لنینیسم و استالینیسم؛ جدال بر سر اولویت‌ها

200 سال پس از تولد مارکس، هنوز هم فهم اندیشه و جریان‌های منسوب و مرتبط به وی برای ما ارزشمند است. از این رو، تلاش می‌کنیم تا در سلسله‌نوشته‌هایی، به مفاهیم و نظریاتی که در فهم مارکس و مارکسیسم به دانشجویان و دانش‌آموزان کمک می‌کنند، بپردازیم. بنابراین، این نوشته‌ها به هیچ‌وجه مقدمۀ کاملی برای فهم مارکسیسم نیستند.


 

لنینیسم در اصل به نظریۀ سازماندهی یک حزب پیشرو برای ایجاد یک دیکتاتوری به نام طبقات فرودست و تأمین منافع حکومت سوسیالیستی پس از انقلاب اطلاق می‌شود. لنین تلاش کرد تا آموزه‌های مارکس را در روشنایی وضعیت سیاسی و تاریخی روسیه که مانند اروپای غربی صنعتی نشده بود، بازخوانی کند. وی به ظهور امپریالیسم به عنوان عاملی پررنگ‌تر در مقایسه با زمان مارکس اشاره داشت. تأکید بر مواضع ضدامپریالیستی یکی از نشانه‌های برجستۀ لنینیسم است. امپریالیسم عاملی کلیدی در رخ ندادن انقلاب کارگران در جوامع صنعتی شمرده شد. زیرا تنش‌های اقتصادی درون کشورهای غربی، از طریق امپریالیسم به خارج «صادر» می‌شد. وی برخلاف مارکس می‌پنداشت که طبقات کارگر به تنهایی خود انقلاب نخواهند کرد و برای تحقق انقلاب کمونیستی نیاز به نقش کلیدی یک حزب یا گروه نخبه است که طلایه‌دار و پیش‌قراول این انقلاب باشد.

در حالی‌که بسیاری از جریان‌های مارکسیست وقت به چیزی شبیه آنارشیسم یا انحلال کامل دستگاه دولت بعد از انقلاب باور داشتند. لنین با به قدرت رسیدنش در 1917 بینش خود را پیاده کرد و نظامی تک‌حزبی بنیان گذاشت. او به اهمیت نقش حزب «پیشرو» یا «طلایه‌دار» که متشکل از نخبگان طبقات فرودست باشد، باور داشت. این حزب شدیداً سلسله‌مراتبی و سازمان‌یافته بوده و مخالفت درونی را به شدت کنترل می‌کند؛ اما اصلاً نه در حد آنچه استالین خواهد کرد. این یعنی یک طبقۀ نخبه به نیت صلاح مردم، امور را - اگر نیاز شد با زور - اداره می‌کند. امور سیاسی و اقتصادی را سازمانی به نام پولیتبورو (Politburo) اداره می‌کرد که در واقع متشکل از طبقۀ نخبۀ حاکم بود که سطوح مختلف اتحاد شوروی را اداره می‌کردند و از طریق سازمان حزب انتخاب می‌شدند. تحت رهبری او سیاست‌های تقسیم زمین و لغو پول تا حدی پی گرفته شدند؛ اما با مرگ لینین فرصت برای استالین مساعد شد تا ابعاد مستبدانۀ حکومت لنین را تقویت کند و از آن‌ها در قلب قدرت خود کار بگیرد.

استالین که در اولویت‌های سیاسی – اقتصادی‌اش متأثر از فاشیسم بود، صنعتی‌سازی سریع و کنترل بالا‌به‌پایین، متمرکز و مستبدانۀ سیاسی و اقتصادی را نسبت به برابری‌طلبی و حقوق کارگری در اولویت قرار داد. او همچنان دست از گرایش‌های انترناسیونالیستی ـ یعنی باور به این‌که شیوع کمونیسم در تمام جهان باید در اولویت باشد ـ برداشت و سیاستش را بر پایۀ «کمونیسم در یک کشور» متمرکز کرد. استالینیسم به مجموعۀ تغییرات بارزی که در دوران حکومت وی از 1924 تا 1953 ظاهر شدند، اطلاق می‌گردد؛ مواردی چون تاکید بر صنعتی‌سازی سریع، دولت تمامیت‌طلب یا توتالیتر، تاکید در پروپاگندا روی شخص رهبر و اطاعت از وی، جمعی‌سازی زراعت و حذف خشن و خونین عناصر مخالف دولت.


