مرد نامدار مولف گمنام حدود العالم که در دربار آل فریغون جوزجانان و سرپل اثر جغرافیایی را در سال 372 هه به نثر نوشت از مهمترین مراکز ادبی و این دوره نیز از تابناک ترین دوره های ادبی ما شمرده می شود که آن همه نویسنده های بزرگ ، شاعران نامدار و نثر نگاران شناخته شده در چند مرکز محدود خراسان و ماورالنهرزنده گی نموده اند و در همان محدوده مکانی سنگ بنای محکم و گسترده را چنان استحکام بخشیده اند که در دوره غزنویان که از نظر سیاسی و فرهنگی دوره اقتدار سیاسی و ادبی خراسان است به چهره های برمی خوریم که مایه افتخار همیشگی خراسانیان در عرصه های مختلف فرهنگی و ادبی شده اند .

اما قرنهای پنجم و ششم هجری که عصر سلطنت دودمان غزنوی و اوایل حکومت سلجوقیان است از دوره های مهم و ارزنده ی ادبی در خراسان شمرده میشود زبان پارسی دری و شعر و نثر آن در این دوره به نحو شگفت آوری توسعه و رواج یافت و تعداد از امرای محلی و دودمان های بزرگ در مناطق مختلف خراسان ، ماورا النهر و خوارزم ، هندو فارس ظهور نمودند که شاعران و نویسنده ها را در دربار ها و مناطق تحت نفوذ شان تشویق و محافظت می نمودند که این انگیزه سبب فزونی در تعداد شاعران و نویسنده ها گردیده است در آواخر قرن پنجم که دوره سلطنت غزنویان را در برمی گیرد مراکز ادبی از محدوده خراسان و ماورا النهر پا فرا تر گذاشته و در نواحی دیگرچون ، هندوستان ، فارس آذربایجان و اورگنج حتی عراق عجم ... مراکز مهم ادبی تشکیل یافت و وجود همین مراکز تازه و نوین وسیله شد برای گسترش و توسعه زبان پارسی دری در نواحی بیرون تر از خراسان و ماورا النهر.

بیشترین کار های ادبی و توسعه و گسترش زبان پارسی دری در حوزه خراسان و فرا منطقوی شدن شعر و نثر  این زبان مرهون دوره مقتدر آل ناصر است که در دوره آنها شاهد نویسنده های بزرگ آثار ارزشمند و شاعران صاحب دیوان میباشیم.

تاریخ تحولات سیاسی و نظامی حکومت غزنوی از آغاز قدرت یابی الپتگین (551هه) الی (583هه) یعنی حکونت خسرو ملک فرزند خسرو شاه غزنوی را که مرکز اداری او لاهور بود در برمی گیرد.(2)

محمود کاشفزی در موردالپتگین وخدمتگذاری او مینگارد که :«الپتگین در زبان ترکی به معنای خردمند و کاردانان می باشد .وی در دربار امیر احمد فرزند اسماعیل که از سالهای 295-301 » امیر بلخ بود کار می کرد.3

فصیحی خوافی مورخ شهیر دوره تیموریان هرات سال تولد او را 267 هه نوشته و مدت عمرش را 85 سال و سال وفات او را که منابع دیگر نیز تائید میکنند سال 352هه ثبت نموده است .4

آنچه مسلم است که وی سالیان درازی را در خدمت به در بار سامانیان در کمال راستی و صداقت کار نموده و از کوچکترین کارمند در امور نظام تا حاجب الحجاب و سپه سالاری و امارت در خراسان دست یافته است .

او بعد از وفات احمد فرزند اسماعیل سامانی ، در حدود سی سال در خدمت امیر نصرابن احمد سامانی (301-331هه) . به سر برد و بعد از آن در دوره امیر نوح فرزند نصر سامانی بیشتر از دوازده سال یعنی تا سالهای (343هه) به مقام جاجب بزرگ در بار سامانی گماشته شد و در روز گار امیر عبدالملک روابط روبا امیر سامانی بنابر ملاحظاتی رو به تیره گی نهاد که تا حدی موجب ناخرسندی امیر عبدالملک سامانی را موجب گردیده است در مقابل ،الپتگین نیز که از «عبدالملک حال دیگر گون دید اندرعشرت به خدمت کمتر آمدی»5

در آن احوال امیر عبدالملک برای آنکه الپتگین را به صورتی محترمانه از مقامش بر کنار نماید، دستور داد حکومت بلخ را به آن حاجب  بزرگ واگذار نمایند .اما الپتگین در دربار سامانیان از چنان قدرت و نفوذی برخوردار بود که به فرمان امیر عبدالملک گردن ننهاد و گفت :« عامل بناشم به هیچ حال پس از آنگه که حاجب الحجاب بودم»6

درچنین حالتی امیر سامانی حضور او را در بارخود مخاطره آمیز تلقی نمود، از روی لاعلاجی و ناچاری به منظور جلب رضایت خاطر او فرمانی داد تا وظیفه سپه سالار کل خراسان را که مهم ترین مقام نظامی در حکومت سامانیان بوده به وی واگذار گردیده که بعد از برکناری ابومنصور عبدالرزاق از مقام سپه سالاری و امارت خراسان در اواخر سال 349هه به منظور ایفای وظیفه که در پهلوی آن حاکم خراسان نیز بود ، به نیشاپور مرکز آن ولایت بزرگ وارد گردید و به منظور اداره امور ملکی و نظامی الپتگین ، ابو عبدالله محمد بن احمد الشبلی را به حیث پیشکار و دبیر خود برگزید.7

مولف تاریخ بخارا مینگارد که در 350 هه.ق امیر عبدالملک سامانی (امیر رشید)به دنبال حادثه سقوط از اسپ در گذشت و پس از مرگ او در این حادثه لشکریان شورش کردند و موضوع جانشینی امیر متوفی مورد اختلاف بزرگان در بار قرار گرفت ، در این گیرودار ، وزیر ابوعلی بلعمی که هیچ کاری بدون مشورت البتگین نکردی با فرستادن نامه ای برای البتگین که در نیشاپور اقامت داشت ، طالب نظر او گردید ، وی نظر خود را مبنی براینکه « پسر به تخت اولی تر از برادر باشد » اعلام نمودهنوز این نامه به دربار سامانیان نرسیده بود که نامه ای دیگر از جانب وزیر ابوالعلی بلعمی برای البتگین رسید که در آن متذکر شد بود که سامانیان وحشم بر آنند که منصور برادر او را باید نشاند»8

چون در باریان سامانی بر خلاف نظر الپتگین برادر امیر در گذشته را به حکومت برگزیدند و آگاهی البتگین بعد از رسیدن نامه دوم که مشعر این موضوع بود مصلحت را در این دید که نامه خود را که در مورد فرزند عبدالملک به امارت برگزیده بود از نیمه راه باز گرداند و کار درباریان را در انتخاب منصور برادر عبدالملک صحه بگذارد. دیگر دیرشده بود ، زیرا نامه البتگین به در بارسامانی رسید و امیر منصور که به تازه گی مزه سلطنت را تجربه میگرد از این انتخاب سپه  سالارکه فرزند عبدالملک را به سلطنت اولی تر می دانسته از البتگین آزرده شد.

ابن ایثرمینگارد که در سال 351 هه .ق منصور سامانی البتگین را از نیشاپور فراخواند تا وارد دربار در بخارا شود. مخالفان البتگین هر روز نسبت به او در درباردسیسه میکردند تا به بهانه تجدید بیعت سپه سالار را در بخارا احضار و بعداً او را به قتل برساند به همین منظور البتگین این فرصت را برای منصور و درباریان او مساعد نساخت .

به نوشته میر غلام محمد غبار !«آلپ تگین که یکی از کارمندان نظامی و ملکی دولت سامانی بود که به درجه سپه سالار ی و حکومت خراسان شمالی رسید ، ولی وقتیکه در نظریات پادشاه سامانی امیر منصور ششمین امیر این خانواده اختلاف واقع شد ، نیشاپور مرکز حکومت را که مسوولش بود ترک نمود  و وارد شهر غزنی شد و به زودی توانست اساس یک حکومت قوی محلی را در غزنی ایجاد نماید .

برگرفته شده از برگه غزنه باستان

غزنی در آیینه تاریخ

 

   این ولایت باستانی اکنون از جانب شرق با ولایت وردک میدان ،لوگر ، پکتیاوپکتیا و از سمت غرب با ولایت بامیان ، ارزگان و زابل محدود بوده که قبل بر این ساحه پهناوری را احتوا میکرد. چنانکه در دهه سوم و چهارم هجری قمری الی قرنهای چهاردهم هجری از شمال به حدود کابل و از جنوب به پشتونستان و از جانب شرق به ولایت گردیز و از غرب به ارزگان محدود بود و ولسوالی های کتواز ، و چرخ نیز از آن طریق اداره می شد.

      غزنی ، غزنه و یا غزنین بعد از تسلط امیر عادل ، ناصر الدین الله سبکتگین (رح) در سال (۳۶۶هه ،ق ) رو به ترقی گذاشته و بعد از استحکام قوانین به حداعلای ترقی و عظمت خود رسیده است تا جایی که لقب های عروس البلاد، مدینه الثانی و عروس الفلک را کسب و در تاریخ های بیهقی ، زین الاخبار، تاریخ سیستان ،تاریخ یمینی ، حدود العالم من المشرق الی المغرب ، سیاست نامه و سایر آثار نظم و نثر  که از سده چهارم به بعد باز تاب یافته اند نیز مآخذ خوبی برای شناخت غزنی و کسب معلومات درباب آن شمرده می شوند . چنانکه مولف حدود العالم شهر غزنی را مرکز تجمع بازرگانان خوانده است .

غزنی در دوره یمین لدوله ، امین المله ، نظام الدین محمد شهر بزرگ و مبارک باقصور عالی و منازل با شکوه بوده و بازار های آن  به ویژه اصناف  و از جمله کوی زرین کمران ، سیم گران ، کوی سبد بافان ، کوی جواهر فروشان در آن شهرت فراوان داشت.

مصیبت بزرگ در غزنی وقتی آغاز شد که این عروس شهر ها به دست علاوالدین جهانسوز غوری افتاد و او به انتقام خون خواهی برادرانش که توسط بهرامشاه به قتل رسیده بودند این شهر زیبا را به آتش کشید .

از قرن سوم هجری به بعد نهضت های آزادی خواهانه در خراسان و ماورا النهر آهسته آهسته در حالت اوج گیری بود .قیام ابومسلم خراسانی اگر چه به شکست مواجه شد باز هم در اولین روز های آزادی مروه برای بار نخست در قرن دوم هجری در ضراب خانه مروه دست به ضرب سکه های طلایی زد که این آیه شریف از سوره شوری به روی آن نقل شده بود که این نخستین سکه خراسانی در ضراب خانه های این سرزمین بعد از اسلام  شمرده می شود 129هه : «قل لا استلکم علیه اجراً الا المودت فی القریی» در دوره خلافت اموی ها و عباسیان زبان مردم خراسان و ماورالنهر زبان پارسی دری سچه بوده و امرای طاهری ، صفاریان ، سامانی ها و غزنویان وسیعاً به این زبان مفا همه می نمودند و مراکز اداری آنها از نظر نوشتاری تا سالهای 401 هجری یعنی عصر اقتدار سلطنت یمین الدوله و امین المله ابوالقاسم نظام الدین محمود رحمته الله علیه به عربی نگاشته می شد و فقط از تاریخ فوق به بعد در دوره سلطان محمود غزنوی به پای مردی ابولفضل اسفراینی که وزیردانشمند سلطان محمود بود ، دیوانهای رسالت ، عرض وکلالت ، فرمانهای دولتی و و تکت پولانه های مالیات برعواید ، نکاح نامه ها ، وقف نامه و اسناد ملی و دولتی  به پارسی دری نگارش یافت چنانکه در آثار آن دوره مانند : زین الاخبار گردیزی ، التفهیم ، تاریخ بهیقی و منشأت  ابونصر مشکان و نامه که ازحره ختلی عمه مسعود فرزند حضرت محمود باقیمانده است مؤید مطالب ذکر یافته فوق می تواند باشد آنچه مسلم است که بعد از شهادت طاهر پوشنجی ، نزد طلحه و عبدالله فرزندان طاهر زمینه های رشد و توسعه علوم و ادبیات  در مرکز توجه ایشان قرارداشته چنانکه در این زمان حضور ابن سلام هروی از نامورترین دانشمندان خراسانی در فقه ، تفسیر کلام و حدیث و حنظله بادغیسی متوفی (220-219هه) که بنابر قول چهار مقاله عروضی سمرقندی صاحب دیوانی بوده است و در تاریخ ادبیات ما افکار و اشعارش انعکاس یافته است به مشاهده میرسد.

در عهد حکومت صفاریان در نتیجه پایمردی عیار خراسان مرد سیستانی یعقوب لیث صفاری زبان پارسی دری بیشتر از پیش در مرکز توجه او قرار گرفت تا جایی که برای محمد فرزند وصیف توصیه کرد تا او را به زبان مادری اش یعنی پارسی دری ستایش نماید چنانکه نمونه  هایی از او در تاریخ ادبیات قرن چهارم  هجری موجود است همچنان است اشعار فیروز مشرقی ، ابوالعباس مروزی ، منجیک ، کسایی و دیگران .

در دوره سامانیان بلخ که شالوده همه انواع ادبی ما به وسیله گوینده گان بزرگی چون رودکی ، رابعه بلخی ، ابو معشر بلخی ، دقیقی بلخی ، ابو الموید بلخی ، مسعود مروزی و نثر نگارانی چون ابو علی بلعمی ، ابوالموید بلخی ، ابومنصور معمری و دانشی مرد نامدار مولف گمنام حدود العالم که در دربار آل فریغون جوزجانان و سرپل اثر جغرافیایی را در سال 372 هه به نثر نوشت از مهمترین مراکز ادبی و این دوره نیز از تابناک ترین دوره های ادبی ما شمرده می شود که آن همه نویسنده های بزرگ ، شاعران نامدار و نثر نگاران شناخته شده در چند مرکز محدود خراسان و ماورالنهرزنده گی نموده اند و در همان محدوده مکانی سنگ بنای محکم و گسترده را چنان استحکام بخشیده اند که در دوره غزنویان که از نظر سیاسی و فرهنگی دوره اقتدار سیاسی و ادبی خراسان است به چهره های برمی خوریم که مایه افتخار همیشگی خراسانیان در عرصه های مختلف فرهنگی و ادبی شده اند .

اما قرنهای پنجم و ششم هجری که عصر سلطنت دودمان غزنوی و اوایل حکومت سلجوقیان است از دوره های مهم و ارزنده ی ادبی در خراسان شمرده میشود زبان پارسی دری و شعر و نثر آن در این دوره به نحو شگفت آوری توسعه و رواج یافت و تعداد از امرای محلی و دودمان های بزرگ در مناطق مختلف خراسان ، ماورا النهر و خوارزم ، هندو فارس ظهور نمودند که شاعران و نویسنده ها را در دربار ها و مناطق تحت نفوذ شان تشویق و محافظت می نمودند که این انگیزه سبب فزونی در تعداد شاعران و نویسنده ها گردیده است در آواخر قرن پنجم که دوره سلطنت غزنویان را در برمی گیرد مراکز ادبی از محدوده خراسان و ماورا النهر پا فرا تر گذاشته و در نواحی دیگرچون ، هندوستان ، فارس آذربایجان و اورگنج حتی عراق عجم ... مراکز مهم ادبی تشکیل یافت و وجود همین مراکز تازه و نوین وسیله شد برای گسترش و توسعه زبان پارسی دری در نواحی بیرون تر از خراسان و ماورا النهر.

بیشترین کار های ادبی و توسعه و گسترش زبان پارسی دری در حوزه خراسان و فرا منطقوی شدن شعر و نثر  این زبان مرهون دوره مقتدر آل ناصر است که در دوره آنها شاهد نویسنده های بزرگ آثار ارزشمند و شاعران صاحب دیوان میباشیم.

تاریخ تحولات سیاسی و نظامی حکومت غزنوی از آغاز قدرت یابی الپتگین (551هه) الی (583هه) یعنی حکونت خسرو ملک فرزند خسرو شاه غزنوی را که مرکز اداری او لاهور بود در برمی گیرد.(2)

محمود کاشفزی در موردالپتگین وخدمتگذاری او مینگارد که :«الپتگین در زبان ترکی به معنای خردمند و کاردانان می باشد .وی در دربار امیر احمد فرزند اسماعیل که از سالهای 295-301 » امیر بلخ بود کار می کرد.3

فصیحی خوافی مورخ شهیر دوره تیموریان هرات سال تولد او را 267 هه نوشته و مدت عمرش را 85 سال و سال وفات او را که منابع دیگر نیز تائید میکنند سال 352هه ثبت نموده است .4

آنچه مسلم است که وی سالیان درازی را در خدمت به در بار سامانیان در کمال راستی و صداقت کار نموده و از کوچکترین کارمند در امور نظام تا حاجب الحجاب و سپه سالاری و امارت در خراسان دست یافته است .

او بعد از وفات احمد فرزند اسماعیل سامانی ، در حدود سی سال در خدمت امیر نصرابن احمد سامانی (301-331هه) . به سر برد و بعد از آن در دوره امیر نوح فرزند نصر سامانی بیشتر از دوازده سال یعنی تا سالهای (343هه) به مقام جاجب بزرگ در بار سامانی گماشته شد و در روز گار امیر عبدالملک روابط روبا امیر سامانی بنابر ملاحظاتی رو به تیره گی نهاد که تا حدی موجب ناخرسندی امیر عبدالملک سامانی را موجب گردیده است در مقابل ،الپتگین نیز که از «عبدالملک حال دیگر گون دید اندرعشرت به خدمت کمتر آمدی»5

در آن احوال امیر عبدالملک برای آنکه الپتگین را به صورتی محترمانه از مقامش بر کنار نماید، دستور داد حکومت بلخ را به آن حاجب  بزرگ واگذار نمایند .اما الپتگین در دربار سامانیان از چنان قدرت و نفوذی برخوردار بود که به فرمان امیر عبدالملک گردن ننهاد و گفت :« عامل بناشم به هیچ حال پس از آنگه که حاجب الحجاب بودم»6

درچنین حالتی امیر سامانی حضور او را در بارخود مخاطره آمیز تلقی نمود، از روی لاعلاجی و ناچاری به منظور جلب رضایت خاطر او فرمانی داد تا وظیفه سپه سالار کل خراسان را که مهم ترین مقام نظامی در حکومت سامانیان بوده به وی واگذار گردیده که بعد از برکناری ابومنصور عبدالرزاق از مقام سپه سالاری و امارت خراسان در اواخر سال 349هه به منظور ایفای وظیفه که در پهلوی آن حاکم خراسان نیز بود ، به نیشاپور مرکز آن ولایت بزرگ وارد گردید و به منظور اداره امور ملکی و نظامی الپتگین ، ابو عبدالله محمد بن احمد الشبلی را به حیث پیشکار و دبیر خود برگزید.7

مولف تاریخ بخارا مینگارد که در 350 هه.ق امیر عبدالملک سامانی (امیر رشید)به دنبال حادثه سقوط از اسپ در گذشت و پس از مرگ او در این حادثه لشکریان شورش کردند و موضوع جانشینی امیر متوفی مورد اختلاف بزرگان در بار قرار گرفت ، در این گیرودار ، وزیر ابوعلی بلعمی که هیچ کاری بدون مشورت البتگین نکردی با فرستادن نامه ای برای البتگین که در نیشاپور اقامت داشت ، طالب نظر او گردید ، وی نظر خود را مبنی براینکه « پسر به تخت اولی تر از برادر باشد » اعلام نمودهنوز این نامه به دربار سامانیان نرسیده بود که نامه ای دیگر از جانب وزیر ابوالعلی بلعمی برای البتگین رسید که در آن متذکر شد بود که سامانیان وحشم بر آنند که منصور برادر او را باید نشاند»8

چون در باریان سامانی بر خلاف نظر الپتگین برادر امیر در گذشته را به حکومت برگزیدند و آگاهی البتگین بعد از رسیدن نامه دوم که مشعر این موضوع بود مصلحت را در این دید که نامه خود را که در مورد فرزند عبدالملک به امارت برگزیده بود از نیمه راه باز گرداند و کار درباریان را در انتخاب منصور برادر عبدالملک صحه بگذارد. دیگر دیرشده بود ، زیرا نامه البتگین به در بارسامانی رسید و امیر منصور که به تازه گی مزه سلطنت را تجربه میگرد از این انتخاب سپه  سالارکه فرزند عبدالملک را به سلطنت اولی تر می دانسته از البتگین آزرده شد.

ابن ایثرمینگارد که در سال 351 هه .ق منصور سامانی البتگین را از نیشاپور فراخواند تا وارد دربار در بخارا شود. مخالفان البتگین هر روز نسبت به او در درباردسیسه میکردند تا به بهانه تجدید بیعت سپه سالار را در بخارا احضار و بعداً او را به قتل برساند به همین منظور البتگین این فرصت را برای منصور و درباریان او مساعد نساخت .

به نوشته میر غلام محمد غبار !«آلپ تگین که یکی از کارمندان نظامی و ملکی دولت سامانی بود که به درجه سپه سالار ی و حکومت خراسان شمالی رسید ، ولی وقتیکه در نظریات پادشاه سامانی امیر منصور ششمین امیر این خانواده اختلاف واقع شد ، نیشاپور مرکز حکومت را که مسوولش بود ترک نمود  و وارد شهر غزنی شد و به زودی توانست اساس یک حکومت قوی محلی را در غزنی ایجاد نماید .

برگرفته شده از برگه غزنه باستان

افراط‌گرایی اسلامی و استفاده از زنان برای حملات انتحاری – بخش سوم و پایانی

افراط‌گرایی اسلامی و استفاده از زنان برای حملات انتحاری – بخش سوم و پایانی

زنان به صورت روزافزون درگیر افراط‌گرایی اسلامی می‌شوند. گروه‌های تندرو نه‌تنها زنان را برای پرکردن خلاء و موفقیت در غافل‌گیری تاکتیکی علیه دشمنان‌شان استخدام می‌کنند بلکه به آن‌ها انگیزه می‌دهند که در خشونت‌آمیزترین فعالیت یعنی بمب‌گذاری انتحاری شرکت کنند. دیدبان افراط‌گرایی جهانی استفاده از بمب‌گذاران انتحاری زن را برای نشان‌دادن اقداماتی که گروه‌های افراطی برای تقویت خشونت و حفاظت از حرکت ایدئولوژیک شان روی دست می‌گیرند، بررسی کرده است.

دیدبان افراط‌گرایی جهانی ۱۰۰ مورد حمله‌ی انتحاری را که توسط ۱۸۱ شبه‌نظامی زن در سال ۲۰۱۷ انجام شده، به ثبت رسانده است. بمب‌گذاران انتحاری زن توسط دو گروه در پنج کشور مورد استفاده قرار گرفته ‌اند: کامرون، عراق، نیجر، نایجریا و سوریه. به طور متوسط، از هر پنج مهاجم انتحاری زن، چهار مهاجم توانسته با موفقیت مواد انفجاری خود را منفجر کنند. این حملات باعث کشته‌شدن ۲۷۹ نفر شده است که ۹۴ درصد آن‌ها غیرنظامی بوده‌اند. بوکوحرام بیش‌ترین تعداد بمب‌گذاران انتحاری زن را به کار گرفته‌ است، در حالیکه تغییرات در پارامترهای ایدئولوژیک دولت اسلامی به این معنی است که این گروه نیز مهاجمان انتحاری زن را به استخدام خود در آورده است. این در حالی است که همه‌ی این سازمان‌های شبه‌نظامی اسلام‌گرا، به آموزه‌های سلفی-جهادی وفادار اند که عمدتا مشارکت زنان در میدان جنگ را ممنوع اعلام کرده است.

گروه‌های اصلی که بمب‌گذاران انتحاری زن را مورد استفاده قرار داده ‌اند، دو مر‌گ‌بارترین گروه تندرو در جهان از لحاظ حملات انتحاری اند: دولت اسلامی در عراق و سوریه و بوکوحرام. این دو گروه در اوایل سال‌های ۲۰۱۰ ظهور کردند و در آن زمان، ایده‌ی استخدام زنان در صفوف‌شان غیرقابل تصور می‌نمود. در عین‌حال، این گروه‌ها در کشورهای‌شان جایگاه محکمی برای خود دست‌وپا کرده‌، زمینه را برای درگیری‌های غیرقابل کنترل فراهم و در قامت گروه‌های مقاوم جنبش خشونت‌آمیز جهادی جهانی ظاهر شده‌ اند. استفاده از بمب‌گذاران انتحاری زن توسط این گروه‌ها نه‌تنها نشانه‌یی از تغییر در تاکتیک آن‌ها است بلکه تحول در ذهنیت جمعی گروه‌های تندرو اسلامی را نیز نشان می‌دهد.

دولت اسلامی در عراق و سوریه

دولت اسلامی به لحاظ تاریخی در مطابقت با آموزه‌های سنتی سلفی-جهادی، مشارکت زنان را در جنگ ممنوع قرار داده است. این گروه در جنگ به مردها متکی بوده و انتظارش از زنان [داعشی] این بوده که در خانه بمانند و نسل بعدی مردان جهادی را برای جنگ و زنان را برای پیش‌برد امور خانه پرورش دهند. با این‌حال، زمانی که این گروه به صورت روزافزونی تحت فشار حملات نظامی از سوی ائتلاف بین‌المللی ضد داعش و نیروهای محلی در عراق و سوریه قرار گرفت و قلمرو و نیروی انسانی‌اش کاهش یافت، حالت دفاعی به خود گرفت و از زنان خواست تا مسلح شوند. در ماه اکتبر، داعش اعلام کرد که شرکت زنان در جهاد یک «وظیفه» است و از آن‌ها خواست تا «با قربانی‌کردن خود در پیشگاه خدا، برای دفاع از دین آماده شوند.» در سال ۲۰۱۷، دولت اسلامی بزرگ‌ترین کاربر بمب‌گذاران انتحاری زن در خاورمیانه و شمال آفریقا بوده است. دیدبان افراط‌گرایی اسلامی هفت بمب‌گذار انتحاری زن عضو دولت اسلامی را در عراق به ثبت رسانده که نشان‌گر تغییر اساسی در استراتژی ایدئولوژیک این گروه است زیرا پیش از آن دولت اسلامی از بمب‌گذاران انتحاری زن استفاده نکرده بود. از این هفت مهاجم، سه تن آن‌ها حملات‌شان را با موفقیت انجام دادند که در نتیجه‌ی آن ۳۰ غیرنظامی و یک عضو ارتش عراق کشته شدند. چهار بمب‌گذار دیگر پیش از آنکه مواد انفجاری خود را منفجر کنند، دستگیر شدند. چهار تن از بمب‌گذاران انتحاری زن عضو دولت اسلامی تلاش کردند حملات انتحاری‌شان را در موصل سازمان‌دهی کنند. موصل در آن زمان مرکز قدرت دولت اسلامی بود.

در ماه جولای، دو بمب‌گذار انتحاری زن که در میان غیرنظامیان در حال فرار از موصل مخفی شده بودند، به سربازان عراقی حمله کردند، یک سرباز را کشتند و چندین تن دیگر را زخمی کردند. در ماه سپتامبر، یک زن ترک در حالی بازداشت شد که تلاش می‌کرد حمله‌ی انتحاری را بالای سربازانی که به ولایت نینوا در شمال عراق اعزام شده بودند، انجام دهد. در ماه فبروری، یک زن زمانی دستگیر شد که در پی راه‌اندازی یک حمله‌ی انتحاری بالای یک مکتب دخترانه در موصل بود. دیدبان افراط‌گرایی جهانی استفاده‌ی دولت اسلامی از بمب‌گذاران انتحاری زن را در سوریه نیز شناسایی کرد. در ماه سپتامبر، دو مهاجم زن همراه با دو همتای مرد حملاتی را بالای نیروهای امنیتی در عقیربات و حمص سازماندهی کردند که تنها باعث کشته‌شدن خودشان شد.

یافته‌های دیدبان افراط‌گرایی جهانی پس از بررسی ۹ بمب‌گذار انتحاری زن عضو دولت اسلامی نشان می‌دهد که مرگ‌بارترین گروه تندرو چگونه تاکتیک‌ها و موضع ایدئولوژیک‌اش را تغییر داده است. تمایل دولت اسلامی به باقی‌ماندن به عنوان یک نیرو به این معنی است که این گروه نیاز داشته تا خودش را با اقدامات ضدافراط‌گرایی وفق بدهد. از سال ۲۰۱۴ به این‌سو، عراق و سوریه به خاطر شورش‌گری دولت اسلامی در آشوب و درگیری غرق اند، اما حالا این گروه یک سازمان فراملی و متشکل از ۱۳ شاخه‌ی وابسته است که همه به ایدئولوژی سلفی-جهادی وفادار اند. شاخه‌های وابسته‌ی دولت اسلامی احتمالا از تاکتیک‌های دولت اسلامی در عراق و سوریه تقلید خواهند کرد؛ امری که استفاده از زنان به عنوان بمب‌گذاران انتحاری را در دیگر کشورها افزایش می‌دهد.

بوکوحرام

بوکوحرام بیش از هر گروه دیگری در سال ۲۰۱۷ از بمب‌گذاران انتحاری زن استفاده کرده است. این گروه واضح‌ترین مثال این است که چگونه سازمان‌های افراطی تمایل دارند تاکتیک‌های عملیاتی خود را به صورت وسیعی تغییر دهند. بوکوحرام اولین بمب‌گذاری انتحاری‌اش را در سال ۲۰۱۱ با حمله بر مقر فرماندهی پولیس ابوجا سازماندهی کرد. مهاجم یک مرد بود که با منفجرکردن موتر بمب‌گذاری‌شده‌اش ۵ نفر را کشت. سه سال بعد از این حمله، اولین بمب‌گذار انتحاری زن عضو بوکوحرام خودش را منفجر کرد.

دیدبان افراط‌گرایی جهانی با شناسایی و بررسی مهاجمان زن، تمایز جنسیتی را که مشخصه‌ی خشونت بوکوحرام است، آشکار کرد. این گروه در سال ۲۰۱۷ از زنان در ۴۹ درصد حملات انتحاری‌اش استفاده کرده است. بوکوحرام با استفاده از ۱۷۲ مهاجم زن در سه کشور -نایجریا، کامرون و نیجر- و سازمان‌دهی حملات انتحاری، ۲۴۸ نفر از جمله ۲۳۳ غیرنظامی را به قتل رسانده است. در مقایسه، در سال ۲۰۱۷ بوکوحرام ۱۷۵ بمب‌گذار مرد را در حملات انتحاری‌اش استفاده کرده است. دیدبان افراط‌گرایی جهانی با تجزیه و تحلیل خشونت مسلما ناخوشایند، اهمیت استراتژیکی را که بوکوحرام به مهاجمان زن قائل است، در معرض دید قرار داد.

استفاده‌ی بوکوحرام از زنان و کودکان در کارزار نظامی‌اش، به لحاظ تاریخی این گروه را از جهادگرایی-سلفی مجزا کرده است. بوکوحرام در سال ۲۰۱۱ در اولین ماموریت‌های انتحاری‌اش از مردها استفاده کرد. با این‌حال، این گروه با ادامه و توسعه‌ی کارزار تروریستی‌اش در شمال‌شرق نایجریا و فراتر از آن، تاکتیک‌های خشونت‌آمیزش را نیز توسعه داد. در آپریل ۲۰۱۴، این گروه ۲۷۶ دانش‌آموز دختر را از چیبوک در شمال‌شرق نایجریا گروگان گرفت. در سال‌های اخیر، گزارش‌هایی منتشر شده است مبنی بر اینکه بوکوحرام زنان و دختران جوان را به انجام حملات انتحاری مجبور کرده است.

بوکوحرام از جمعیت آسیب‌پذیر زنان محلی در نایجریا و ساحل برای پس‌زدن چالش‌های امنیتی فراروی این گروه سوءاستفاده کرده است. این گروه دریافته است احتمال کمتری وجود دارد که نیروهای امنیتی مهاجمان زن را بکشند یا آن‌ها را دستگیر کنند؛ امری که احتمال موفقیت حملات تروریستی توسط مهاجمان زن را افزایش می‌دهد. در حالی که مقامات نایجریا ۲۷ درصد از تلاش‌ها برای بمب‌گذاری انتحاری توسط مهاجمان مرد را در سال ۲۰۱۷ دفع کرده ‌اند، اما آن‌ها تنها توانسته‌ اند ۲۱ درصد بمب‌گذاری‌های انتحاری توسط مهاجمان زن را خنثی کنند.

بوکوحرام ۸۶ حمله‌ی انتحاری را تنها با استفاده از مهاجمان زن (۱۶۱ زن) سازماندهی کرده است. این حملات ۹۳ درصد حملات انتحاری بوکوحرام توسط مهاجمان زن است که توسط دیدبان افراط‌گرایی جهانی به ثبت رسیده است. این گروه همچنین شش حمله را تنها توسط مهاجمان مرد (۷ مرد) راه‌اندازی کرده است. بوکوحرام از بمب‌گذاران انتحاری زن بیش‌تر از مهاجمان انتحاری مرد در حملات سازمان‌یافته‌ی همزمان استفاده کرده است؛ امری که نشان‌دهنده‌ی تأکید بوکوحرام بر استفاده از زنان در مأموریت‌های انتحاری است. در ماه مارچ، چهار دختر جوان یک حمله‌ی انتحاری را در حوالی مایدوگوری در شمال‌شرق نایجریا سازما‌دهی کردند که باعث کشته‌شدن ۶ نفر شد. در ماه اکتبر، سه بمب‌گذار انتحاری زن در تلاش برای حمله به یک شفاخانه در مولای در حومه‌ی مایدوگوری، تنها باعث کشته‌شدن خودشان شدند.

بوکوحرام از زنان انتحاری بیش‌تر از مردان انتحاری برای هدف‌قراردادن غیرنظامیان و فضاهای عمومی استفاده کرده است. از مجموع بمب‌گذاری‌های انتحاری توسط زنان که در سال ۲۰۱۷ توسط دیدبان افراط‌گرایی جهانی به ثبت رسیده است، ۸۲ درصد آن‌ها عناصر فضای عمومی مانند بازارها و مکاتب را هدف قرار داده‌اند. با توجه به میزان دستگیری پایین زنان نسبت به مردان، هدف بوکوحرام از استفاده از زنان افزایش احتمال موفقیت حمله و به حداکثررساندن تلفات و آسیب ناشی از آن است. در ماه اکتبر سه زن یک حمله‌ی انتحاری را بر غیرنظامیان در ناحیه‌ی موناگاراژِ مایدوگوری سازماندهی کردند و باعث کشته‌شدن ۱۷ نفر و زخمی‌شدن ۱۸ تن شدند.

تمایل زنان و دختران برای شرکت در حملات انتحاری موضوع بحث بسیار است. هرچند زنان به انجام حملات انتحاری مبادرت می‌ورزند، اما این بدان معنی نیست که هر زنی با خواست خودش چنین عملی را انجام می‌دهد. پس از انفجار جلیقه‌ی انتحاری، دشوار است نیت و مقصد کسی را ارزیابی کرد که آن را اندکی پیش بر تن داشت. بر اساس گزارش‌ها، برخی از زنان و دخترانی که در حین مأموریت‌های انتحاری دستگیر شده‌اند، در مصاحبه‌ وفاداری و بیعت‌شان را نسبت به بوکوحرام بیان کرده‌اند، اما برخی دیگر گفته‌اند آن‌ها به زور وادار به انجام چنین کاری شده‌اند. سازمان دیدبان حقوق بشر ادعا می‌کند که بوکوحرام زنان و دختران را برخلاف میل‌شان به انجام حملات انتحاری مجبور می‌کند.

 گروهی تحلیلی و ارزیابی ، حوادث سیاسی ، هتفه نامه ی ندای غزنه 

منبع :خبرنامه

لنینیسم و استالینیسم؛ جدال بر سر اولویت‌ها

200 سال پس از تولد مارکس، هنوز هم فهم اندیشه و جریان‌های منسوب و مرتبط به وی برای ما ارزشمند است. از این رو، تلاش می‌کنیم تا در سلسله‌نوشته‌هایی، به مفاهیم و نظریاتی که در فهم مارکس و مارکسیسم به دانشجویان و دانش‌آموزان کمک می‌کنند، بپردازیم. بنابراین، این نوشته‌ها به هیچ‌وجه مقدمۀ کاملی برای فهم مارکسیسم نیستند.


 

لنینیسم در اصل به نظریۀ سازماندهی یک حزب پیشرو برای ایجاد یک دیکتاتوری به نام طبقات فرودست و تأمین منافع حکومت سوسیالیستی پس از انقلاب اطلاق می‌شود. لنین تلاش کرد تا آموزه‌های مارکس را در روشنایی وضعیت سیاسی و تاریخی روسیه که مانند اروپای غربی صنعتی نشده بود، بازخوانی کند. وی به ظهور امپریالیسم به عنوان عاملی پررنگ‌تر در مقایسه با زمان مارکس اشاره داشت. تأکید بر مواضع ضدامپریالیستی یکی از نشانه‌های برجستۀ لنینیسم است. امپریالیسم عاملی کلیدی در رخ ندادن انقلاب کارگران در جوامع صنعتی شمرده شد. زیرا تنش‌های اقتصادی درون کشورهای غربی، از طریق امپریالیسم به خارج «صادر» می‌شد. وی برخلاف مارکس می‌پنداشت که طبقات کارگر به تنهایی خود انقلاب نخواهند کرد و برای تحقق انقلاب کمونیستی نیاز به نقش کلیدی یک حزب یا گروه نخبه است که طلایه‌دار و پیش‌قراول این انقلاب باشد.

در حالی‌که بسیاری از جریان‌های مارکسیست وقت به چیزی شبیه آنارشیسم یا انحلال کامل دستگاه دولت بعد از انقلاب باور داشتند. لنین با به قدرت رسیدنش در 1917 بینش خود را پیاده کرد و نظامی تک‌حزبی بنیان گذاشت. او به اهمیت نقش حزب «پیشرو» یا «طلایه‌دار» که متشکل از نخبگان طبقات فرودست باشد، باور داشت. این حزب شدیداً سلسله‌مراتبی و سازمان‌یافته بوده و مخالفت درونی را به شدت کنترل می‌کند؛ اما اصلاً نه در حد آنچه استالین خواهد کرد. این یعنی یک طبقۀ نخبه به نیت صلاح مردم، امور را - اگر نیاز شد با زور - اداره می‌کند. امور سیاسی و اقتصادی را سازمانی به نام پولیتبورو (Politburo) اداره می‌کرد که در واقع متشکل از طبقۀ نخبۀ حاکم بود که سطوح مختلف اتحاد شوروی را اداره می‌کردند و از طریق سازمان حزب انتخاب می‌شدند. تحت رهبری او سیاست‌های تقسیم زمین و لغو پول تا حدی پی گرفته شدند؛ اما با مرگ لینین فرصت برای استالین مساعد شد تا ابعاد مستبدانۀ حکومت لنین را تقویت کند و از آن‌ها در قلب قدرت خود کار بگیرد.

استالین که در اولویت‌های سیاسی – اقتصادی‌اش متأثر از فاشیسم بود، صنعتی‌سازی سریع و کنترل بالا‌به‌پایین، متمرکز و مستبدانۀ سیاسی و اقتصادی را نسبت به برابری‌طلبی و حقوق کارگری در اولویت قرار داد. او همچنان دست از گرایش‌های انترناسیونالیستی ـ یعنی باور به این‌که شیوع کمونیسم در تمام جهان باید در اولویت باشد ـ برداشت و سیاستش را بر پایۀ «کمونیسم در یک کشور» متمرکز کرد. استالینیسم به مجموعۀ تغییرات بارزی که در دوران حکومت وی از 1924 تا 1953 ظاهر شدند، اطلاق می‌گردد؛ مواردی چون تاکید بر صنعتی‌سازی سریع، دولت تمامیت‌طلب یا توتالیتر، تاکید در پروپاگندا روی شخص رهبر و اطاعت از وی، جمعی‌سازی زراعت و حذف خشن و خونین عناصر مخالف دولت.