 

شباهت‌ها میان لنین و استالین

می‌توان گفت که هر دو به طرزی آزادانه از خشونت استفاده کردند. تفاوت در این بود که این خشونت در زمان استالین شدت یافت و اعضای خود پولیتبورو هم مورد هدف قرار گرفتند. هر دو در اصل به اشتراکی‌سازی تولید (collectivization) باور داشتند و هر دو خود را به آرمان‌های کمونیسم باورمند می‌دانستند. همچنان هر دو موضعی ستیزه‌جویانه، ناخداباور و ضددینی داشتند و در عمل هم به سرکوب و حذف فیزیکی متدین‌ها امر کردند. این ضدیت با دین از مارکس به آن‌ها به ارث رسیده و به دلیل «مرجعیت» این سه در میان بسیاری از کمونیست‌ها، چنین ضدیتی با معنای خود کمونیسم عجین شده است.

تفاوت‌ها

همان‌طور که بحثش رفت، خشونت و سرکوب دولتی در زمان استالین در کنار تشدیدیافتن، درونی شد و در جریان حکومت وی متوجه اعضای مهم خود حزب شد؛ این مرحلۀ جدیدی از خشونت بود. او همچنین با وجود اشتراک فکری با لنین در قسمت اشتراکی‌سازی تولید، بر این مسئله تاکید خیلی بیشتری داشت و میلیون‌ها دهقان را به کولکتیوها یا مزارع و مراکز تولید اشتراکی فرستاد.

همچنان موضع ضددینی استالین از طرف عاملی دیگر نیز تقویه می‌شد. در کنار اعتراض سنتی مارکسیستی به دین، استالین به روسی‌سازی فرهنگی نیز باورمند بود و ادیان مختلفه را نمودهای سیاست‌های هویتی گروه‌های اقلیت در اتحاد شوروی می‌دانست. از این رو در کنار هویت‌ها و زبان‌های غیرروسی، به باورمندان ادیان غیرمسیحی نیز تعصب نهادینه شده‌یی تحمیل شد.


 

در پایان، نقطۀ تفاوت دیگر میان این دو این است که استالین علاقۀ خاصی به ایجاد یک نوع کیش و آیین تکریم و تعظیم حول شخصیت خودش داشت. توصیف کمالات شخص وی و تاکید بر احترام و اطاعت از وی در پروپاگندا و سیاست زمان او نقش بسیار پررنگی داشت. این در مقایسه با لنین تفاوتی برجسته است. همچنان شاید از روی همین ویژگی‌ها بهتر بتوانیم بفهمیم که چرا بعضی از کمونیست‌های افغانی با وجود این که استالین یک دیکتاتور فرصت‌طلب تمام‌عیار بود، همچنان به دفاع از اعمال او می‌پرداختند و می‌پردازند.

جا دارد که خیلی کوتاه به مائوئیسم نیز اشاره کنیم. مائوئیسم به افکار مائو رهبر کمونیست‌های چین در قرن 20 اطلاق می‌شود. مارکس به این عقیده بود که طبقۀ کارگر صنعتی شهرنشین حامل بیشترین استعداد انقلابی است. اما چین برخلاف کشورهای صنعتی صاحب ساختاری فئودالی و وابسته به زراعت بود. به عقیدۀ مائو، راه حل شوروی که شامل تغییر ساختار اقتصادی و طبقاتی جامعه از طریق ایجاد یک طبقۀ کارگر صنعتی بود، برای چین نامناسب بود. به نظر او تغییر در کشوری مثل چین، بیشتر ممکن است ابتدا در ذهنیت و تمایلات جمعی و مردمی طبقات دهقان اتفاق بیافتد؛ پس در عوض طبقات کارگر شهری، باید روی دهقانان و باشندگان روستایی تمرکز ایدئولوژیک داشت. استعداد انقلابی به نظر مائو بیش از هر جایی، در طبقۀ دهقان اطرافی وجود داشت و این طبقه به نظر او می‌بایست در تمام جهان علیه امپریالیسم به پا خیزند. اما در عمل و در ساختار سیاسی، مخصوصاً در نقش یک سرویس پولیس مخفی قوی و سرکوبگر، دولت مرکزی، اقتصاد دولتی و مهندسی شدید اجتماعی – سیاسی، شباهت‌هایی قوی بین سیاست مائو و سیاست استالین هویداست.