 

شباهت‌ها میان لنین و استالین

می‌توان گفت که هر دو به طرزی آزادانه از خشونت استفاده کردند. تفاوت در این بود که این خشونت در زمان استالین شدت یافت و اعضای خود پولیتبورو هم مورد هدف قرار گرفتند. هر دو در اصل به اشتراکی‌سازی تولید (collectivization) باور داشتند و هر دو خود را به آرمان‌های کمونیسم باورمند می‌دانستند. همچنان هر دو موضعی ستیزه‌جویانه، ناخداباور و ضددینی داشتند و در عمل هم به سرکوب و حذف فیزیکی متدین‌ها امر کردند. این ضدیت با دین از مارکس به آن‌ها به ارث رسیده و به دلیل «مرجعیت» این سه در میان بسیاری از کمونیست‌ها، چنین ضدیتی با معنای خود کمونیسم عجین شده است.

تفاوت‌ها

همان‌طور که بحثش رفت، خشونت و سرکوب دولتی در زمان استالین در کنار تشدیدیافتن، درونی شد و در جریان حکومت وی متوجه اعضای مهم خود حزب شد؛ این مرحلۀ جدیدی از خشونت بود. او همچنین با وجود اشتراک فکری با لنین در قسمت اشتراکی‌سازی تولید، بر این مسئله تاکید خیلی بیشتری داشت و میلیون‌ها دهقان را به کولکتیوها یا مزارع و مراکز تولید اشتراکی فرستاد.

همچنان موضع ضددینی استالین از طرف عاملی دیگر نیز تقویه می‌شد. در کنار اعتراض سنتی مارکسیستی به دین، استالین به روسی‌سازی فرهنگی نیز باورمند بود و ادیان مختلفه را نمودهای سیاست‌های هویتی گروه‌های اقلیت در اتحاد شوروی می‌دانست. از این رو در کنار هویت‌ها و زبان‌های غیرروسی، به باورمندان ادیان غیرمسیحی نیز تعصب نهادینه شده‌یی تحمیل شد.


 

در پایان، نقطۀ تفاوت دیگر میان این دو این است که استالین علاقۀ خاصی به ایجاد یک نوع کیش و آیین تکریم و تعظیم حول شخصیت خودش داشت. توصیف کمالات شخص وی و تاکید بر احترام و اطاعت از وی در پروپاگندا و سیاست زمان او نقش بسیار پررنگی داشت. این در مقایسه با لنین تفاوتی برجسته است. همچنان شاید از روی همین ویژگی‌ها بهتر بتوانیم بفهمیم که چرا بعضی از کمونیست‌های افغانی با وجود این که استالین یک دیکتاتور فرصت‌طلب تمام‌عیار بود، همچنان به دفاع از اعمال او می‌پرداختند و می‌پردازند.

جا دارد که خیلی کوتاه به مائوئیسم نیز اشاره کنیم. مائوئیسم به افکار مائو رهبر کمونیست‌های چین در قرن 20 اطلاق می‌شود. مارکس به این عقیده بود که طبقۀ کارگر صنعتی شهرنشین حامل بیشترین استعداد انقلابی است. اما چین برخلاف کشورهای صنعتی صاحب ساختاری فئودالی و وابسته به زراعت بود. به عقیدۀ مائو، راه حل شوروی که شامل تغییر ساختار اقتصادی و طبقاتی جامعه از طریق ایجاد یک طبقۀ کارگر صنعتی بود، برای چین نامناسب بود. به نظر او تغییر در کشوری مثل چین، بیشتر ممکن است ابتدا در ذهنیت و تمایلات جمعی و مردمی طبقات دهقان اتفاق بیافتد؛ پس در عوض طبقات کارگر شهری، باید روی دهقانان و باشندگان روستایی تمرکز ایدئولوژیک داشت. استعداد انقلابی به نظر مائو بیش از هر جایی، در طبقۀ دهقان اطرافی وجود داشت و این طبقه به نظر او می‌بایست در تمام جهان علیه امپریالیسم به پا خیزند. اما در عمل و در ساختار سیاسی، مخصوصاً در نقش یک سرویس پولیس مخفی قوی و سرکوبگر، دولت مرکزی، اقتصاد دولتی و مهندسی شدید اجتماعی – سیاسی، شباهت‌هایی قوی بین سیاست مائو و سیاست استالین هویداست.

گروهی سیاسی و پژوهشی هفته نامه ی ندای غزنه 

منبع : سلام وطندار 

پل ارتباط با خوانندگان  m.hasan.soaib@gmail.com

چهل تکه کار امریکاست

۲۹ سنبله ۱۳۹۵ سخیداد هاتف hatef

خوب است امریکا از زور خود خبر ندارد؛ اگر خبر می‌داشت خدا می‌داند چه کارها که نمی‌کرد. شاید بگویید خبر دارد و خوب هم خبر دارد. من می‌گویم خبر ندارد. یعنی در آن حدی که ما از زور امریکا خبر داریم، خودش خبر ندارد. شاید توجه کرده باشید که در افغانستان همه به نام خداوند سوگند یاد می‌کنند، اما عملا همه‌ی امیدشان به امریکاست. فقط کافی است در مجلسی، هر مجلسی، بنشینید و درباره‌ی رویدادی که به‌تازه‌گی رخ داده حرف بزنید. رویدادهای کلان جهانی را نمی‌گویم. آزمایش اتمی کوریای شمالی که صددرصد کار امریکاست. انقلاب ایران کار امریکاست. سرنگون شدن حکومت کوبا به‌دست کاسترو کار امریکاست. به‌وجود آمدن کشور بنگلادش کار امریکاست. این‌ها هستند. اما من از چیزهایی حرف می‌زنم که در ابتدا به‌نظر نمی‌آید که کار امریکا باشند: دوست من غلام‌نبی جیحون همین هفته‌ی گذشته همسر خود را طلاق داد و دست پدر نود و چهارساله‌ی خود را گرفته و از افغانستان خارج شد. به من زنگ زد. گفتم از کجا زنگ می‌زنی. گفت نمی‌توانم محل تلفونم را بگویم چون امریکا بر تلفون‌های من نظارت دارد. گفتم یاوه نگو، تو چه‌کار کرده‌یی که امریکا دنبال تو باشد؟ گفت: «من از همان روز اول که برای تحصیل به ازبکستان رفتم، به پدرم گفتم که به حاجی نظیف بگوید که با من راست بگوید. اما حاجی نظیف حرامزاده‌گی کرد و من بدبخت شدم. من تصمیم نداشتم ازدواج کنم. حاجی دایم به پدرم می‌گفت که ازدواج ستون دین است. آخر زیر فشار خانواده و اقوام مجبور شدم تحصیل را نیمه‌تمام رها کرده و برای کار و پیدا کردن خرج ازدواج به ایران بروم. بعد از چند سال که از ایران برگشتم…». گفتم: «ببین غلام‌نبی، اصل ماجرا را بگو. من علاقه‌یی به قصه‌های دور و درازت ندارم». گفت: «حوصله کن. مرا در ایران لت‌وکوب کرده بودند. چندین روز در شفاخانه بی‌هوش بودم…». گفتم: «بسیار خوب. سوال من این است که از کجا زنگ زده‌یی و چرا زنگ زده‌یی؟ چه‌کار شده؟ قصه‌ی ایران را بگذار برای یک وقت دیگر». گفت: «تو نمی‌فهمی. در روزهایی که در ایران بی‌هوش بودم، امریکایی‌ها به کمک ایرانی‌ها چندین وسیله‌ی ردیابی کوچک را در زیر پوست من جاسازی کرده‌اند. حالا هر جا که بروم کامپیوترهای‌شان نشان می‌دهند که در کجا هستم». گفتم: «غلام‌نبی جان، تو دچار توهم شده‌یی. این حرف‌هایی که می‌گویی مطلقا بی‌معنا هستند.» تلفون قطع شد. حالا از شما چه پنهان، چند روزی است در این اندیشه‌ام که هفده سال پیش من هم در دره‌ی صوف برای نیم ساعت بی‌هوش شده بودم. اگر چیز نباشد، یعنی اگر در هنگام بستن زخم زانویم در دره‌ی صوف….چه می‌دانم؟ غلام‌نبی چه‌طور توانسته شماره‌ی تلفون مرا پیدا کند؟ چرا تلفون را قطع کرد؟ به نظرم کدام فساد هست. هوم. کم‌کم می‌فهمم کار کیست.

وطن دوستی

 

 

هارون یوسفی

وطن دوستی
گویند مرا چو زاد میهن

جنگ و جدل و شکستن آموخت

جای قلم و کتاب و کاغذ

چاقو و تبر گرفتن آموخت

تا کس نشود فرا تر از من

از پاچه او گرفتن آموخت

از رشوت و غضب مُلک مردم

تا حیله و چال و کشتن آموخت

با غیر٬ برادری و مستی

با مردم خود بُریدن آموخت

جلغوزه و مرچ و سنگ پا را

از ملک دگر خریدن آموخت

در کوچه و قریه و خیابان

هی سنگساریِ زن آموخت

از پول یتیم و بیوه زنها

ده خانه ی نو خریدن آموخت

در مکتب طالبان و داعش

شق کردن و سر بریدن آموخت

القصه که از زمان طفلی

تا پیر شدیم ریدن آموخت



 

   هارون یوسفی

                    لندن: ۳دسمبر ۲۰۱۵

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

مسخره گی!

هر دو «نفری» جانبِ ویرانه روان است

زین روست که مردم همه در آه و فغان است

رفتیم و ولی منزل مقصود ندیدیم

چون قیضه این قافله در دست خران است

گوشِ شنوا در همه کابینه نیابی

حرفِ حقِ تو بر سرِ شان بارِ گران است

یک عده ٬سرِ رتبه و کرسی به جدال اند

ملا همه در فکرِ سر و موی زنان است

هر لحظه به نشریه و تی وی که ببینی

جنگ و جدلِ تاجک و پشتون و زبان است

هر هفته سفر جانبِ واشنگتن و دهلی

گاهی چو « الن دولن» و گاهی چو «پُران» است

از دودِ سیاه بم و خمپاره٬ هزاران

آغشته به بیماریِ قلب و سرطان است

گه لنگی و نکتایی و گه شالِ ختایی

استادن و بنشستن شان مثل فلان است
 

                   هارون یوسفی  

                لندن: ۱۵-۱۰-۲۰۱۵   

 

+++++++++++++++++++++++++

 

تنها

آگنده شد ز خونِ عزیزان زمین تو
ای سرزمینِ من ٬ به خدا آفرین تو!

بگذار تا به زخم تنت مرهمی نهم
بنشست دشمنت همه جا در کمینِ تو

بیگانه ها به آیینه ها طعنه میزنند
از انعکاسِ چهره ء اندوهگین تو

هر آنکسی که میشنود٬ منگ میشود
آن ماجرای فاجعه ء آخرین تو

دار و ندار و نام و نشانت به باد رفت
لعنت به دشمنانِ سفاک و لعین تو

شد سالها که محنتِ دونان کشیده ای
میمیرم از حکایتِ تلخ و حزینِ تو

هارون یوسفی

 

+++++++++++++

 

عجایب!

ما را برای  سوز و گداز آفریده است

گویی که در تنورِ خباز آفریده است

یک عده را رذیل و حرامی و بیشرف

مابقیه را فرشته و ناز آفریده است

نیم نفوس «شارجه» را کوته و کلول

مردانِ «دوحه» را چه دراز آفریده است

یک عده را برای قمار و شراب و زن

یک عده را برای نماز آفریده است

قیماق و شیر و زرده پلو را برای او

برما ببین که نان و پیاز آفریده است

این روزگارِ مردمِ بیچاره را نگر

همواره پُر نشیب و فراز آفریده است

آیا چه حکمت است که خر را بدونِ شاخ

بز را همیشه ریشدراز  آفریده است

در مجلس٬ آب های وکیلان بدونِ فس

شامپاین را همره گاز آفریده است

فرصت برای پر زدنِ ما نمانده است

پرواز را به خاطرِ باز آفریده است

در  باد های زخمی این مُلک بی پدر

غمنامه اسارت ساز آفریده است

               هارون یوسفی

 

رویا

چه شود اگر که روزی،  غم طالبا نباشه

اثر از فریب و مکر و چلی و ملا نباشه

نه جهاد و جبهه باشه، و نه آمر و قومندان

و ترَق تروق به کلی،  سر تپه ها نباشه

همه آدما به مرگ، طبیعی خود بمیرند

وصدای آمبولانسا سر کوچه ها  نباشه

چه شود اگر که مردم،  لب پر ز خنده باشند

و به هر طرف که بینی، دو نفر گدا نباشه

همه اهل علم و دانش، همه داکتر و معلم

تو به هر کی رو نمایی،  ز پدر، خطا نباشه

:به دها نفر مشاور،  به دها نفر سخنگو

به کنار هر و زیری،  سر موترا  نباشه

همه جا غذا فراوان، همه چهره های خندان

غم روغن و برنج و غم سنگ پا نباشه

چه شود اگر که روزی به "طلوع"  نظر نمایی

خبری  ز انفجار و  گپ راکتا  نباشه

و اگر به نیمهء شب،  تو پیاده خانه آیی

دگه گزمه و تلاشی  به "مه تو'" قلا نباشه

به هرات و بلخ و زابل،  و به بامیان و کابل

و خلاصه که به هرجا، بروی  بلا نباشه

                    هارون یوسفی

 

´´´´´´´´´´´´´´

++++++++++++++++++

 

به طالب بچه های سرگردان

این"قضیه" من و تو در کوچه حل نمیشه

با راکت و تفنگ و جنگ و جدل نمیشه

وقتی که کشته میشی،  قلبم دوپاره میشه

خونم  برای تو هم،  قند و عسل نمیشه

در خانه گفته بودی:  ماه حمل میایم

حوت است،  حوت و حوت است،  ماه حمل نمیشه

خواهر در انتظارت،  دیده براه،  مادر

در خانه ات چراغی،  یک بار بل نمیشه

باز آ به خانه خود،  یک آش و قابلی زن

با شفتل و سبوس و نان دبل نمیشه

بیدار شو برادر،  بگذر ز کینه و شر

پیش خدا رسیدن با مکر و چل نمیشه

ای طالب کرامت،  ای تشنه ی سلامت

هرگز رفیق راه ات،  شیخ الاجل نمیشه

تو از دیار مایی، از کس  مکن گدایی

این شعر نا تمامم،  بی تو غزل نمیشه

                 هارون یوسفی

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

نمک حرام

شیمه ی حرف و بیان را نه تو داری و نه من

زور این بی پدران را نه تو داری و نه من

هرکی  آمد به سر خاک وطن شاشه نمود

تاب دزدان جهان را نه تو داری و نه من

گفته بودند  به ما صلح و صفا می آرند

صلح کو؟  امن و امان را نه تو داری و نه من

پدرم کشته شد و خانه تو ویران  شد

بردن بار گران را نه تو داری و نه من

ای وطندار ،  بیا تا که دعایی بکنیم

به خدا  طاقت شان را نه تو داری و نه من

هارون یوسفی

 

 

بی تفاوت

در حق این مردم بیچاره رندی کرده اند
زندگی  را بر سر ما جیره بندی کرده اند

با شعار حزب و تنظیم و جهاد و انقلاب
سی و یک سال است که بر ما ریشخندی کرده اند

مادر و زن را به نام مذهب و دین و حجاب
سالها در چار چوب خانه بندی کرده ان

خویشتن را با چپن، نکتایی و دستار و بو
مثل بدماشان پوک فلم هندی کرده اند

در نبرد روبرو، بیچاره اند و در گریز
فیر راکت را همیشه از بلندی کرده اند

"ع" ما  مشغول فیش "غ"  ما مشغول پا
با تمام مردم ما" unfriend" ی کرده اند

       گر کسی آزرده افغان ی به شهر اصفهان 
آن گنه را بر سر گوگوش و اندی کرده اند

سالها شد بهر ما دال و چپاتی پخته اند
بهر خود بولانی و گوسفند لاندی کرده اند

این دیورند،  خانه ما را خراب و تار کرد
غزنه را مانده، هوای راولپندی کرده اند

تا برادر های پشتون طنز من را دیده اند
از ته ی  دل در تلفون هیله مندی کرده اند

هارون یوسفی

 

´+++++++++++++++++++++++++

 

بی پدر ها!

دیدی چه سان قباله ما را فروختند
مالِ هزار ساله ما را فروختند

صد تیشه بر نهال و سپیدار ما زدند
یآس و گلاب و لاله ما را فروختند

مرغانچه های چوبی مامای ما شکست
سه بار باغ خاله ما را فروختند

آفتابه و لگن به فنا رفت و بعد از ان
تفدانی و اماله ما را فروختند

از سرنوشت تی وی و یخچال ما مپرس
بشقاب و هم پیاله ما را فروختند

خلص که این چتل صفتانِ حرام خوار
از سطل ها زباله ما را فروختند

هارون یوسفی

عادت ماهانه
 

زندگی را با خر و خرکار عادت کرده ام

سالها با این همه اشرار عادت کرده ام

یک زمانی دَور و پیشم مردمانِ خبره بود

حالیا با مردمِ چوتار عادت کرده ام

یادباد آن وقت هاکه لقمه نانی داشتم

مفلسم با جیب های غار عادت کرده ام

من که عمری با دریشی سوی دفتر رفته ام

۲۳ سال است که با ایزار عادت کرده ام

یک زمانی صاحبِ یک سرپناهی بوده ام

این زمان در سایه دیوار عادت کرده ام

من که در پایم همیشه بوتِ جیر و موزه بود

در سرک با چپلی و پیزار عادت کرده ام

من که ویسکی را بدونِ یخ نمی خوردم٬ ببین

از قضا با یک دهن نسوار عادت کرده ام

یاد باد آن توشکِ آرام و آن بالشت قو

مدتی شد با پتوی غار  عادت کرده ام

                     هارون یوسفی

               لندن-۳۱ می ۲۰۱۵

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

خرگری
 

من خسته از مسابقه خردوانی ام

بینِ خران٬ چنین پُچل و استخوانی ام

تا این خران به داخلِ اسطبل آمدند

آگنده شد به بوی «لدو» زندگانی ام

از هر کجا که میشنوم عرعرِ خر است

کر گشت گوش های من اندر جوانی ام

آی و ببین چه میکشم از دست این خران!

چون بنگری به چهره ام٬ آدم نخوانی ام

از این طویله٬ نامِ خرانی که مرده اند

با آشغال گد شده در خاکدانی ام

هر آن خری که شاد شود ٬قهر میشوم

بنگر به این صداقت و این قدردانی ام

من دشمنِ خرم و خران خسته از من اند

آه ای خدا ٬ چرا؟ تو چرا می چرانی ام!



 

 

 ++++++++++++++++++

 

ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﮔﻤﺸﺪﻩ
--------------------

ﺍﯾﮑﺎش
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ
ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ
ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏِ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ

ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
ﺁﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﭙﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﺭﻧﮓ
ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ ﺁﻟﻮﺑﺎﻟﻮ
ﺩﺭﺱ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻧﺪ
ﻭ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺗﻘﻮﯾﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺼﻞ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﻬﺎﺭ ﺑﻮﺩ

ﻣﻦ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺗﺎ ﻋﺒﻮﺭِ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺭﺍ
ﻫﺮﺭﻭﺯ ﺑﺒﯿﻨﻢ 
ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ، ﺁﺑﯽ - ﺳﺮﺥ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ
ﻭ ﺯﺭﺩ - ﺳﺒﺰ 
ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻫﻢ ،ﻫﻢ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻣﻦ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺟﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ 
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺗﺎﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﯿﺮﻫﻨﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﻢ 
ﻣﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﻤﺒﯿﺮﮎ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ
ﮐﻪ ﺩﻡ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﺎ ﻧﺦ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺧﯿﺎﻃﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ
ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺷﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ

ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻫﻦ ﺗﻔﻨﮓ ﻫﺎ ﻓﺎﮊﻩ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻧﺪ
ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻧﻤﯿﻤﺮﺩﻡ
ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻭ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﯾﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻓﻘﻂ ﻧﺎﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ 
ﻭ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩ
ﻭ ﻣﻦ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺒﻮﺗﺮﻫﺎ ﺩﺍﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ

ﻣﻦ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺨﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ 
ﺁﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ
ﮐﺎﻏﺬ ﻫﺎﯼ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺯﺩﯾﺪﻡ
ﻭﮐﺸﺘﯽ ﻣﯿﺴﺎﺧﺘﻢ
ﺑﺎ ﺑﺎﺩﺑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺳﭙﯿﺪ
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺑﻬﺎﯼ ﺭﻭﺍﻥ ﺑﺎﺭﺍﻧﻬﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ

ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺵ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻏﺮﺍﻧﮏ ﺧﻮﺩ
ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ

ﻣﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﮐﻮدﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﻣﺎﺩﺭﻡ
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﭘﺴﻮﻧﺪ , ﻧﮏ، ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ

ﻣﻦ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺁﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ
ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳَﺮِ ﺗﻮﺭِﺳﺒﺰﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﭽﯿﺪﻡ
ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ
ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﺎﺝ ﺷﺎﻫﺎﻥ ﺑﺴﺎﺯﺩ
ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ
ﺍﺯﺧﯿﺎﻧﺖ ﺍﺛﺮﯼ
ﻭﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻗﻨﺪﯾﻞ ﺷﻔﺎﻓﯽ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ 
ﺁﻧﮕﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﺂﻣﺪ
ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪ
ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪ
ﻭ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ , ﻣﺮﺩ ﺧﺪﺍ،
ﻭ ﻣﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ , ﻓﺮﻫﺎﺩ، ﺷﯿﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ

ﻣﻦ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﮏ ﻟﻮﻟﮏ
ﺩﺭﺻﺤﻦ ﺣﻮﯾﻠﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ
ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺳﻔﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﻭ ﺍﺯ ﺧﺒﺮ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ 
ﻣﻦ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﮐﻪ
ﺑﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮔﺎﻥ
ﺟﻔﺖ ﺍﺱ ﺗﺎﻕ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺑﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﮔﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﻭﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ
ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﮔﯽ ﺑﺎﻣﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﺪ 
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ :
ﺁﻧﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﮕﺮ ﺩﺩ

ﻣﻦ :
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ
.ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺟﺸﻦ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

چالاک ها!

کارد را تا استخوان ما زدند

«وحدت» خود را به جان ما زدند

گه ریاض و گه به تهران میروند

پولِ رفتن را  ز  نانِ ما زدند

قال و قیل شان کجا ها که رسید

قفلِ خاموشی به دانِ ما زدند

هر دو در فکرِ تبار و قوم خود

فتنه بر افغان ستان ما زدند

برق را از شهر ما دزدیده اند

چوب را از دیگدان ما زدند

با فروشِ چرس و هیرویین و کوک

تیشه بر فرقِ جوانِ ما زدند

از دروغِ خود خبر ها ساختند

خط خطی بر داستان ما زدند

خنده ها کردند در اندوه ما

ساز در وقتِ اذانِ ما زدند

سالها با نامِ تنظیم و جهاد

شعله ها در آشیان ما زدند

از چی گویم٬ از کی نالم هموطن!

خوب بنگر که چه سانِ ما زدند!
 

                  هارون یوسفی

             لندن۲۹ اپریل ۲۰۱۵

 

+++++++++++++++++++++

 

سی و یک

دوش در گوشم رسید آه و نوای ۳۱
تا سحر در خواب دیدم اشک و های ۳۱

خواب دیدم عبدولا در اسپ و اشرپ پشتِ خر
میروند آنها به قتل دشمنای سی ۳۱

لشکر سواره و غند پیاده پشتِ او
هر کسی مشغول کشفِ اختفای ۳۱

والی غزنه و والی ارزگان روز و شب
دست بر دستند پشتِ رد پای ۳۱

هر کسی مشغول تعیین وزیران خود است
هیچ دل اما نمیسوزد برای ۳۱

 آنقدر در دشت و کُه نالان و سرگردان شدند
لیک کس نشنید یکجا هم نوای ۳۱

ناگهان ماما قدوس از خواب بیدارم نمود 
گفت: بس کن جان من این ماجرای ۳۱

 

قسمت!
 

اینجا حقوق ما و شما زیر پا شده

یعنی که در حقِ همه مردم جفا شده

تابوت ها به کوچه ما صف کشیده اند

خسته ز بارِ بردنِ شان شانه ها شده

عشق و امید و عاطفه و آرزوی ما

دیریست زیر آتش درد و بلا شده

شیخ و ملا و زاهدِ ما زیر نامِ دین

خونخوار گشته٬ قاتلِ «فرخنده» ها شده

هرکس برای قوم خودش قوله میکشد

زنجیرِ گرگِ رمه چوپان رها شده

بر هر طرف که مینگری خون و وحشت است

گویی دوباره فاجعهء کربلا شده

دزدانِ پشت گردنه و غاصبان شهر

در کشتیِ شکسته ما نا خدا شده

                   ++++++++++++++++++++++

 

لیلام

 

در چمن لاله ها فروخته شد

خونِ فرخنده ها فروخته شد

سوی مسجد تفاله ها رفتند

درد ماند و بلا فروخته شد

با پُف و چُف و رمل و شیادی

همه هستیِ ما فروخته شد

تنِ فرخنده تا در آتش سوخت

ننگ و شرم و حیا فروخته شد

دیدی٬ آن عسکران چها کردند؟

افسرانِ لوا  فروخته شد

عزت و آبرو به ما که نماند

همه اش برملا فروخته شد

خبرِ بد برای تان دارم

مذهب و دین ما فروخته شد

آیت و هم حدیث بیغمبر

در دکانِ ملا فروخته شد

 

آینده روابط طالبان و شبکه حقانی بعد از ملاعمر  

صرف‌نظر از تحلیل‌های متفاوتی که درباره چگونگی رشد جریان داعش در دو کشور ارائه می‌شود، وجود داعش خطر مشترکی برای گروه طالبان و شبکه حقانی به شمار می‌رود و همین امر هم باعث می‌شود که دو گروه با درک شرایط جدید منطقه، همکاری‌های خود را بیش از گذشته افزایش دهند.

تبين : القاعده، طالبان، شبکه حقانی، شورای کویته، تحریک طالبان  و... کلیدواژه‌هایی هستند که  در دو دهه اخیر به ادبیات سیاسی جهان  اضافه شده است. این مفاهیم در واقع  اسامی گروه‌های شبه‌نظامی و بعضاً تروریستی در شبه‌قاره هند و جنوب آسیا، به‌خصوص متعلق به افغانستان است؛ و در این میان سازمان القاعده و گروه طالبان به‌عنوان محور این گروه‌ها شناخته می‌شوند. اگرچه فعالیت القاعده در مقایسه با دیگر گروه‌های شبه‌نظامی افغانستان، فراتر از جغرافیای جنوب آسیا است اما این سازمان با دیگر گروه‌های این منطقه- جنوب آسیا- پیوندهای ناگسستنی دارد. صرف‌نظر از همکاری این گروه‌ها در خارج کردن شوروی سابق از افغانستان، سازمان القاعده و گروه طالبان از پیوند خانوادگی نیز برخوردار هستند چراکه دختر "ملاعمر"  به‌عنوان رهبر گروه طالبان و پسر "بن لادن"  رئیس سابق  سازمان القاعده  باهم عقد زناشویی بستند. این گروه‌ها در سالهای اخیر به دلیل حضور نظامیان غربی در افغانستان؛ به‌صورت مشترک عملیات‌های ضد آمریکائی را در این منطقه بر عهده گرفته‌اند. اکنون با مرگ ملا عمر رهبر پیشین طالبان سؤال‌های متعددی درباره همکاری این گروه‌ها مطرح شده است. آیا همکاری القاعده و طالبان بعد از ملا عمر در منطقه ادامه خواهد داشت؟ دست یاری شبکه حقانی از گروه طالبان  با مرگ ملا عمر قطع  خواهد شد؟  حضور داعش در منطقه جنوب آسیا چقدر به "همگرایی یا واگرایی"  گروه طالبان  و شبکه حقانی کمک خواهد کرد؟ در مقاله پیش رو تلاش خواهد شد، ضمن اشاره به پیشینه شکل‌گیری "گروه طالبان  و شبکه حقانی"، آینده همکاری این دو گروه بعد ملاعمر را مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.

• پیشینه شکل‌گیری طالبان و شبکه حقانی

1- گروه طالبان

آنچه امروز به‌عنوان «طالبان افغان» شناخته می‏شود، مجموعه‏ای متنوع از چندین گروه ستیزه‏جوی افغان است که خود را به آرمان‏ها، کارکردها و کلیتی به نام «طالبان» متعهد می‏دانند. اگرچه زمینه‌های اولیه شکل‌گیری "طالبان" به زمان "جنگ سرد" برمی‌گردد، اما ظهور رسمی آن به بعد از عقب‌نشینی ارتش سرخ شوروی از افغانستان و در واقع فروپاشی بلوک شرق مربوط می‌شود. به بیان دیگر، با پایان جنگ سرد و خروج شوروی از افغانستان، پاکستان مجرای کمک‌رسانی به مجاهدان افغانی گردید و با تغییرات داخلی، به تأسیس هزاران مدرسه دینی با گرایش "سلفی دیوبندی" اقدام کرد که با حمایت کشورهای عربی حوزه خلیج‌فارس به‌ویژه عربستان هم راه بود. نقش پاکستان در ایجاد پرورش و حمایت از گروه افراطی طالبان، کاملاً آشکار است و منافع ملی پاکستان نیز در افغانستان، از ره گذر گروه‌های دست‌نشانده پشتون تأمین می‌شود. از آنجایی که احزاب مثل "حزب اسلامی به رهبری حکمتیار"، دیگر نمی‌توانست خواسته‌ها و منافع پاکستان را تأمین کند، این کشور در پی ایجاد گروهی جدید برآمد و ایجاد طالبان از این منظر قابل بررسی است. البته در این میان اختلافات احزاب داخلی افغانستان، زمینه را برای تأثیرگذاری هرچه بیشتر پاکستان فراهم ساخت. بدین ترتیب، طالبان در سال 1994 ظهور کردند و تا سپتامبر 2001 اغلب خاک افغانستان را به کنترل درآوردند.(1) گرو ه طالبان، بعد از حادثه 11 سپتامبر 2001  و حمله نظامی آمریکا به خاک افغانستان سقوط کرد.(2) اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چگونه گروه طالبان بعد از عقب‌نشینی شوروی سابق از افغانستان، حکومت این کشور را به مدت حدود 5 سال در اختیار گرفت؟ علل و عوامل رشد طالبان چه بود؟ چه کسانی در شکل‌گیری این گروه افراطی  در افغانستان نقش داشتند؟

الف) فرضیه‌های شکل‌گیری طالبان

حداقل دو فرضیه درباره چگونگی شکل‌گیری گروه طالبان مطرح است:

1- خیزش خودجوش:

بر خی از کار شناسان گروه طالبان را در حقیقت مظهر خیزش پشتون‌ها و ملی‌گرایی این قوم توصیف می‌کنند. طرفداران این تحلیل اعتقاد دارند که پس از سال‌ها کشمکش بین احزاب و گروه‌های سیاسی افغانستان، زمانی که قدرت در اختیار قوم غیر پشتون قرار گرفت، اقوام پشتون در جستجوی رهبری برای بازگرداندن افتخار و اقتدار گذشته خود بودند. چراکه در طول سیصد سال گذشته سیاست و حکومت در افغانستان همیشه در اختیار قوم پشتون بوده است. هواداران این نظریه استدلال می‌کنند که بسیاری از اعمال و رفتار این قوم نه از اسلام بلکه از مقررات قبیله‌ای پشتون‌ها، موسوم به " پختون والی" نشأت گرفته است.(3)

2- سازمان‌های جاسوسی کشورهای منطقه و غرب

در این میان برخی دیگر از صاحب‌نظران معتقدند که سازمان‌های جاسوسی کشورهای منطقه –پاکستان و عربستان – در کنار نهادهای اطلاعاتی غرب- امریکا و انگلیس - در شکل‌گیری گروه طالبان نقش بسزایی داشتند. هواداران این نظریه معتقدند که آمریکا و انگلیس برای خارج کردن شوروی سابق از افغانستان از طریق پاکستان و کشورهای عربی به مجاهدین افغان کمک کردند و زمینه خروج ارتش سرخ را از افغانستان فراهم ساختند.(4) صرف‌نظر از این‌که کدام نظریه در پیدایش گروه طالبان در افغانستان نقش اصلی را ایفا کرده باشد. آنچه قدر مسلم است اینکه نهادهای اطلاعاتی کشورهای منطقه و غربی در ظهور و بروز طالبان نقش کلیدی داشته است.

ب) نقش سازمان‌های جاسوسی در ظهور طالبان

بی‌نظیر بوتو  که هنگام ظهور طالبان صدراعظم پاکستان بود در این باره به این نکته اذعان می‌کند که "طالبان  طرح مشترک انگلیس، امریکا و ISI است".(5) شاید مهم‌ترین  و مسئله‌سازترین مشکل دوران تصدی من اوضاع داخلی افغانستان در همسایگی بود. پس از اینکه افغانستان در سال 1979 توسط شوروی اشغال شد  پاکستان با امریکا همراه شد تا به مجاهدین مساعدت کند. انگیزه امریکا از دخالت تنها عمل به استراتژی جنگ سردش بود. آمریکا افغانستان را راهی برای کوتاه کردن دست شوروی از منابع آن می‌دانست  و تلاش کرد تا تجاوز و اشغال غلط شوروی را به شکستی در جنگ سرد تبدیل کند. آمریکا با استفاده از افغانی‌ها و پاکستان و ارتش به‌عنوان جانشینان، جنگی خونین و درنهایت موفقیت‌آمیزی را علیه شوروی در افغانستان به راه انداخت که کاملاً به‌طور مستقیم منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1990 شد.(6)

آنچه از اظهارات خانم بوتو برمی‌آید، کشورهای غربی با همکاری پاکستان و برخی کشورهای عربی در طراحی و پیدایش طالبان نقش اساس بر عهده داشتند. برژینسکی مشاور امنیت ملی کاخ سفید در دوران زمامداری کارتر در این زمینه می‌گوید که آمریکا با هدف کشاندن اتحاد شوروی سابق به دام افغانستان با همکاری و مساعدت سازمان اطلاعات ارتش پاکستان، مصر، عربستان سعودی و سازمان جاسوسی فرانسه طالبان را سازماندهی کردند.(7) "محصول مشترک دو سازمان سیا و آی اس آی" است. همان طور که زبیگنیو برژینسکی  مشاور امنیت ملی دو لت کارتر در یک مصاحبه مطبوعاتی در سال 1988 اقرار کرد، بر اساس اطلاعات رسمی، سازمان سیا کمک به مجاهدان افغان را از سال 1980 یعنی بعد از حمله نظامی شوروی به افغانستان در 24 دسامبر 1979 آغاز کرد اما در حقیقت سوم ژوئیه 1979 کارتر دستورالعملی امضاء نمود که طبق آن باید به مخالفان دولت طرفدار شوروی در افغانستان به‌صورت مخفی کمک می‌شد. بر اساس گفته‌های برژینسکی، بخشی از فعالیت‌های مخفی سازمان سیا ایجاد یک شبکه بنیادگرای اسلامی بود که به "جهاد و جنگ مقدس علیه شوروی" نامیده می‌شد. این شبکه از طرف ایالات‌متحده و عربستان سعودی پشتیبانی می‌شد که بخش اعظم کمک مالی این عملیات از طریق قاچاق مواد مخدر در مثلث طلایی تأمین می‌شد.(8)

به اعتقاد بسیاری از کار شناسان در تشکیل طالبان، پاکستان در سازمان‌دهی و هدایت سیاسی و عربستان و امارات متحده عربی در تأمین مالی طالبان نقش اصلی را ایفا کرده‌اند. به بیان دیگر پاکستان نقش کارساز و مؤثری در حمایت نظامی، سیاسی و مالی از گروه‌های عمده جهادی در برابر شوروی داشت و همه کمک‌های غرب و به‌ویژه آمریکا در طول سال‌های دهه 1980 از طریق سرویس امنیت داخلی پاکستان (ISI) مقامات نظامی پاکستان در اختیار مجاهدین قرار می‌گرفت و با کمک مالی عربستان سعودی به آموزش و تجهیز گروه‌های جهادی افغانستان (CIA) و پرداختند. بدین ترتیب پاکستان با کمک مدارس دیوبندی سازمان‌دهی آموزش و هدایت طالبان را به عهده گرفت. در این چارچوب، بسیاری از مدارس پاکستان در زمان جهاد افغانستان توسط ضیاءالحق و در طول مرز به سرپرستی "دارالعلوم حقانی" افغانستان با پاکستان تأسیس شدند. یکی از معروف‌ترین این مدارس مولوی فضل الرحمن رهبر افراطی جمعیت علمای اسلام است که گفته می‌شود، بسیاری از رهبران ارشد طالبان و از جمله خود "ملا عمر" سرکرده این گروه در آن تحصیل کرده‌اند. در واقع بسیاری از بچه‌های افغان بعد از سال 1978 که بعدها جزو کادر اصلی طالبان شدند، در مدارس پاکستانی تعلیم دیده بودند. البته دولت پاکستان علاوه بر کمک های نظامی در عرصه سیاسی و دیپلماتیک هم از مساعدت با طالبان دریغ نکرد. شناسایی زودهنگام طالبان پس از فتح مزارشریف در 25 می 1997 و تلاش دیپلماتیک برای گرفتن کرسی افغانستان در سازمان ملل و سازمان کنفرانس اسلامی از دست نماینده دولت ربانی و دادن آن به نماینده طالبان نمونه‌هایی از این تلاش‌ها بود که به نتیجه نرسید.(9)

به موازات دولت و نهادهای اطلاعاتی پاکستان، دولت پادشاهی عربستان سعودی هم از این قافله  عقب نماند. در آن زمان، دولت سعودی از مجاهدان عرب و افغانی حمایت مالی می‌کرد تا علیه نیروهای شوروی سابق در افغانستان بجنگند. به همین منظور کمیته‌هایی با اشراف امیر سلطان بن عبدالعزیز، امیر منطقه ریاض (البته در آن زمان) تشکیل شد و ائمه مساجد مردم را به کمک به مجاهدان ترغیب می‌کردند.(10) البته عربستان سعودی از کمک به طالبان اهدافی را دنبال می‌کرد: اول آن‌که عربستان خود را ام‌القرای جهان اسلام می‌داند و کمک به مسلمانان را البته از نوع غیر شیعه آن وظیفه و رسالت اصلی خود قلمداد می‌کند. انگیزه دوم عربستان در حمایت از طالبان ممانعت از نفوذ ایران در افغانستان و بدین طریق منزوی ساختن جمهوری اسلامی ایران در این کشور و آسیای مرکزی بوده است. افغانستان تحت کنترل طالبان می‌توانست راه ارتباطی مناسبی میان عربستان سعودی و کشورهای آسیایی باشد. البته در این میان گسترش "تبلیغات وهابیت" و دامن زدن به احساسات ضد شیعی و اختلافات بین شیعه و سنی سومین انگیزه و اهداف عربستان در کشورهایی مانند افغانستان و پاکستان بوده است. با توضیحاتی که پیرامون شکل‌گیری طالبان ذکر شد، روشن شد که کشورهای غربی با همراهی پاکستان- آی اس آی- و برخی کشورهای عربی به‌خصوص عربستان سعودی، در ظهور و بروز گروه طالبان نقش کلیدی بر عهده داشتند.