گروهی سیاسی و پژوهشی هفته نامه ی ندای غزنه 

منبع : سلام وطندار 

پل ارتباط با خوانندگان  m.hasan.soaib@gmail.com

مریم غنی فیلم های کمتر شناخته شده افغانی را در مسکو به نمایش گذاشت


مریم غنی فیلم های کمتر شناخته شده افغانی را در مسکو به نمایش گذاشت

مريم غنى، دختر رئيس جمهور غنى، جمعه گذشته در موزه هنرهای مدرن مسکو حضور پیدا کرده و تعدادی از کارهای هنری اش را به نمایش گذاشت.

مریم غنی که تحصیلاتش را در رشته هنرهای تصویری در نیویورک به اتمام رسانده، به عنوان هنرمند، عكاس و فلمساز موفق در آمریکا از شهرت خوبی برخوردار می باشد.

در نشستی که در موزه هنرهای مدرن موسکو برگزار شده بود، مریم "پروژه ناتمام در نیویورک" را که مجموعه از فیلم های ناتمام و کمتر شناخته شده افغانی به حساب می آید را  به نمایش گذاشت.

قسمت های از سه فیلم ناتمام دیگر وی تحت نام  "انقلاب آوریل" (رهبران حزب دموکراتیک خلق)، "پاییز" (پلیسی که به مجرمان پیوست) و "الماس سیاه" ( قاچاقچی الماس) نیز به نمایش گذاشته شد.

 

گروهی خبر هفته نامه ی ندای غزنه 

منبع : افغانستانرو

پرسشی ماندگار در گنبد روزگار (سخنی با رییس‌جمهور و آن ماجرای نجفی)

پرتو نادری

روزنامه ماندگار در شماره پیش، نامه‌یی از آقای نجفی وزیر ترانسپورت را – که در عین حال متهم به تقلب در انتخابت ریاست‌جمهوری در دوران سمتش در کمیسیون انتخابات است- با نامه‌یی از وزارت اصلاعات‌وفرهنگ به نشر رساند.
حالا بار دیگر برای این که دلیل شکایت آقای نجفی از آقای پرتو نادری به دلیل نشر یک مقاله بالا گرفته است، بران شدیم که بار دیگر این مقاله را به نشر برسانیم تا در وشنی آن دیده شود

که در کجای این مقاله به آقای نجفی اتهام و توهین صورت گرفته است. وهم‌چنان از جناب لوی سارنوال کشور می‌خواهیم تا به هیچ وزیر و رییس دولتی اجازه ندهند که بلایی یر سرنویسنده‌گان و سرانجام آزادی بیان در افغانستان بیاورند. تجربه آقای نجفی گویای این حقیقت است که باید مسوولان نظام، کاری را که امروز انجام می‌دهند انتظار تبعات آن را در فردا داشته باشند. هم‌چنان از «کمیسیون رسیده‌گی به تخطی‌های رسانه‌یی» که در رإس آن جناب وزیر اطلاعات وفرهنگ قرار دارند می‌خواهیم تا تعریف شان را از «توهین»، «هتک حرمت» و «افترا» که گویا در این مقاله به آقای نجفی صورت گرفته است روشن سازند.»