2- شبکه حقانی

شبکه حقانی یکی از گروهای شبه‌نظامی در افغانستان به شمار می‌رود. شبکه حقانی در سال 1973 به‌عنوان گروهی ضد داوود خان رئیس‌جمهور موردحمایت شوروی در افغانستان ظهور کرد به بیان دیگر، شبکه حقانی مجموعه‌ای از شبه‌نظامیان افغان است که از چند گروه تشکیل می‌شود. نام این شبکه از مولوی جلال‌الدین حقانی که تحصیل‌کرده مدارس علوم دینی پاکستان است گرفته شده است. البته در حال حاضر به دلیل کهولت سن جلال‌الدین-در صورت زنده بودن - فرزندش "سراج‌الدین حقانی"، رهبری این شبکه را بر عهده دارد. مقر اصلی این شبکه دقیقاً معلوم نیست اما استان‌های شرقی افغانستان همچون پکیتا، پکتیکا و خوست که در همسایگی وزیرستان جنوبی و شمالی پاکستان قرار دارد به‌عنوان محل استقرار نیروهای حقانی شناخته می‌شود. شبکه خانوادگی حقانی ، متشکل از عناصر کلیدی زیر هستند:

الف- «ابراهیم عمری»، هماهنگ‏کننده مبارزین خارجی در میران‏شاه،

ب- «حاجی ‏خلیل» از قبیله زدران،

ج-«مولوی عبدالرحمن زدران»، رئیس عملیات و پسردایی حقانی،

د- «حاجی مالی ‏خان» که در اواخر سپتامبر 2011 توسط ناتو دستگیر شد

ه-و «اصلحان حقانی»، برادر جلال‏الدین، «قاری یحیی»، داماد حقانی، «سراج‌الدین حقانی»، پسر بزرگ و جانشین پدر، «بدر الدین»، «خلیل احمد» و «بصیر الدین»، پسران میانی حقانی و فرماندهان سطوح پایین شبکه هستند

و-«نصرالدین حقانی»، مترجم پدر، «نصیر‏الدین حقانی» رابط بین‏المللی و مسئول جذب کمک‏های مالی و «محمد عمر»، پسر دیگر حقانی که در سال 2010 در پکتیا کشته شد.

اکثر افراد مورد اشاره فارغ‏التحصیلان «دارالعلوم حقانیه» پاکستان هستند. خاندان حقانی از پشتون‏های پیرو اهل‏ سنت حنفی و دارای اعتقادات دیوبندی هستند. البته به سبب پیوندهای عمیق خاندان حقانی با آل‏ سعود، دیدگاه‏های آن‌ها به‌شدت متأثر از آرا و آموزه‏های وهابی است. (11)

هسته اصلی شبکه حقانی شامل قبیله زردان از ارتفاعات پشتون نشین است. با ترسیم خط مرزی دیوراند، بخشی از این قبیله در افغانستان  و بخش دیگری در پاکستان قرار دارد که همین امر باعث شده شبکه حقانی از حمایت دو طرف مرز برخوردار باشد. پشتون‌ها بیشتر جامعه‌ای تحت رهبری روحانیت هستند که می‌توان ریشه‌های آن را به تفکرات "مدارس دیوبندی" که اسلام سلفی است، بازگرداند.(12) در دوران جهاد افغانستان بر ضد ارتش سرخ شوروی، حزب جمعیت علمای اسلام به رهبری مولانا فضل الرحمن-که متعلق به قوم پشتون بود- و هم‌چنین مدرسه دارالعلوم حقانی که توسط مولانا سمیع الحق اداره می‌شد، صدها مجاهد طالب جنگ در افغانستان را به این کشور اعزام نمودند. در دوران حکومت طالبان در افغانستان نیز جمعیت علمای اسلام یکی از حامیان اصلی طالبان در کنار ارتش و اطلاعات پاکستان بود. مولانا فضل‌الرحمن و مولانا سمیع‌الحق از رهبران جمعیت، هزاران نفر از طالبان مدارس خود را، به افغانستان اعزام کردند تا در کنار طالبان، شبکه حقانی و دیگر گروه‌های افغانی بجنگند.(13)

• ارتباط شبکه حقانی با نهادهای اطلاعاتی پاکستان

اگرچه اطلاعات رسمی و موثقی درباره ارتباط  شبکه حقانی با نهادهای اطلاعاتی وجود ندارد و در این بین ارتش پاکستان و یا آی اس آی پاکستان کلاً هرگونه ارتباطی با این گروه‌ها را انکار و رد می‌کنند، ولی به اعتقاد برخی کارشناسان "شبکه حقانی" در این بین استثنا است و می‌توان گفت که حقانی ارتباطات قوی‌تری با ارتش و یا "آی اس آی" پاکستان نسبت به بقیه گروه‌ها دارد. علت این امر هم این است که شبکه حقانی گروهی است که "آی اس آی" آن را به وجود آورده است و ارتش پاکستان کارهایی را که نمی‌خواهد به نام ارتش تمام شود به‌وسیله این گروه انجام می‌دهد. آن‌گونه که گفته می‌شود شبکه حقانی از امکانات آموزشی و تسلیحاتی ارتش پاکستان استفاده می‌کند، اما ارتش در مقابل این ادعا را انکار می‌کند و شبکه حقانی نیز اعلام میکند که مستقل است، نیروهایش افغانی است و در داخل افغانستان تا منطقه وزیرستان حضور دارد. به هر حال همه به این مسئله واقف‌اند که شبکه حقانی با "ISI" پاکستان مرتبط است.(14)

• ارتباط شبکه حقانی با گروه طالبان

برخی معتقدند که  همکاری و اتحاد "گروه طالبان و شبکه حقانی" به‌رغم سقوط رژیم طالبان- و دیگر گروه‌های شبه‌نظامی- همچنان پابرجاست. بر اساس گزارش‌های فرماندهان نظامی امریکا در افغانستان که در رویترز منعکس شده، سه گروه شورشی عمده در این کشور وجود دارد که ضمن انجام تلاش‌های هماهنگ و داشتن اهداف مشترک، ساختارهای فرماندهی متفاوتی دارند و تحت طرح‌های راهبردی جداگانه‌ای کار می‌کنند و میزان همکاری‌شان با یکدیگر متفاوت است. "طالبان"، "شبکه حقانی" و "حزب اسلامی گلبدین"، مهم‌ترین گروه‌هایی هستند که گفته می‌شود در خاک پاکستان و در مناطق مرزی آن با افغانستان مستقر هستند و با عبور از مرزها در مناطق مختلف افغانستان دست به اقدامات خشونت‌آمیز می‌زنند.(16) به‌موازات آن برداشت، برخی دیگر از کار شناسان معتقدند که پس از آنکه آمریکایی‌ها در افغانستان گروه طالبان را ساقط کردند و طالبان به مناطق  بلوچستان پاکستان بازگشتند، شبکه حقانی ارتباطات نزدیکی با گروه طالبان برقرار کرد بنابراین امروزه شبکه حقانی دقیقاً همانند طالبان به‌عنوان یک گروه مطرح است. در نتیجه این دو گروه از گروه‌های اصلی معارض در افغانستان هستند که نیروهای مسلح زیادی در اختیار دارند و قدرت آن را دارند که هم عملیات انتحاری و همچنین عملیات نظامی منظم انجام دهند. حقیقت این است که گروه‌های طالبان و شبکه حقانی پشتوانه قوی مردمی در قبایل پشتون دارند. این قبایل حدود 45 میلیون جمعیت دارا هستند که در دو سوی خط مرزی دیورند قرار دارند.(17) در این میان "وحید مژده" یکی از افراد نزدیک به جریان طالبان  با درک شرایط جدید افغانستان- مرگ ملا عمر و انتخاب جانشین- معتقد است که هم‌صدایی در بین جریان‌های شبه‌نظامی  وجود دارد: "آنچه که به نام «شورای کویته»، «شورای پیشاور»، «میرامشاه» و «شبکه حقانی» مطرح است، فقط نام‌هایی متفاوت است. آنانی که می‌خواهند طالبان را تقسیم‌شده ببینند، روی این نام‌ها تکیه می‌کنند، همه این‌ها همان گروه طالبان هستند که در مناطق مختلف فعالیت می‌کنند. مشخصات یک گروه که خود را از گروه دیگر جدا می‌داند این است که رهبر مستقل، سخنگوی جداگانه و ارگان انتشاراتی جدا داشته باشد. شما در شورای کویته کسی را نمی‌بینید که ادعای رهبری این شورا را داشته باشد و یا با شبکه حقانی اختلاف داشته باشد. همچنین در شبکه حقانی نیز کسی را نمی‌بینید که از مرکزیت طالبان اطاعت نکند. در دوران جهاد مردم افغانستان علیه شوروی نیز چنین چیزی وجود داشت. مثلاً حزبی که در افغانستان، علیه شوروی می‌جنگید، در پیشاور هم دفتر داشت. در کویته و دیگر مناطق پاکستان نیز دفتر داشتند. در آن زمان حقانی وابسته به حزب اسلامی «مولوی یونس خالص» بود و هیچ‌کس به آنان، شبکه حقانی نمی‌گفت و به‌عنوان فرمانده حزب اسلامی در استان خوست شناخته می‌شد."(18) به هر تقدیر از مجموع آنچه گفته شد چنین برمی‌آید که: اولاً در شکل‌گیری "شبکه حقانی و گروه طالبان" نهادهای اطلاعاتی کشورهای منطقه به‌خصوص پاکستان نقش داشتند و ثانیاً همکاری این دو جریان شبه‌نظامی  به‌رغم سقوط رژیم طالبان ادامه دارد. اکنون این سؤال مطرح است که همکاری این دو گروه "بعد مرگ ملاعمر"، به چه صورت خواهد بود؟ آیا خطر وجود "داعش" در افغانستان می‌تواند به همگرایی گروه طالبان و شبکه حقانی کمک نماید؟

3- گروه طالبان و شبکه حقانی بعد از ملاعمر به چه سمتی حرکت خواهند کرد؟

حدود دو ماه از اعلام خبر مرگ ملاعمر رهبر پیشین گروه طالبان- در 7 مرداد- می‌گذرد. در این مدت اظهارنظرها و تحلیل‌های متفاوتی از نحوه مرگ "ملا عمرتا انتخاب جانشین وی یعنی "ملا منصور" مطرح شده است. طرح انتقادهای گسترده از انتخاب "ملا منصور "به‌عنوان جانشین "ملا عمر" در بین اعضای طالبان، گمانه‌زنی‌های متفاوتی را درباره ادامه همکاری‌های مشترک "گروه طالبان و شبکه حقانی" مطرح ساخته است. صرف‌نظر از چگونگی انتخاب "ملا منصور" و حواشی آن، همکاری این دو گروه در افغانستان و پاکستان ادامه خواهد داشت و گمانه‌زنی‌هایی که تأکید بر شکاف و دودستگی میان این گروه دلالت داشته، منطبق با واقعیت‌های منطقه نیست، چراکه:

1- "ایمن ظواهری" رهبر سازمان القاعده از انتخاب "ملا منصور" به‌عنوان رهبر جدید طالبان حمایت کرده است.

2- "مولانا سمیع الحق" که از آن به‌عنوان" پدر طالبان" یاد می‌شود، از" ملا منصور"، جانشین ملا عمر، سرکرده سابق طالبان حمایت کرده و از شبه‌نظامیان طالبان خواسته تا اختلافات داخلی خود را حل کنند.

3- "ملا منصور" رهبر جدید طالبان، "سراج‌الدین حقانی"، رهبر جدید گروه حقانی را به‌عنوان جانشین خود انتخاب کرده است و انتخاب "سراج‌الدین حقانی" نشانگر همسویی دو جریان شبه‌نظامی در افغانستان محسوب می‌شود.(19)

4- شخصی به‌عنوان رئیس جدید طالبان تعیین‌شده که در پنج سال گذشته رهبر طالبان بوده و از زمانی که "ملا عمر" بیمار بود، تا امروز گروه طالبان را هدایت کرده است. در واقع منصور از سال 2010 به بعد گروه طالبان را هدایت کرده است که در دو یا سه سال آخر، اصلاً ملاعمر نبوده است. پس از ملاعمر، فرماندهان جنگ در جبهه‌ها توسط وی انتخاب شده است. شناخت دقیق از تک‌تک آنان دارد و به‌گونه‌ای در طالبان نفوذ دارد که هیچ‌کس نمی‌تواند هدایت «تحریک طالبان» را به عهده بگیرد و مانند وی، تصمیم‌گیری کند.(20)

5- هیچ‌گونه اختلاف و تفاوتی بین "طالبان و شبکه حقانی" وجود ندارد چراکه شبکه حقانی از گروه‌های زیرمجموعه سازمان القاعده است، مضاف بر این که شبکه‌ای است که سران آن با گروه طالبان مرتبط هستند و قبلاً نیز عضو گروه طالبان بوده‌اند. یعنی گروه طالبان که تحت عنوان گروه طالبان افغانستان یا پاکستان شهرت دارند، به حمایت از گروه حقانی می‌پردازند.(21)

6- و نکته آخر اینکه نهادهای اطلاعاتی منطقه و غرب- سازمان "سیا" و "آی اس آی"- که در شکل‌گیری و ظهور و بروز "طالبان" و "شبکه حقانی" نقش کلیدی بر عهده داشتند، در این مدت هیچ‌گونه ابراز نظرهای منفی درباره انتخاب "ملا منصور" رهبر جدید طالبان، بر زبان جاری نساختند. در واقع سیاست‌های اعلامی این سازمان، تلویحاً حکایت از حمایت از ملا منصور دارد.

• نتیجه‌گیری

از مجموع آنچه گفته شد چنین برمی‌آید که "گروه طالبان و شبکه حقانی" با انتخاب  رهبران جدید خود، در واقع شاهد نوعی "پوست‌اندازی جدید" هستند و در این بین، برخی‌ها با درک شرایط منطقه معتقدند انتخاب "ملا منصور" و "سراج‌الدین حقانی" به‌عنوان رهبرانی جدید "گروه طالبان و شبکه حقانی" مسیر جدیدی را پیش روی آن‌ها قرار خواهد داد که یکی از آن‌ها فاصله گرفتن این دو گروه و رفیق دیرینه از یکدیگر خواهد بود. این گمانه‌زنی‌ها با واقعیت‌های حاکم در منطقه سازگار نیست چراکه همان‌طور که پیش از این ذکر شد، حمایت و جانب‌داری "ایمن الظواهری و مولانا سمیع الحق" به‌عنوان "رهبر القاعده" و "پدر طالبان" از انتخاب "ملا منصور"، از فاکتورها و متغیرهای مهم در رد شکاف میان "شبکه حقانی" و "گروه طالبان" به شمار می‌رود. افزون بر این موضوع، انتخاب "سراج‌الدین حقانی" به‌عنوان جانشین "ملا منصور" رهبر جدید طالبان، گویای این موضوع است که میان این دو گروه اختلاف‌نظر و اختلاف دیدگاه وجود ندارد، چراکه در صورت وجود اختلاف‌نظر، این گروه‌ها نمی‌توانستند در اولین جلسه، هیئت‌رئیسه طالبان را بعد از "ملا عمر" انتخاب نمایند. صرف‌نظر از این موضوع، رئیس جدید طالبان یعنی "ملا منصور" در پنج سال گذشته هدایت و رهبری گروه طالبان را بر عهده داشته است و در این مدت شبکه حقانی  نیز با گروه طالبان همکاری نزدیکی داشتند. به این متغیرها باید "خطر داعش" را نیز اضافه کرد. در شش ماه گذشته "گروه داعش" فعالیت‌های خود را با حمایت "بازیگران غربی و منطقه‌ای" در افغانستان و پاکستان آغاز کرده است. صرف‌نظر از تحلیل‌های متفاوتی که درباره چگونگی رشد این جریان در دو کشور ارائه می‌شود، وجود "داعش" خطر مشترکی برای "گروه طالبان و شبکه حقانی" به شمار می‌رود و همین امر هم باعث می‌شود که دو گروه با درک شرایط جدید منطقه، همکاری‌های خود را بیش از گذشته افزایش دهند. این متغیرها و برخی دیگر از متغیرهای موجود دیگر گویای این موضوع است که "شبکه حقانی و گروه طالبان" همچنان به مسیر همکاری‌های خود در افغانستان ادامه خواهند داد. البته در این میان یک متغیر مهم می‌تواند به این تحلیل خدشه وارد سازد و به روند همکاری  این دو گروه صدمه زند. همان‌طور که پیش از این اشاره شد، در شکل‌گیری و بروز و ظهور "گروه طالبان و شبکه حقانی" نهادهای اطلاعاتی منطقه و غرب مؤثر بودند. این احتمال وجود دارد که در صورتی که "سیاست‌های راهبردی" بازیگران غربی در افغانستان و پاکستان تغییر یابد، در میزان حمایت و جانب‌داری نهادهای اطلاعاتی بازیگران از دو گروه یادشده نیز تغییراتی صورت گیرد که در آن صورت گریزی از تغییرات غیر قابل پیش‌بینی نیست.

----------------------------------------

منابع:

1- کاظمی، سیدآصف، (1393) «بررسی زمینه‌های سیاسی- اجتماعی شکل‌گیری طالبان در پاکستان»، مجتمع عالی امام خمینی (ره)، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 6شهریور1394):

http://www.sokhanetarikh.com/all-version/87-sokhanetarikh-no8/198-2012-08-08-14-24-31

2- کتاب سبز وزارت خارجه (1382)، تهران، وزارت خارجه، چاپ چهارم.

3- غلامی، طهورث، (1389)، «شاخص‌های بنیادگرایی سنی وهابی در محیط منطقه‌ای ایران»، مرکز بین‌المللی مطالعات صلح، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 7 شهریور 1394):

http://peace-ipsc.org/fa/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87

4- همان

5- مژده، وحید، (1382)، «افغانستان و پنج سال سلطه طالبان»، تهران، نشر نی، چاپ دوم.

6- بوتو، بی‌نظیر، (1387)، «بی‌نظیر بوتو دختر شرق»، ترجمه علیرضا عیاری، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ سوم

7- فرزین نیا، زیبا، (1384)، «سیاست خارجی پاکستان: تغییر و تحول»، تهران، دفتر مطالعات سیاسی، چاپ اول

8- ملازهی، پیر محمد و همکاران (1383)، «کتاب آسیا3: ویژه افغانستان پس از طالبان»، تهران، ابرار معاصر، چاپ اول

9- غلامی، طهورث، (1389)، «شاخص‌های بنیادگرایی سنی وهابی در محیط منطقه‌ای ایران»، مرکز بین‌المللی مطالعات صلح، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 7 شهریور 1394):

http://peace-ipsc.org/fa/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87

10- عبدالباری، عطوان، (1391)، «سازمان سری القاعده»، تهران، موسسه مطالعات اندیشه‌سازان نور، چاپ اول

11- الوقت (1393)، «جریان‌شناسی در طالبان افغانستان و پاکستان»، قابل مشاهده از (آخرین مشاهده 7 شهریور 1394):

http://alwaght.com/fa/News/5090

12- سلطانی، محمدجواد، (1394)، «مجموعه گزارش‌های ویژه اندیشکده راهبردی تبیین، شبکه حقانی»، اندیشکده راهبردی تبیین.

13- تابش قطره (1393) «جریان‌شناسی طالبان»، قابل‌دسترسی از (آخرین مشاهده 6 شهریور 1394):

http://sabou.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=385:s-&catid=2:1391-07-17-05-03-54&Itemid=19

14- ملازهی، پیرمحمد، (1390)، «وزیرستان پاکستان، بهشت افراطی‌ها»، مرکز بین‌المللی مطالعات صلح، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 6شهریور 1394):

http://peace-ipsc.org/fa/%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B7%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D9%85%D8%B9%D8%A7/

16- شهوند، شهراد، (1389)، «سنخ‌شناسی گروه‌های شورشیِ مخالف دولت در افغانستان»، مرکز بین‌المللی مطالعات صلح

17- ملازهی، پیر محمد، (1391)، «عقبه قومی عامل بقای حقانی و طالبان»، دیپلماسی ایرانی، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 7 شهریور 1394):

http://www.irdiplomacy.ir/fa/page/1907704/%D8%B9%D9%82%D8%A8%D9%87+%D9%82%D9%88%D9%85%DB%8C+%D8%B9%D8%A7%D9%85%D9%84+%D8%A8%D9%82%D8%A7%DB%8C+%D8%AD%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C+%D9%88+%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D9%86.html

18- مژده، وحید، (1394)، «بازی بزرگ برای تقسیم طالبان»، ایرنا، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده  6 شهریور 1394):

http://www.irna.ir/fa/News/81719296

19- همان

20- همان

21- ملازهی، پیرمحمد، (1390)، «وزیرستان پاکستان، بهشت افراطی‌ها»، مرکز بین‌المللی مطالعات صلح، قابل دسترسی از (آخرین مشاهده 6شهریور 1394):

http://peace-ipsc.org/fa/%D9%88%D8%B2%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%8C-%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%A7%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B7%DB%8C-%D9%87%D8%A7-%D9%8

 برگرفته شده از سایت انترنتی آریایی

حکومت وحدت ملی و شروع مرگ ارزش‌های قانون اساسی‌‌  

نویسنده : محمد‌ضیا فرهمند - 

Zia Farahmand

مردم افغانستان با تمام امید و آرزوهای‌شان در سال گذشته با شور و هیجان بی‌حد‌وحصر به پای صندوق‌های رأی رفتند تا بر «میان‌گور» تاریک و جهل دوران کرزی سنگ بگذارند و بر قبر جهالت، انتحار‌، دو‌رویی و تعصب خاک بریزند و دیگر نظاره‌گر ناملایمات و ناگواری‌های زندگی و دغدغه‌های زنده‌ماندن‌شان در خانه‌ها و راه‌های منتهی به آن نباشند. با این امید‌ها مردم افغانستان از خون خود گذشتند و به پای تأمین عدالت و مساوات‌، دموکراسی و مردم‌سالاری، از طریق انتخابات ‌کسی جانش را و کسی نیم بدنش را و دیگری انگشتانش را هدیه کرد؛ اما این هدیه‌ها برای مردمی که از دیو سیاهی وحشت خسته بودند‌، گوارا بود. امید‌واری‌های زیاد‌ مردم به تغییرات مثبت و تحول بنیادین، بر همه‌چیز دیگر غلبه کرد؛ اما اولین گام‌های حکومتی برخاسته از ارادۀ مردم ‌که عنوان نخستین حرکت بعد از انتخابات بود، ‌امید‌های مردم را نقش بر آب کرد و آن همان توافق‌نامۀ سیاسی میان برنده و بازنده انتخابات بود که هردو به نمایندگی از مردم افغانستان پای می‌فشردند. در این مرحله آنچه به بازی گرفته شده بود، انتخاب مردم افغانستان و تصمیم‌ جمعی مبنی بر حکومت فراگیر و ملی بود. سوال اصلی در این مرحله این بود که کمیسیون مستقل انتخابات چرا هردو روی یک سکه را به مردم نشان می‌داد‌؟ اگر برنده و بازنده انتخابات معلوم بود، چرا این کمیسیون اختیار نداشت ‌برنده را برنده و بازنده را بازنده اعلام کند؟ سوالی که پاسخ قناعت‌بخش به آن ارائه نشد و بلأخره کمیسیون انتخابات دو برنده انتخابات را هم‌زمان، یکی را به‌عنوان رییس‌جمهور و دیگری را به‌عنوان رییس اجرائیه، مطابق یک توافق‌نامه سیاسی و مصلحتی‌ اعلام کرد. ‌این اعلان نه سابقه‌ای در انتخابات جهان داشت و نه زیر‌بنای‌ قانونی در افغانستان‌.

 این توافق ‌قانون اساسی را که بر اثر عدم توجه حکومت قبلی بیک بیمار دوامدار تبدیل شده بود‌، بیشتر و بیشتر تضعیف کرد و به مرگ تدریجی و فراموشی قانون یا بهتر بگویم به انزوای بیشتر قانون اساسی افغانستان انجامید‌ و رخنه‌های زیرپا‌کردن ارزش‌های قانون اساسی را بیشتر باز کرد.

حکومت وحدت ملی که جایگاه‌ تعریف‌شده در ‌قانون‌ اساسی افغانستان ‌نداشت‌، بر اساس یک توافق‌نامه سیاسی بر مردم تحمیل شد. تأکید بر تعدیل قانون اساسی در متن این توافق‌نامه سیاسی‌، در حالی‌که بستر مناسب برای تدویر لویه‌جرگه قانون اساسی آماده نبود و اوضاع نشان‌دهنده واپس‌گرایی‌های سیاسی زیادی بود، بیشتر مردم را نسبت به ارزش‌های قانون اساسی دلسرد و کم‌علاقه کرد‌. لازمۀ حیات یک قانون، تطبیق آن است، و از جمله قانون اساسی هرباری که نقض می‌شود، اعتبار و حیثیت‌اش‌ از یک‌سو و عامل مرگش ‌از جانب دیگر بیشتر فراهم می‌شود. متأسفانه در شروع‌، این دور حکومت با این‌که شعار دفاع از قانون اساسی را زمزمه می‌کند، اما اساس و بنیاد آن بر اساس ‌نقض قانون اساسی استوار است. حال اگر بر اثر توافق سیاسی با جمع‌شدن برنده و بازنده انتخابات این ساختار تکمیل شده، مبنی و اساس حقوقی این توافق چیست‌؟ منابعی که بتواند این توافق را مشروع جلوه دهد برای مردم چیست‌؟ ‌مسلماً مشروعیت این توافق نمی‌تواند به تصمیم مردم افغانستان ارتباط پیدا کند‌.

 

 

گام دوم که حکومت وحدت ملی در پیش‌رو داشت و باید مطابق قانون اساسی ساختار کلی آن تکمیل می‌شد، حکومتی بود که در چوکات قانون اساسی و زیر چتر ‌مادۀ هفتاد‌ویکم آن تعریف می‌شد. «حکومت متشکل است از وزرا که تحت ریاست رییس‌جمهور اجرای وظیفه می‌نمایند.» حکومت من‌حیث یک رکن قوی دولت و جزء قوه اجرائیه در قانون اساسی است که باید به وقت و زمان آن تکمیل و به عرضۀ خدمات به مردم بپردازد. در‌گیری‌های درونی برای موقف‌ها و پست‌های کلیدی‌، جابه‌جای افراد و اشخاص بدون در‌نظرداشت سوابق و تجارب کاری در پست‌های مهم و تصمیم‌گیری‌، سرپرستی والیان و عدم توجه به مشکلات ولایات، همه و همه درزهای عمیقی را در دیوار اعتماد مردم نسبت به حکومت ایجاد کرد. پیوند این درزها در افکار عمومی مردم افغانستان تا ختم دورۀ چهارساله حکومت وحدت ملی امکان‌پذیر نخواهد بود. کشمکش‌های درونی و فشارهای خارجی بر اربابان قدرت و داعیان دموکراسی مردم افغانستان، باعث به انزوا‌کشانیدن ارزش‌ها و حقوق مردم افغانستان شد که با تمام وجود برای یک تغییر بنیادی رأی داده بودند و برای بهتر‌شدن اوضاع دقیقه‌شماری می‌کردند‌ و حداقل برای یک مدت کوتاهی سه‌ماه صدای اعتراضات و نقد حکومت وحدت ملی فرو نشست تا فرصتی باشد برای تصمیم‌گیری درست‌ در راستای حکومت‌داری خوب و مؤثر‌. اما دیری نپایید که با بدتر‌شدن اوضاع و ضعف تصمیم‌گیری‌ها، این آرزوها به حاشیه کشانده شد و مردم از ترقی و انکشاف مأیوس شدند و فکر زنده‌ماندن در خانه‌های‌شان جای همۀ آرزوهای دور و دراز انکشاف و ترقی را پر کرد، تا آنجا که شاهراه‌های عمومی و مراکز ولایات نیز به خانۀ امن تروریسم تبدیل شد‌ و زجر غیر‌قابل تحمل ‌ناشی از نا‌امنی، بر مردم بی‌دفاع افغانستان تحمل شد. ‌مسلماً فراموش‌کردن وظیفه از جانب دولت بر مبنای قانون اساسی که همان تأمین امنیت‌، رفاه و آسایش عمومی و ده‌ها وظیفۀ عمدۀ دیگر است‌، ضربه‌ای مهلک ‌بر جسم ناتوان قانون اساسی بود که متأسفانه توسط نظامی که شعار برخاسته از قانون اساسی را سر می‌دهد‌، کوبیده شد و بدین ترتیب با گذشت تقریباً یک‌سال از عمر حکومت وحدت ملی، هنوز هم ارکان مهم دولت تکمیل نشده است.

 ‌ستون‌های اصلی قوه مجریه هنوز تکمیل نشده و توسط سرپرست‌ها اداره می‌شوند؛ مانند لوی‌سارنوالی‌‌، کمیسیون‌های مهمی چون کمیسیون مستقل انتخابات‌، اصلاحات اداری و خدمات ملکی و نهادهای مهم دیگر به شمول وزارت دفاع ملی و به همین ترتیب قوه قضائیه و شورای عالی استره‌محکمه‌.

گام سوم عدم توجه حکومت وحدت ملی به صیانت از قانون اساسی در افغانستان است. ‌تطبیق قانون اساسی در شعارها انعکاس داده می‌شود‌‌، اما در عمل خلاف آن ثابت می‌شود. به طور مثال در اولین جملات توافق‌نامه ایجاد حکومت وحدت ملی آمده است که «افغانستان در این مقطع خاص تاریخی به یک حکومت مشروع و کارا نیاز دارد تا به یک برنامه همه‌جانبه اصلاحات در راستای توانمند‌سازی مردم افغانستان متعهد باشد و در نتیجۀ آن ارزش‌های قانون اساسی در زندگی روزمره مردم افغانستان محقق گردد.» این جملات در صفحه کاغذ بسیار زیبا و دارای بار ارزشی‌اند، اما ایکاش گوشه‌هایی از آن در اجراآت حکومت وحدت ملی نیز محقق می‌شدد و این جملات ‌زیبا، زیبا تطبیق می‌شدند. گرچند تطبیق ارزش‌های قانون اساسی و محقق‌شدن آن برای مردم نیازمند زمان است، اما اراده قوی و حمایت اساسی که آغاز‌گر این روند با‌شد، با توجه به عمر حکومت وحدت ملی و تصامیم ناشی از کشمکش‌های درونی و عدم حمایت مردم در اغلب موارد‌، بالأخره آغاز کار را هم در این موارد دشوار ساخته است‌. از سویی هم، کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی که یکی از ادارات مهم در راستای حمایت از تطبیق قانون اساسی و به صورت مستقل ناظر بر اجراآت هرسه رکن دولت در جهت رعایت احکام قانون اساسی است‌، از همان آغازین روز‌ها مورد بی‌مهری و بی‌توجهی قرار گرفته است. این کمیسیون با تذکر ماده ۱۵۷ قانون اساسی و روحیۀ قانون اساسی و ضرورت زمان‌، یکی از نهاد‌های مهم در موضوعات ملی ناشی از قانون اساسی است که باید با حمایت قوی پابرجا و فعال وجود داشته باشد؛ اما طوری‌که ملاحظه می‌شود، این کمیسیون به مدت تقریباً یک سال می‌شود که به حالت بی‌سرنوشتی رها شده و حتا سرپرستی که حداقل بخش‌های اداری و مسلکی را رهبری کند، نیز تعیین نشده است.

بی‌مهری حکومت وحدت ملی در مورد کمیسیون نظارت از تطبیق قانون اساسی‌، بی‌مهری در راستای تطبیق درست قانون اساسی را در اذهان عامه تداعی می‌کند، و از جانبی هم حکومتی که جایگاه قانونی ندارد، چگونه می‌تواند بر سقف قانون اساسی طبل تطبیق بکوبد و رعایت آن را تأکید کند. امروز متأسفانه بنا بر نبود یک مرجع واحد صیانت از قانون اساسی و عدم تکمیل نصاب اعضای این کمیسیون‌، بسا موضوعات مهم و ملی خلاف قانون اساسی تصمیم گرفته می‌شود و هیچ نهاد‌ ‌یا مقامی صدای اعتراض را بلند نمی‌کند. از جانبی هم، کمیسیون مستقل نظارت بر تطبیق قانون اساسی بنا بر عدم تکمیل نصاب قانونی که حداقل باید پنج عضو آن از هفت عضو قانونی تکمیل باشد‌، نمی‌تواند بر موارد مهمی که قانون اساسی در سرآشیب نقض قرار داده می‌شود، از ارزش‌های مندرج این قانون ‌و چارچوب بنیادین آن با تصمیم قانونی و حقوقی دفاع کند. تنها مطبوعات در چند گزارش خبری از نقض قانون اساسی سخن می‌گویند‌، بدون این‌که جوانب و پیامد ناشی از آن را موشگافانه و کارشناسانه به تحلیل بگیرند. ‌اگر روند نقض قانو‌ن اساسی هم‌چنان ادامه یابد‌، جایگاه حاکمیت قانون، تأمین عدالت، برابری و دموکراسی و مردم‌سالاری در حکومت وحدت ملی به کجا خواهد انجامید؟

هم‌اکنون گام چهارم ‌حکومت وحدت ملی که قرار بود به وقت و زمان آن مطابق قانون اساسی برداشته شود، انتخابات شورای ملی و فراهم‌کردن زمینه‌های انتخابات شفاف برای به‌وجودآمدن قوۀ قانون‌گذار افغانستان بود، که این گام نیز با توجه به سنگینی وزن ساختاری حکومت وحدت ملی و عدم تصمیم مرجع واحد و ضعف روحیۀ همکاری میان دو ستون ‌قدرت و عدم توجه به اجراآت به‌موقع مطابق صراحت قانون اساسی، برداشته نشد‌. اگر قانون اساسی افغانستان و ارادۀ قانون اساسی در مخیلۀ گردانندگان حکومت وحدت ملی‌‌ برتری می‌داشت، می‌بایست قبل از شروع ۱۳۹۴ زمینه‌های برگزاری انتخابات فراهم می‌شد و شورای ملی کنونی از طرف رییس‌جمهور ملغا و کمپاین‌های انتخاباتی و رقابت بر کرسی‌های مجلس‌ آغاز می‌شد. حال که پایان دوره کاری شورای ملی سر رسیده و هم‌چنان این شورا خلاف ‌ماده هشتاد‌وسوم قانون اساسی به ‌کارش دوام می‌دهد‌، سوال اساسی این است که کدام اراده برتر از صراحت قانون اساسی وجود دارد که محتوای ‌روشن قانون اساسی به انزوا کشانده می‌شود و برداشت‌های شخصی و منفعت‌جویانه از قانون اساسی به خورد مردم و مطبوعات داده می‌شود تا ادامۀ کار‌ اعضای موجود ولسی‌جرگه قانونی جلوه نماید‌؟ صحبت از برگزاری انتخابات ولسی‌جرگه شورای ملی در کوتاه‌مدت با توجه به وضعیت‌‌ موجود و گندیده‌شدن درون حکومت نا‌وحدت ملی‌، سرابی بیش نیست. پس با این وضعیت، این گام نیز به مرگ تدریجی قانون اساسی کشور انجامیده است و عدم موجودیت یک رکن دولت که رکن تأثیر‌گذار دولت است، بدون مشروعیت قانونی اجراآت‌شان هیچ‌گونه توجیه منطقی نخواهد داشت. حال که ‌اجراآت ولسی‌جرگه ‌از محدودۀ قانون اساسی عدول کرده است‌، این موضوع نه‌تنها به مرگ ارزش‌های قانون اساسی‌، بلکه به نزول اعتبار و حیثیت ملی افغانستان در اذهان جامعۀ بین‌المللی نیز خواهد انجامید، به‌خصوص اگر این بحران مشروعیت دوامدار شود و تا سال‌های آینده هیچ انتخاباتی برگزار نشود. آنگاه مرگ ارزش‌های قانون اساسی در اذهان عمومی مردم افغانستان در حقیقت‌، دوزخی برای اربابان قدرت خواهد بود که هیچ‌گاه نمی‌توانند این لکۀ عدم مشروعیت را پاک کنند.‌

گروهی سیاسی هفته نامه ی ندای غزنه 

برگرفته از روزنامه جامعه باز

مزدور! بر مزار تو کس نخواهد گریست  

یکشنبه ۱۱ اسد ۱۳۹۴ - دکتر رنگین دادفر سپنتا

ملا عمر در پاکستان، مسقط‌الراس جنبش طالبان، در پناه آنانی که او را پرورده بودند تا از مردم افغانستان جان بستاند، درگذشت و یا کشته شد. مرگ او در میان مریدان، پیروان و دلبستگانش و منادیان صلح یک‌چشمه مایه حیرانی شد.