هیچ‌گاه با رییس‌جمهور سخنی نگفته ام. به زبان دیگر، او هیچ‌گاهی با من سخنی نگفته است. چند باری هم که او انبوه شاعران را به دربار فراخوانده بود تا برایش شعر بخوانند، من پوزش خواسته بودم. گفتند چرا؟ گفتم نه رییس‌جمهور سلطان محمود غزنوی است و نه هم من ابولقاسم حسن عنصری بلخی.
حال ناگزیرم تا سخنی با او در میان گذارم. هرچند شنیده ام که رییس‌جمهور را فرصت خواندنِ روزنامه‌ها نیست؛ اما باد اباد! شاید باد موافقی سخنان مرا به گوشش برساند.
راستش هیچ‌گاهی با رییس‌جمهور احساس همدردی نداشته ام، جز زمانی که گروهی از نامزدان معترض و به زبان دیگر، نامزدان ناکام پارلمانی به دیدار او رفته بودند تا او را در خانه‌اش تهدید کنند. کسی به کوه بالا می‌شد و کسی هم  تمام واژه‌گانی را که می‌شناخت، چنان سنگ‌پاره‌هایی در فلاخن دهان کرده بود و بر سر و صورت رییس‌جمهور پرتاب می‌کرد؛ اما او هم‌چنان خاموش بود و صبور. دشوار ترین لحظه‌ها آن گاه بود که کسی تمام خشونتی را که داشت، در حنجره  جمع کرده  و در حالی که با انگشت  رییس‌جمهور را نشانه گرفته بود، می‌گفت: «زه اوس پوهیژم چه ته د افغانستان رییس‌جمهور نه یی؛ د افغانستان رییس‌جمهور آیکن بیری دی….»
دروغ‌گو دشمن خداست؛ از این خاموشی و شکیبایی رییس‌جمهور خوشم آمد و او در ذهن من جایگاهی یافت. در سرزمینی که همیشه خشونت سخن آخر را زده، یک چنین شکیبایی برای رییس‌جمهورِ چنین سرزمینی، فضیلتی غنیمت است.
با این حال، همواره خاموشی رییس‌جمهور نمی‌تواند جایگاه او را در ذهن  و روان مردم  بالا ببرد؛ بلکه گاهی خاموشی، خود می‌تواند هزاران هزار پرسش بی‌پاسخ را در ذهن و روان مردم بیدار سازد. یک رهبر و یک رییس‌جمهور زمانی در ذهن اجتماعی و سیاسی مردم سقوط می‌کند، که در پیوند به سیاست‌ها و مشروعیت او پرسش‌هایِ بی‌پاسخی پدید آید. چون در چنین صورتی، مردم پاسخ‌های ذهنی خود را می‌سازند و بسا که این‌گونه پاسخ‌ها جو غلیط بدبینیِ اجتماعی را نسبت به او در  میان مردم پدید می‌آورد.
در یکی از شماره‌های ماه اسد ۱۳۹۰ روزنامة ماندگار، گزارشی به نشر رسیده بود در پیوند به آقای نجفی وزیر ترانسپورت. در این گزارش، آقای نجفی وزیر ترانسپورت ادعا کرده است که: «حامد کرزی را من رییس‌جمهور ساختم، ورنه داکتر عبدالله رییس‌جمهور بود.» من این موضوع را یک بار دیگر از آن جهت در «ماندگار» مطرح می‌کنم که؛ نخستین بار همین روزنامه بود که از این راز سر به مهر پرده برافگند، و حال باید همه‌چیز آفتابی شود که هیچ انسان هوشمندی تیر در تاریکی رها نمی‌کند!
انتخابات دیگری در پیش رو داریم. رییس‌جمهور، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی، رسانه‌های آزاد، مدافعان حقوق زنان، سازمان‌های حقوق بشر، شخصیت‌های دیگراندیشِ سیاسی و عالمان دین، این مسوولیت سنگین را بر دوش دارند که تمام آن عواملی که سبب می‌شود انتخابات و دموکراسی در کشور از مسیر اصولی آن منحرف شود، از میان بردارند!
چقدر جرات می‌خواهد که کسی برخیزد و بگوید که من رییس‌جمهور را به تاج‌‎وتخت رسانده ام. ما در گذشته وزیر فتح‌محمد خان را داشتیم که گاهی این را به شاهی می‌رساند وگاهی آن را، تا این‌که خشم تاریخ را بر ضد خود برانگیخت و آن خشم تا هنوز پایان نیافته است. به تناسخ باوری ندارم، اما زمانی که سخنان نجفی را شنیدم ناخودآگاه با خود گفتم: گویا روح فتح‌محمد خان در اندام نجفی حلول کرده است که اگر او شاهی برمی‌گزید، اینک نجفی رییس‌جمهور برمی‌گزیند! در غیر آن، چه‌گونه می‌توان باور کرد که یک وزیر کابینه که یکی از ستون‌های استوار حکومت است، لب به چنان سخنی بگشاید که سپس نه تنها خود، بلکه رییس‌جمهور را نیز به خاموشی سنگین و دردناکی وادارد.