هرگز مرگ را مایه شادمانی ندانسته‌ام چرا که دلبسته‌ی غوغا و نشاطِ زندگی‌ام. اگر چه به سخن واصف باختری جوان، مرگ برخی‌ها سبک‌تر از خس و خاشاک بوده باشد.
ملا محمد عمر، «امیرالمومنین»، «ملای بزرگ» و «رهبر طالبان» در محلی گمنام در پاکستان جان داد و یا این که جانش را گرفتند و در مکانی گمنام‌تر به خاک سپرده شد. کسی که مرشدان و مریدانش او را امیر‌المومنین نامیده بودند، درگذشت اما به‌جز آی‌اس‌آی غیرمومن کس ندانست که «امیر» در کجا مرد و در کجا به خاک سپرده شد. کسی که خود را جانشین پیامبر اسلام و رهبر بلامنازع ۱٫۳ میلیارد مسلمان می‌دانست و مریدان او هنوز به نام و نشان «امارت» او آدم می‌کشند، مرد و کسی شهامت گزاردن نماز جنازه را بر نعش او نشان نداد. کسی که بر مردمش به‌خاطر دیگران ماتم می‌باراند و صدها جوان بی‌خبر از همه‌چیز با مرگ بی‌معنای‌شان، به دستور او از زنان و کودکان و مردان سرزمین ما جان می‌گرفتند، مرد و چه حقیر و شرمگین مرد. نه تنها امت «امیرالمومنین» آی‌اس‌آی ندانست که امیر کی مرد بلکه ظاهرا اعضای خانواده او نیز از مرگ او آگاه نبودند. مدت‌ها پس از مرگ او نیز پاکستان و پیروان ملا به نام او فرمان قتل و کشتار صادر می‌کردند؛ از مناسبت‌های مذهبی برای ادامه کشتار و خون‌پرستی‌شان بهره می‌گرفتند و «جعل‌کاران غریزی» تباری نیز از پیام‌های محبت‌آمیز او به وجد و سرور می‌آمدند. و چنین بود که بیشتر از دو سال پس از مرگش حامیان و پیروانش به بازرگانی مرگ ادامه دادند و هنوز هم به نام میراث او دست از این کار بر نمی‌دارند. نام ملا عمر با خون، وحشت و مزدوری عجین شده است. او نماد و جرثومه‌ی بدنامی، سفاکی، بی‌رحمی ‌و سر‌سپردگی به دستگاه استخبارات پاکستان بود. در عین زمان ملا عمر نماد و سمبول ساده‌لوحی نهادینه‌شده است. او هم یکی از آن بی‌دانش‌هایی بود که اوج ابتذال خونین خود را قله دانش و آگاهی و سفاکی و کشتار مسلمانان بی‌گناه را اوج دینداری و ویرانگری‌های بی‌پایان را آبادانی می‌پندارند.
کسی‌که بر سر مردمش سه دهه طاعون مرگ باراند، خود اسیر آن گردید و چه سخیف و حقیر از پای افتاد. هیچ مرگی ننگین‌تر و بی‌معنی‌تر از این نیست که انسانی در بدنامی ‌و حقارت مزدوری بمیرد و ملا عمر چنین مرد. او رفت و به سخن لطیف ناظمی‌ «خون هزار رستم دستان بر گردنش» ماند. در روزگار جوانی شعری از سراینده «جزیره‌نشین»، واصف باختری، که «جزیره‌نشین»اش کردند، ترنم می‌کردم: «که مرگ ما پر قو نیست، کوه است و گران‌سنگ است.» و چه بجاست آن پندار که اگر مرگ برخی‌ها «کوه و گران‌سنگ است» مرگ سفلگان آزادی‌ستیز سبک‌تر از پر قو است.
پاکستان تا روزی که می‌توانست از هیولای یک‌چشمی ‌که آفریده بود، برای باراندن مرگ بر سرزمین افغانستان بهره‌گیری کرد. حتا پس از مرگ او نیز شبح وحشت او در نان و آب و ماتم و نشاط مردم ما بیشتر از دو سال است که سایه افکنده است. وحشت‌پرستی و سفاکی مریدان و پیروان او، چه کسی می‌داند که تا کی هم‌چنان دمار از روزگار مردم ما در خواهد آورد. حاصل این همه سفاکی و بی‌رحمی‌ برای سرزمین ما و مردم ما چه بوده است؟ نسل‌های وحشت‌زده، دست‌های تهی، حیرانی، کشتار‌های بی‌مانند، دانش‌ستیزی‌های سازمان‌یافته، تبدیل کشور به پناهگاه تروریست‌های بین‌المللی و در نتیجه بهانه دادن به هجوم صدها هزار بیگانه به سرزمین ما، زمینه‌سازی برای مصاف‌های قومی، اجرای سیاست‌های سرزمین‌های سوخته، سیاست زوال فرهنگ و معنویت، عفت‌های بربادرفته، همه‌گیر شدن فرهنگ مرگ و تجاوز و… .
این داوری بی‌رحم تاریخ است که ستمبارگان باید در حقارت بمیرند و ملا عمر نمی‌توانست از این سرنوشت محتوم فرار کند. پیش از او، شاه شجاع که روزگاری امپراتور بود، به دست دلیرانی از این سرزمین از پای در آمد؛ امیر یعقوب خان در غربت و آوارگی به مثابه مستمری‌بگیر انگلیس‌ها مرد، نور محمد تره‌کی که مریدان و پیروانش او را «نابغه شرق» می‌پنداشتند با بالشی که شاگردانش بر دهانش نهادند کشته شد، حفیظ‌الله امین در حالی‌که توسط اربابانش مسموم شده بود با گلوله‌های چتربازان آن‌ها از پای در آمد و ببرک کارمل در آوارگی و بدنامی‌ مغلوب سرطان شد و مالکان اندیشه و باور‌های او مدت‌ها دروازه‌های کشور‌شان را به روی او که سرطان زمین‌گیرش کرده بود، بستند. ملا عمر بر مزار او نیز رحم نکرد، مزارش را ویران و استخوان‌های او را به نمایش گذاشت و حال شاید نوبت سفاک دیگری باشد تا با مزار ملا عمر مدارا نکند.
مگر هیچ آرزویی انسانی‌تر از این می‌شود که باید این چرخه شیطانی خون و خفت پایان یابد و بگذاریم انسان‌ها در نشاط و آزادگی، دوستی و برادری و خواهری باهم زندگی کنند. چیزی که ملا عمر‌ها از فرزندان ما دریغ داشتند ما نباید از فرزندان آن‌ها دریغ کنیم. دریغ صلح و آرامش از دیگران اجتناب از صلح و آرامش برای خود است. جنگ بر مردم ما تحمیل شده است. هر انسانی حق دارد و باید از عزت، آزادگی و استقلال کشور خود دفاع کند اما فرهنگ جنگ و خشونت‌پرستی، فرهنگ رهایی‌بخش نیست. در هر جنگی آنقدر انرژی ویرانگر نهفته است که نسل‌ها نخواهند توانست خود را از تاثیرات مخرب آن رها سازند. تنها پدیده بدتر از جنگ بردگی، مزدوری و تمکین به حاکمیت استبداد است. جنگ سوداگر مرگ و ویرانی و مسخ انسان‌ها است و ملا عمر میان جنگ‌افروزان امروزین در کشور ما نماد چنین پلشتی‌ای بود.
این روز‌ها به حق حلقه‌های سیاسی افغان و خارجی روی پیامد‌های مرگ ملا عمر بحث می‌کنند، روی این‌که چرا خبر مرگ وی در آستانه دومین ملاقات هیات افغانستان با نمایندگان طالبان در «ام القرای» حرکت آن‌ها افشا شد و یا این که ملا عمر در بیماری مرد و یا توسط پاکستان کشته شد تا راز‌های بسیاری از مظالم آن کشور در حق مردم افغانستان را با خود به گور ببرد و پرسش‌های دیگر. تنها مرجعی که حقیقت را در این باره می‌داند، دستگاه استخبارات پاکستان است. در همه حال مرگ ملا عمر نه تنها امت «امیرالمومنین»ی این چنین را سرافکنده ساخت بلکه باز هم موجب سرافکندگی شیفتگان استخبارات پاکستان در دستگاه دولت افغانستان گردید؛ موجب سرافکندگی کسانی که هر‌از‌گاهی در پی فرصت می‌شوند تا به مثابه عروسک‌های تیاتر خفت استخبارات پاکستان به آب و آتش بزنند و هر مضحکه آن‌ها را جدی بپندارند. مرگ ملا عمر یکی از تراژدی- کمدی‌های دیگری است که ما در این روز‌ها با آن مواجه می‌باشیم. در مرگ کسی حتا بدترین دشمنان زندگی‌ام، شادی نکرده‌ام، هرگز به مرگ کسی رضایت نداده‌ام اما در تقابل با این تراژدی- کمدی چه می‌توان گفت؟
این سرزمین دیر یا زود به صلح و آرامش می‌رسد اما این پرسش که چگونه می‌توانیم جامعه پر از نشاط، تسامح، عشق و سرشار از دوستی و زندگی رنگارنگ را در این ماتمسرا پی افکنیم، هنوز بی‌پاسخ مانده است.

 
 گروهی خبر هفته نامه ی ندای غزنه 
منبع : 8 صبح

تاثیر عوام فریبی در ناتوانی دولت ها  

برای جهنم بسياری از جن و انس را بيافريديم، ايشان را دل هايی است که بدان نمی فهمند و چشم هايی است که

بدان نمی بينند و گوش هايی است که بدان نمی شنوند. اينان همانند چارپايانند حتی گمراه تر از آنهايند- اينان خود غافلانند.

ترجمۀ آیۀ ۱۷۹ سورۀ اعراف قرآنکریم

 یک منتقد دلسوز، باریک بین، حساس و تندگو، بهتر از صد چاپلوس و بلی قربان گوست.

 

یکی از سبب های کلیدی ناتوانی ما در تشکیل ملت نیرومند و سپس دولت مقتدر ملی، استفاده از عوام فریبی و عوام گرایی تاریخی است. تنها دولت ها این ابزار را به کار نبرده اند، شماری از نهادها و ساختارهای مختلف اجتماعی، قومی، دینی، مذهبی، فرقه ای و حتا اشخاص جداگانه از آن برای هدف های معین خود سود برده اند. این ابزار خاصۀ افغانستان نیست. اروپا، امریکا و کشورهای مختلف دنیا هم به درجه های مختلف، در زمان های مختلف دچار آن بوده اند. فرق کلی آن ها با افغانستان و کشورهای همانند، در این است که این دوره را در اروپا، امریکا و دیگر جاها پایانی بوده و دولت ها از آن گذر کرده اند، اما در کشور ما ریشه دارتر، گسترده تر و پایاتر شده است. 

علت چیست؟ از این دید، عامل کلیدی این گسترده گی و پایایی، ظهور پیاپی عوام گرایی و عوام زده گی در قدرت، فقر عمومی اقتصادی، فقر فرهنگی، فقر جامعه پذیری و شهروندی است. این فقرها را نمی توان در کوتاه مدت از میان برداشت. تاریخ گواهی می دهد که از نخستین نمونه های اقتدار ملی به وسیلۀ میرویس خان هوتکی(۱۶۷۳- ۱۷۱۵م)- شخصیت مبتکر افغان تا امروز، به گونۀ غالب، عوام فریبی و عوام گرایی بازاز پر رونق داشته است. دلیل اصلی کور کردن برادر به وسیلۀ برادر، لشکر کشی پدر در برابر پسر و پسر در برابر پدر، قوم بر ضد قوم و پسر کاکا در برابر پسر کاکا و گونه های بی شماری از این رده، رسیدن به اقتدار در عین حال رسیدن به ثروت بوده است. اقتدارِ یکی و استفاده از ثروت های بی حساب، حس حسادت دیگری را بیدار و غریزۀ کسب قدرت و حفظ آن را نیرومند کرده است.(البته استثناهای نادری هم وجود دارد که دردایرۀ عمومی سیر و حرکت قدرت ها جای مهمی نگرفته است.) 

چند نمونۀ تاریخی و امروزین عوام فریبی و عوام گرایی

  • پخش تصاویر ملکه ثریا همسر شاه امان الله- پادشاه افغانستان(۱۹۱۹- ۱۹۲۸م) به مقصد توجیه شورش در برابر او به اتهام بی حجابی و الحاد که منجر به استعفای شاه و سقوط دولت و اصلاحات مشروطه خواهان دوم شد.
  • تظاهرات خشمگینانۀ شماری از مردم بابت سوزاندن پارۀ های از قرآنکریم در خارج، که در نتیجه بارها سبب آسیب های جانی، مالی و مادی شده است. چنین رویدادها حتا درکشورهای مقتدر و پیشرفتۀ اسلامی بی مانند بوده است.
  • جریان رویداد قتل فرخنده به اتهام های ناروای سوزاندان قرآنکریم درکابل.
  • تظاهر به بیگانه ستیزی عنعنوی و سوء استفاده از حساسیت های عمومی، احساسات قومی- ملی و پیشبرد سناریو های بیگانۀ دیگر برای رسیدن یا ماندن به قدرت و ثروت ناجایز.

سراسر تاریخ عملکرد شماری از نخبه گان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی، مذهبی و دولتی افغانستان دیروز و امروز از کارنامه های عوام فریبانه پر است. کشمکش ها برای دستیابی به قدرت و ثروت های ناجایز سبب بی ثباتی سیاسی و مانع ایجاد دولت های مقتدر ملی شده است.

با تحول پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ تصور می شد که ورق تاریخ برگردد. اما چنان که دیده می شود، روش های مردم فریبی تغییر کرد ولی ماهیت آن دست نخورده باقی ماند. اما چرا؟ به سببی که ما در دستگاه های دولتی و سیاست گذاران پر نفوذ در اجتماع، نخبه گان و دولت مداران دوراندیش نداشتیم یا کم داشتیم. رسیدن به قدرت و ثروت ناجایز، هم و غم اغلب آنان بود و تفکر دولت سازی و ملت سازی در سایۀ اقتدار گرایی بی رمق ماند. در این جا، با تکرار تاریخ روبه رو می شویم که با همه همت و غیرت در کارزار های دیگر، پای ما در دولت سازی مقتدر و استحکام و ثبات ملی و اجتماعی سخت لنگیده است.

بدتر این است که در این روزها، پس از دخالت بی سابقۀ جامعۀ بین المللی با پول، سرباز و افسر و دیپلمات، اشخاص پرنفوذ از سقوط قریب الوقوع حاکمیت سخن می گویند. حاکمان افغانستان که حاکمیت ضعیف، پرفساد، ناکارآمد و کشور ناامن را میراث برده اند، با واکنش های شدید از عدم سقوط حاکمیت داد می زنند و دشواری ها را بردوش حاکمیت پیشین بار می کنند. درحالی که خود نیز در نابسامانی تقسیم قدرت میان طرف داران خویش و ناهماهنگی فکری و عملی، شانس ایجاد یک حاکمیت ملی را در چارچوب "دولت وحدت ملی" هر روز هدر می دهند. در این صورت، باز هم مردم فریبی و موج سواری از نوع دیگر آن تکرار می شود.

شک نیست که حاکمیت سیزده ساله به رهبری محترم حامد کرزی دست آوردهای روبنایی خوب دارد. مهم ترین آن از نظر تاریخی این است که نخستین رییس جمهور منتخب قدرت را به گونۀ صلح آمیر به دیگری انتفال داد و شاید هم خیلی نادر است که خود پس از آن در کشور، زنده و با عزت به سر می برد. تاریخ سه- چهار قرنۀ افغانستان چنین نمونه ای را به یاد ندارد.  اما ضعف های این حاکمیت نیز از دیده ها پوشیده نیست. اگر حاکمیت پس از کنفرانس بن، بنابر عللی فساد، تقسیم بی رویۀ قدرت، غصب، اختلاس، ناکارآمدی، تقلید، قوم پروری، معافیت از عدالت، قانون گریزی، سکوت در پاسخ گویی، مسوولیت ناپذیری، بی برنامه گی، میراثی سازی، سهمیه بندی و سفارش در مقام ها، ترک مکافات و مجازات عادلانه و بی اعتمادی را نهادینه کرد، هرگاه حاکمیت زیر رهبری محترم اشرف غنی، به تجدید نظر سیاست ها و کارکرد ها نپردازد، اصلاحات، تحول، همگرایی و تداوم بایسته را چنان که وعده کرده، محقق نکند، شکی وجود ندارد که نابسامانی های دوران گذشته به گونۀ دیگر تداوم خواهد یافت. سخن بر رفع یک شبۀ این نابسامانی ها نیست، اساس گذاری مطمین تغییر، تحول و اصلاحات است.

هنوز نمی توان در بارۀ کامیابی یا ناکامی حاکمیت نو، در این مورد ها حرف آخر را بیان کرد. نارضایتی رسانه ای و شماری از ارزیابی های شتاب زده در بارۀ کاهش محبوبیت حاکمیت به کنار، ولی مسئله این جاست که این حاکمیت فرصت ها و دشواری های معین در پیش رو دارد که باید با انصاف و واقع بینی به آن نگاه شود. این فرصت ها و دشواری ها کدام هاست؟

یکم- فرصت ها

  • داشتن قانون اساسی، قوای سه گانه نسبی تفکیک شده- هرچند ناکارآمد و پرفساد، ساختار های نسبی اداری، نظامی، سیاسی و اجتماعی. این جاده برای رهبری کنونی نسبت به حاکمیت پیشین هموار تر است.
  • ظرفیت بالقوۀ بسیار بلند برای پایه گذاری "دولت وحدت ملی" به مفهوم واقعی آن.
  • تعهد مرامی در"منشور" های اعلام شده برای تداوم و تحول، تغییر و همگرایی و تشخیص کارشناسانه و علمی مانع ها و امکان تبدیل این تشخیص ها به برنامه های عملی با نظرداشت زمان، مکان و امکان های دست داشته ملی و بین المللی.
  • داشتن شخصیت های متفکر، عامل و با اراده- هرچند انگشت شمار در هرم قدرت.
  • موجودیت و تشکل جامعۀ فعال مدنی، رسانه ای، اداری، سیاسی و اکادمیک برای جلب همکاری در توسعۀ اقتصادی و اجتماعی.
  • فضای نسبی مساعد منطقه ای و جهانی برای همنوایی در تامین صلح و آشتی ملی.

دوم- دشواری ها

مزید بر دشواری های سیزده ساله که هنوز دست نخورده مانده است و حتی برخی ها به گونه ای تکرار می شود، این حاکمیت با دشواری های زیر نیز رو به رو می باشد.

  • دشواری های داخلی حاکمیت مانند فراهم نکردن برنامۀ یگانۀ مشارکت کننده گان"دولت وحدت ملی"، نبود یگانه گی فکری و عملی، ناهماهنگی در بیان موضعگیری ها، مرکز گریزی به بهانه های متخلف و کاربرد ادبیات کارزار انتخاباتی به منظور کاهش اعتبار و نقش تیم رقیب و حتا رسانه یی کردن آن که همانا استفاده از ابزار مردم فریبی و عوام گرایی تواند بود.
  • چانه زنی بر سهم پنجاه، پنجاه مقام های دولتی و محدود کردن آن به اقارب و اشخاص درون تیمی که برخی ها فاقد دانش، تجربه و تخصص لازم و حتا مظنون به اختلاس و فساد مالی و اداری اند. نمایش تفسیر و تصویر نادرست و مبهم از ظرفیت "دولت وحدت ملی" به مفهوم عام آن.
  • ترکیب متضاد اصلاح طلبان و مفسدان آزمون شده در"دولت وحدت ملی" محدود به دو تیم، که هرگاه اصلاح طلبی پیروز نشود به زودی پیام از هم پاشی طنین انداز خواهد شد.
  • سیاسی شدن آن عده نهادهای دولتی که نباید سیاسی باشند، تداخل کاری و مداخلۀ متقابل قوای سه گانۀ دولت در امور یکدیگر. تبدیل نهاد های مهم دولتی به ستاد و سخنگوی حزب یا تنظیمی که در آن صلاحیت و نفوذ دارند و به این ترتیب پیروی از اجندای حزب و تنظیم مربوط که صلاحیت و اعتبار نهاد را تا سرحد جانبداری یک جانبه تنزل می دهد و گاهی نهاد دولتی به نهاد ضد دولتی بدل می شود. 
  • نبود و کمبود شناخت میدانی از عاملان، ظرفیت ها، توانایی ها، عامل های تند کننده و کُند کنندۀ حکومت داری افغانستان و چسپیدن بیش از حد به فورمول های کتابی و آموزده شده در بیرون بدون نظرداشت امکان ها، محیط ها و منابع افغانستان.
  • به عنوان مشکل ضمنی، رو به رو شدن به موج سواران جدید عوام فریبی، برای نقب زدن افکار و کردار حاکمیت جدید و تسکین عقدۀ کنار رفتن از قدرت و در نتیجه، تلاش برای بیمۀ ثروت های باد آورده که در بهترین حالت سرپوش گذاری بر فساد و تحمیل مشارکت در قدرت و در بدترین حالت، با این روش سروسامان دادن جاگزین احتمالی دولت را در بر خواهد داشت. چنین موج سواران نمی خواهند برتری احتمالی حاکمیت جدید و برملا شدن بیشتر ناکارآمدی و فساد دیروز را به ساده گی برداشت کنند. هرچند مشارکت در قدرت بر اساس استحقاق و مبارزه مشروع برای رسیدن به آن به عنوان حق اجتماعی هر افغان باید احترام شود، روش موج سواران جدید عوام فریبی نشان داد که راه دیگری را در پیش گرفته شده است.
  • و بالاخره به عنوان مشکل بیرونی، محروم شدن از چک های سفید صدها میلیون دالری و محدودیت کمک های مالی جهانی که ناچار دولت و مردم را به ریاضت اقتصادی وامیدارد.
  • خلای حضور نظامیان جامعۀ جهانی که با مدیریت سالم به فرصت، و در غیر آن به مانع کلان بدل می شود. یعنی این خلای نظامی دو رُخ- مثبت و منفی دارد.

نکته های باریک تر از مو این جاست که:

۱-  آیا حاکمیت، بر مسوولیت های خویش برای پاسخ گویی سازنده به دشواری های یاد شده، ایستاده گی نشان می دهد یا با توسل به عوام فریبی فرصت شماری و روز گذرانی می کند و دشواری ها را به جاگزین پسین می سپارد. گذشت زمان انتخاب یکی از این دو راه را نشان خواهد داد. به نظر می رسد که شروع کار از نقطۀ نادرسی صورت گرفته باشد.

۲- هنوز برای بنیان گذاری روش ها و منش های حکومتداری سالم فرصت موجود است. هرگاه دایرۀ خبیثۀ پیموده شده در تاریخ دور و نزدیک بار دیگر طی می شود، از حاکمیت سالم و دولت نیرومند غلبه پذیر با مبارزه طلبی های مرکز گریز و بلند پروازی های جاه طلبانۀ مدعی سمت دهی بالفل و بالقوۀ دولت، خبری نخواهد بود.