روزنامة ماندگار در ماه اسد ۱۳۹۰ چنین گزارشی را به نشر رسانده بود. از آن زمان تا کنون نه تنها آقای نجفی مهر بر دهان زده، بلکه رییس‌جمهور نیز خاموش است. این‌که جناب نجفی چرا چیزی نمی‌گوید، می‌توان دلیل آن را فهمید. کودک بودم که این ضرب‌المثل را شنیده بودم: «از ماهی پرسیدند که چرا سخن نمی‌گویی؟ گفت: دهانم پر آب است!»؛ اما چرا رییس‌جمهور خاموش است؟
این خاموشی از آن خاموشی‌هایی نیست که جایگاه رییس‌جمهور را در ذهن مردم بالا ببرد؛ بلکه از آن گونه خاموشی‌هایی است که جایگاه او را در ذهن مردم فرو می‌پاشد.  این خاموشی  را چه‌گونه می‌توان توجیه کرد؟ آیا رییس‌جمهور پاسخی به آن ندارد و یا هم می‌گوید که آب‌ها از آسیاب‌ها فرو افتاده و دیگر بیل برداشتن پشت آب رفته، سودی در پی ندارد! من دیده ام گاهی رییس‌جمهور که به پرسش‌های مردم پاسخی نداشته، بدون تعارف اعتراف کرده است که پاسخی…    ادامه صفحه ۷
پرسشی ماندگار در…
ندارم. آخرین نمونه‌اش در دیداری با مردمان هلمند بود که پاسخی برای آن مردمان  جگرسوخته نداشت که چرا نیمه‌شبی سربازان امریکایی دهکدة آنان را به خاک‌وخون کشیدند؟ رییس‌جمهور نه پاسخی داشت و نه سخنی؛ اما اعتراف کرد که جز خاموشی، پاسخ دیگری ندارم!!
امریکایی‌ها با شلیک مسلسل‌ها، خانواده‌های هلمندی را به خاک‌وخون کشیدند و رییس‌جمهور را بی‌پاسخ ساختند؛ اما نجفی با یک جمله، اعتبار انتخابات ریاست‌جمهوری و اعتبار رییس‌جمهور را به خاک کشید و او را بی‌پاسخ ساخت. گاهی خاموشی، خود پاسخی است؛ اگر خاموشی رییس‌جمهور در برابر مردمان داغدیدة هلمند، نوعی همدردی با آنان  تلقی می‌شود، اما در این‌جا خاموشیِ او  به معنای تایید سخنان نجفی می‌باشد. اگر آن‌جا خاموشی رییس‌جمهور همدردی تلقی می‌شود، این‌جا بی‌اعتنایی در برابر تاریخ تلقی می‌گردد.
به یاد دارم که آن پیرمرد هلمندی پس از بیان آن حادثة خونین که موی بر اندام انسان راست می‌کرد، پرسشش را متوجه رییس‌جمهور ساخت. اما آقای کرزی خاموش ماند و پیرمرد باز با صدای بلند تکرار کرد که جناب رییس‌جمهور این پرسش من متوجه شماست!… تا این‌که رییس‌جمهور گفت که پاسخی ندارم!
من باور دارم که پاسخ رییس‌جمهور به سخنان نجفی، می‌تواند چنان گریستن جمال ناصر پس از شکست از اسراییل در پیام رادیویی‌اش به ملت مصر، جایگاه او را در میان مردم تا اندازه‌یی بهبود بخشد. جمال ناصر گریست، در پیشگاه ملت بزرگ خود گریست، از دل گریست، صادقانه گریست، مانند یک شهروند عادی گریست و در هنگام گریستن، احساس و غرور ریاست‌جمهوری نداشت. او مسوولیت همه‌چیز را بر گردن گرفت و گریست، و صدای گریه‌اش را تمام ملت مصر و تمام عرب و حتا دشمن رجزخوان پیروز هم شنید، و همین صدای دردناک گریه‌های او بود که دوباره جایگاهش را در دل مردم و در ذهن و وجدان آن‌ها باز کرد.
من نمی‌خواهم یک بار دیگر شاهد گریستن رییس‌جمهور باشم؛ چون می‌دانم در این گریه‌‎ها آن سوز و گداز گریه‌های جمال ناصر که ملتی را به حرکت درآورد، وجود ندارد. اما شاید تنها  پاسخ روش رییس‌جمهور افغانستان به گفته‌های نجفی است که می‌تواند جایگاه او را در  میان مردم و در دادگاه تاریخ مشخص سازد.
پیرمرد نقره‌یین گیسوی تاریخ، پیوسته پرسش خود را تکرار می‌کند. جناب آقای کرزی پیش از آن‌که دیر شده باشد و تو را توانِ گفتن نباشد، با فریادی بلند پاسخ ده که آیا تو را آرای مردم به ریاست‌جمهوری رسانده است و یا  نجفی؟ که او را خلعت وزارت پوشانده ای.
این صدا و این پرسش، پیوسته در گنبد زمانه‌ها و روزگارانِ دراز، خواهد پیچید و خواهد پیچید و پیوسته از رییس‌جمهور پاسخ خواهد خواست، برای آن‌که پیرمرد گیسو نقره‌یین تاریخ، سخت‌گیرتر از آن پیرمرد گیسو خون‌آلود هلمندی است!