۳- هرگاه گام های بلند و جرئت مندانه برای تغییر و تحول برداشته شود، نقطۀ آغازین ایجاد یک دایرۀ طیبه مشخص می شود که رفته رفته خشتی بر خشت تعمیر نو- خانۀ نو گذاشته می شود و رفته رفته این تعمیر نو- آباد می شود؛ در و دیوار دایرۀ خبیثه فرو می ریزد.

۴- نتیجۀ آن بنیان گذاری دولت مقتدر و نیرومند با موسسه های ملی توانمند خواهد بود. منظور از دولت مقتدر تنها توانایی سرکوب کانون های نظامی اصلاح ناپذیر متبادل و متعارض با دولت نیست. انحصار استعمال مشروع قدرت نظامی تنها در تصرف حاکمیت مشروع ملی، اقتدار سیاسی، اجتماعی، مالی، فکری، برنامه ای، عرضۀ خدمات و توانمندی در توسعۀ اقتصاد- اجتماعی و دارای توانمندی مانور و هماهنگی در مسایل بین المللی و منطقه ای نیز است که نماینده و مجری منافع ملی باشد. چنین دولتی قادر به همزیستی مسالمت آمیز میان دولت ها و فرهنگ های مختلف باشد و سهم خود را در افزایش دست آورد بشری ادا کند.

۵- یک پندار قبول شدۀ حکومت داری سالم این است که مدیران لایق و آگاه، جایگاه و اعتبار کرسی ها را ارتقا می دهند. برعکس گماشته گان نالایق و عوام فریب سبب تنزل آن می شوند. دیده می شود که حاکمیت ما نوع دوم آن را خوب تجربه کرده است. سلسله مراتب در گفتار و رفتار هیچگاه رعایت نمی شود. اظهارات رسانه ای برخی ها یا خارج از صلاحیت وظیفوی شان است یا با سوء استفاده از دموکراسی و آزادی بیان، از ناهماهنگی و هرج و مرج در فضای سیاسی کشور پیام می دهد. لازم و ضرور است که بیان مسلکی، هماهنگ با سیاست عمومی و در حد صلاحیت مدیران به آن ها یادآوری و تلقین شود. سلسله مراتب در گفتار و رفتار به قاعدۀ رفتاری مدیران بدل شود تا بتوان از تمامیت خواهی ها و عوام فریبی شماری از مدیران جلوگیری به عمل آید.

۶- فاصله و حتا تضاد بین گفتار و رفتار، نماد روشن و بارز عوام فریبی است. کوشش در به حد اقل رساندن این تفاوت یکی از اولویت های این حاکمیت است. فقر افغانستان تنها به اقتصاد محدود نمی شود. متاسفانه ما از کمبود مدیران نیز رنج می بریم. سیاست حذف پیشینیان به لشکر مخالفان می افزاید، برعکس هماهنگی و همکاری با آنان دامنۀ توسعۀ پایگاه اجتماعی حاکمیت را تضمین می کند.

  لازمۀ حد اقلی بنیان گذاری دولت مقتدر ملی این هاست که باید با برنامه ریزی و حرکت گام به گام بدون درنگ و شتاب عملی شود. در غیر آن بازهم دولت آلۀ دست نخبه گان سیاسی و دولت مردان اقتدار طلب و میدان تعارض حفط و کسب قدرت خواهد بود. در این صورت فرصت ها و منابع زیاد برباد خواهد رفت، نسل کنونی از داشتن دولت مقتدر محروم شده و بی ثباتی سیاسی، فقر اقتصادی- اجتماعی بیشتر تدوام خواهد یافت.    

 خلیل رومان

ملـا عمر کی بود؟/ مجهول و عاشق راکت!

ملـا عمر کی بود؟/ مجهول و عاشق راکت!

ملـامحمد عمر (مجاهد) فرزند مولوی غلـامـ نبی در سال ۱۳۳۹ هجری شمسی مصادف با ۱۹۶۰ میلـادی در ولـایت کندهار متولد شد.
ملـامحمد عمر از قومـ تومزی قبیله هوتک بود. ملـاعمر پدرش را در پنج سالگی از دست داد و پس از مرگ پدر، خانواده اش به ارزگان نقل مکان کردند.
در زندگینامه رهبر طالبان در مورد شخصیت وی گفته شده: (او آرامـ است، عصبانی نمی شود و نمی ترسد. خانه و حساب بانکی در خارج از کشور ندارد. خوش برخورد است و شوخ طبعی ویژه‌ای دارد و هیچ گاه خود را بر‌تـر از همراهانش نمی داند.)
در اوایل جهاد افغانستان علیه شوروی، ملـاعمر به عنوان یک سرباز پیاده و عادی مجاهدین، دو هفته به پاکستان سفر کرد. پس از این حمله بود که او تحصیل دینی خود را رها کرد تا به مجاهدین بپیوندد.
گفته میشود در جریان یکی از جنگ‌هـا یک چشمـ خود را بر اثر برخورد ترکش از دست داد. همچنین گفته میشود او بدون استفاده از مواد بیهوشی و ضدعفونی کننده، به وسیله چاقو چشمش را درآورد و پلک‌هـایش را به همـ دوخت.
پس از عقب نشینی ارتش شوروی از افغانستان، بین سال‌هـای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ ملـاعمر امامـ مسجد یک روستا در غرب کندهار شد. در اکتبر ۱۹۹۴ بود که امیر یا رهبر طالبان گردید. در ۱۹۹۶ اجلـاس بزرگی که شورا خوانده میشد و متشکل از ۱۵۰۰ طالب دینی بود، در کندهار برگزار و به ملـاعمر لقب (امیرالمؤمنین) اعطا کرد.
تا این زمان، طالبان تقریبا ۹۰ درصد خاک افغانستان را اشغال کرده بود. در نهایت در پی حملـات ارتش امریکا و همزمان نیروهای ائتلـاف شمال (ناتو) در اکتبر ۲۰۰۱، حکومت تحت رهبری ملـاعمر پس از مقاومت کوتاهی سقوط کرد و از آن پس ملـاعمر ضمن ادامه رهبری طالبان به صورت مخفی زندگی میکرد. اسمـ او در فهرست ده رهبر، خطرناک ترین گروه‌هـای تروریستی از سوی امریکا ذکر شده بود.
گفته میشود ملـاعمر دختر بزرگ بن لـادن را به همسری گرفته بود و حتی بن لـادن نیز ممکن است دختر ملـاعمر را به عنوان زن چهارمـ خود برگزیده باشد. همچنین گفته میشود این دو نفر هر روز به وسیله و ماهواره‌ای با یکدیگر تماس داشتند و گاه برای ماهیگیری با همـ به سفر میرفتند.
ملـا عمر این گونه فرمان میداد
ملـا عمر اما تنها رهبر یک گروه یا نحله مذهبی نبود زیرا در آخرین سال‌هـای قرن بیستمـ بر یک کشور حکومت کرد در حالی که میکوشید به هیچ یک از جلوه‌هـای زندگی مدرن تن ندهد و در راس امارت اسلـامی افغانستان قرار گرفت. رژیمی که تنها عربستان سعودی، امارات عربی متحده و پاکستان آن را به رسمیت شناختند و دیگر کشورها از شناسایی آن سرباز زدند.
ملـا عمر، افغانستان را نه با قانون که با (فرمان) اداره میکرد و بیشتر بر (امر به معروف و نهی از منکر) و البته با قرائت خودشان تاکید میورزید.
ملـا عمر فرمان‌هـای خود را با عنوان (فرمان مقامـ امارت اسلـامی افغانستان) صادر و به صورت (خادمـ اسلـام- امیرالمومنین ملـا محمد عمر - مجاهد) امضا میکرد.
برای آشنایی با شیوه حکومت داری طالبان در افغانستان طی آن 5 سال سیاه، نقل یکی از فرمان‌هـا خالی از لطف نیست:
(بسمـ ا... الرحمن الرحیم- فرمان مقامـ امارت اسلـامی افغانستان در مورد جلوگیری از ورود بعضی اقلـامـ و اجناس غیر شرعی در قلمرو امارت اسلـامی و عدمـ محصول آنها در گمرکات
شماره: 360
تاریخ: 23/ 4/ 1422 ه.ق
چنانچه وظیفه عمده و مهمـ امارت اسلـامی، ازاله منکرات و اقامه معروف میباشد لذا به منظور انفاذ بهتر این حکمـ شرعی، مراتب آتی را منظور مینمایم: 
ماده اول:
ورود 30 قلمـ اجناس و اقلـامـ ذیل به قلمرو امارت اسلـامی افغانستان و محصول آن در تمامـ گورکات کشور مطلقا منع است:
1- خوک بالذات ( خنزیر)
2- گوشت خوک ( خنزیر)
3- اشیای ساخته شده از موی انسان
5- موی انسان به صورت طبیعی*
6- دیش آنتن
7- دستگاه سینماتوگرافی به شمول پروجکتور ثبت صدا
8- دستگاه میکروتوگرافی در صورتی که در سینما به کار برده شود
9- تمامـ آن آلـاتی که بالذات موسیقی تولید میکنند مثل پیانوها،‌هـارمونیه، توله، تباه، تنبور، رباب، سارنگ به طور خلـاصه تمامـ آلة‌هـای مندرج در آلـات موسیقی که خود مولّد موسیقی باشد و پوش‌هـای حفاظتی و پرزه جات آنها 
10- میز بلیارد و لوازمـ آن
11- تخته شطرنج
12- کرمبورد
13- قطعه( پلی کارد)
14- ماسک(چهره)
15- کلیه اقسامـ مشروبات الکلی خالص
16- آن ککسِت‌هـای تیپ، کمپیوتر، ویدیو و تلویزیون که برهنه و مملو از موسیقی باشد.
17- شرب( زنخه)
18- لـابستر(یک نوع حیوان)
19- رنگ ناخن
20- پتاقی برای بازی 
21- مواد آتش بازی برای اطفال
22- هر گونه فِلمـ‌هـای سینماتوگرافی، ولو که به خارج همـ برود
23- بالعمومـ مجسمه‌هـای ذی روح
24- کتلـاک‌هـای خیاطی دارای تصاویر ذی روح
25- تابلوهای چاپ شده (عکس‌هـا)
26- کارت‌هـای کرِسمَس
27- کارت‌هـای تبریک دارای تصاویر ذی روح
28- نکتایی
29- بو (وسیله تحکیمـ نکتایی)
30- پنِ خاصِ نکتایی
ماده دوم:
مسوولین امنیتیِ سرحدیِ کشور مکلفند که از ورود اقلـامـ و اجناس مندرج ماده اول این فرمان جدّاً جلوگیری نمایند.
ماده سوم:
1- هر گاه اقلـامـ و اجناس مندرج ماده اول این فرمان دستگیر شود مسوولین مربوط مکلفند آن‌هـا را به مرکز ولـایت به طور امانت انتقال نمایند.
2- والی هر ولـایت مکلف است اقلـامـ و اجناس مذکور را توسط هیات تحت ریاست مسوول امر بالمعروف و نهی عن المنکر که در ترکیب آن نمایندگان استخبارات، خارتوالی مرافعه و مقامـ ولـایت شامل باشند تثبیت نموده و مطابق احکامـ قانون انسداد قاچاق اجرائات به عمل آورند.
ماده چهارم:
این فرمان از تاریخ توشیح، نافذ و در جریده رسمی نشر گردد.
والسلـام/ خادمـ اسلـام/ امیر المومنین ملـا محمد عمر ( مجاهد)-)
سلـاح مورد علـاقه
برای بسیاری از افغان‌هـا، ملـاعمر تنها یک اسمـ است، اما کسانی که او را دیده بودند، گفتند او نسبتا جوان، بلندقامت، با ریش و عمامه سیاه بوده و در پاکستان زندگی میکند. سلـاح مورد علـاقه ملـاعمر (آر.پی.جی هفت- راکت ضد تانک) بوده است.
طالبان میگوید ملـاعمر در هدف قرار دادن تانک‌هـای روسی با راکت‌هـای آرپی جی مهارت داشته است.
ملـامحمد عمر در پیامی در 6 آگوست۲۰۱۳ به مناسبت عید فطر تاکید کرد گروه طالبان در صورت خروج نیروهای خارجی از افغانستان، درصدد انحصار قدرت نیست.
رهبر طالبان در این پیامـ که به چهار زبان فارسی، پشتو، اردو و انگلیسی از آدرس سخنگوی این گروه به رسانه‌هـا فرستاده شد، گفت که گروه طالبان تلـاش خواهد کرد برای ایجاد حکومت فراگیر اسلـامی براساس شریعت اسلـامی، با جناح‌هـای مختلف سیاسی در افغانستان به تفاهمـ برسد.
در این پیامـ از روند گفت وگوهای صلح طالبان با دولت افغانستان به صورت تلویحی حمایت شده و به همین مناسبت نیز رئیس جمهور افغانستان در پیامـ عید فطر خود از او تشکر کرد.
ملـاعمر برای کسانی چهره‌ای افسانه‌ای پیدا کرده و برای برخی دیگر چهره‌ای مجهول و دست ساخته سازمان‌هـای اطلـاعاتی داشت.
گزارش از: معصومه زارع

 منبع : روزنامه ی انصار

جایگاه اخلاق در ژورنالیسم

کوین کارتر روزنامه نگاری از آفریقای جنوبی در سال ١٩٩٣ میلادی به سودان سفر کرد هدف از این سفر، تهیه ی گزارشی مصور از خشکسالی و قحطی بود. او در جنوب سودان در دهکده ای شاهد دختر خردسالی میشود که از فرط گرسنگی و تشنگی به زحمت روی پای خود ایستاده است و راه می رود اما در نهایت از رمق افتاده ونقش بر زمین می شود در این حین کرکسی از راه رسیده و با فاصله ای کوتاه در کنار او به زمین می نشیند و منتظر جان دادن او می شود تا اینکه او را تیکه پاره کرده و بخورد. کوین کارتر به جای کمک به دخترک نگون بخت، منتظر می ماند هنگامی که کرکس پرهای خود را باز کرده و یا به دخترک حمله می کند یک عکس استثنائی از این صحنه بگیرد اما این فرصت به او دست نمی دهد لاجرم فقط عکسی از کرکس در کنار دخترک می گیرد و سپس کرکس را از آنجا فراری داده و به راه خود ادامه می دهد عکسی که او گرفته بود در سر تا سر جهان منتشر می شود و باعث سرزنش و ملامت کوین کارتر می گردد عده ای او را متهم می کنند او تهیه یک عکس استثنائی و به این وسیله رسیدن به پول و شهرت را به نجات جان دخترک ترجیح داده است
. در سال ١٩٩٤ کوین کارتر به خاطر عکسی که گرفته بود برنده ی جایزه پولیتزر می شود اما بعد از چند ماه خودکشی می کند در نامه ای که از او بجای مانده است او اعتراف می کند از اینکه جان آن دخترک را نجات نداده است همواره در عذاب وجدان بوده و نتوانسته است خود را ببخشد این واقعه باعث شد جایگاه اخلاق در ژورنالیسم به مقیاس جهانی مورد مباحثه قرار گیرد. بنظر من وقت آن رسیده است که جایگاه اخلاق در رسانه های گروهی فارس زبان بطور جدی مورد مذاکراه قرار گیرد داد وستد فکری در این باره و دستیابی به ارزشهای مشترک در گفتمان های سیاسی به ما یاری خواهد رساند
اخلاق و اتیک
منظور از اخلاق، اصولی هستند که ما با اتکا به آنها خوب را از بد ودرست را از نادرست تمییز می دهیم و بر اساس این اصول روابط خود را با انسانهای محیط پیرامونمان تنظیم می کنیم. اصول اخلاقی بر حسب شرایط زمانی و مکانی باهم فرق می کنند مثلا در گذشته در کشورهای غربی زنان از حق رای محروم بودند و این عمل اخلاقی محسوب می شد درحالیکه در حال حاضر این عمل کاملا غیر اخلاقی به حساب می آید یا در یک مثال دیگر می توان خاطر نشان کرد در ایران رابطه ی جنسی میان دختر و پسر جوان قبل از ازدواج یک عمل زشت اخلاقی محسوب می شود اما این عمل در کشورهای غربی در تضاد با اصول اخلاق نمی باشد.
منظور از اتیک علم اخلاق می باشد و باید آموخته شود در کشورهای غربی در رابطه با موضوعات مختلف از جمله در رابطه با جایگاه اتیک در ژورنالیسم، دوره های تحصیلی وجود دارد. رعایت اصول اتیک در ژورنالیسم فقط یک وظیفه ی انسانی نیست در اصل یک ضرورت سیاسی و اقتصادی هم می باشد چون نشر اطلاعات نادرست باعث سوءتفاهم در بین اعضای جامعه می شود و اساس رابطه دچار تنش می گردد و این به نوبه خود به رشد و توسعه سیاسی و اقتصادی لطمه می زند افزون بر این در جوامع غربی سیستمهای حقوقی دموکراتیک حاکم هستند ونشر اطلاعات نادرست از جمله نشر تهمت و افترا جرم محسوب می شود این نوع شیوه ی مدیریت جامعه باعث می شود افراد از نقطه نظر علمی، اصول اخلاق را بیاموزند و در عمل آنرا تجربه نمایند از طرف دیگر پیشرفت تکنولوژی ارتباطات باعث شده است انبوهی از اطلاعات حتی اطلاعات محرمانه دولتی انتشار یابد و سیاستمداران مجبور شوند در مقابل افکار عمومی پاسخگو باشند و به این وسیله اصول اخلاق در کنش های سیاسی تقویت شود و ژورنالیسم ماهیتی بالنده پیدا کند اما در ایران بر اساس تفکرات دینی بنیادگرایانه، درک سنتی و عقب مانده از اخلاق در موسسات آموزشی تدریس می شود حتی با علم اخلاق بصورتی که در کشورهای غربی وجود دارد آشکارا دشمنی می شود در رسانه های گروهی توسط ایادی زژیم اطلاعات نادرست درج می گردد و به مخالفان رژیم تهمت و افترا زده می شود این نوع مدیریت جامعه باعث می شود شهروندان ایرانی از آموزش علمی اصول اخلاق محروم شوند و در عین حال دروغگویی را در رسانه های گروهی تجربه نمایند با این حساب می توان نتیجه گرفت ایران از نظر ژورنالیستی در بحران اخلاقی قرار دارد متاسفانه ما تربیت سیاسی خودمان را از آن محیط بیمار گرفته ایم و بعضا در تهمت و افترا زدن دست کمی از جمهوری اسلامی نداریم. نیجه می گوید کسانی که با هیولا مبارزه می کنند باید خیلی مراقب باشند که خود مبدل به هیولا نشوند.



حق و مسئولیت
بدیهی است ما حق داریم از آزادی بیان استفاده کرده و نظر خود را با افکار عمومی در میان بگذاریم اما این حق باید توام با قبول مسئولیت فردی باشد. مفهوم حق در علم حقوق، سیاست و جامعه شناسی بطور مجرد مورد مباحثه قرار نمی گیرد بلکه رابطه آن بامسئولیت فردی شکافته می شودبرای مثال یکی از پرنسیب های دمکراسی، مستقل و بیطرف بودن قوه ی قضائیه می باشد و فقط دادگاههای صالحه می توانندحکم به جاسوس یاخائن بودن افراد بدهند در واقع مستقل و بیطرف بودن قوه ی قضائیه یکی از رکنهای اصلی سیستمهای حقوقی دمکراتیک محسوب می شود. می توان گفت کسانی مثل نظمی افشار که به بهانه ی استفاده از حق آزادی بیان به دیگران تهمت و افترا می زنند در قبال دمکراسی مسئولیت فردی خود را قبول ندارند و عملا خواستار برقراری رژیم پلیسی در جامعه هستند به این شرط که آنان در راس امور باشندو آندسته از رسانه گروهی که از یک طرف ادعای طرفداری از پرنسیب های دمکراسی را دارند اما در عین حال به ترویج شایعه و شانتاژ امکان فراهم می کنند دچار دو گانگی اخلاق هستند ودر عمل حرمت دمکراسی را می شکنند.