معرفی کتاب: اسرار مرگ داکتر نجیب الله

 معرفی کتاب: اسرار مرگ داکتر نجیب الله

 "رزاق مامون" در نخستين روزهاي اشغال شهر كابل به وسيله طالبان -در پنجم ميزان 1375- جسد دكتر نجيب الله و برادرش شاپور احمدزي در چارراهي آريانا به دار آويخته شد.

در باره مرگ وي حدس وگمان هاي زيادي وجود داشت؛ اما اكنون با انتشار كتاب "رازخوابيده" بوسيله آقاي رزاق مامون اسنادي در اين مورد به نشر رسيده، كه مي تواند پاسخ مستندي به اين مساله بوده باشد.

فرد بارز اين اثر، حاجي محمد غرزي خواخوگي –كه در حال حاضر سمت معاونيت شهرداري كابل را بعهده دارد مي باشد. او كه در آغاز همكار فعال طالبان بود و پس از چندي بوسيله طالبان زنداني مي شود، در تحقيقات خويش اعترافات جالبي دارد، كه درخور مطالعه است. رزاق مامون دوسيه تحقيقات حاجي محمد را بدست آورده، و اسناد مربوط را در كتاب يادشده به نشر سپرده است، برخي اسناد بدين شرح اند:

سوال اول: نخست شهرت مكمل خود را بنويسيد.

جواب:‌ من غرزي خواخوگي فرزند محمدابراهيم خواخوگي اصلاً از كندهار هستم وفعلاً در اسلام آباد به سر مي برم.امضاء

سوال دوم: ازتحصيلات خود بگوئيد واين كه تا كدام درجه و در مدرسه درس خوانده ايد وقبلاً چه كار مي كرديد واكنون چه كاره هستيد؟

جواب: من تا صنف دوازدهم درليسه حبيبيه درس خوانده ام. بعداً در وزارت دفاع به بحيث افسر وظيفه داشتم وفعلاً شما مي دانيد كه معاون اوپراتيفي استخبارات دولت اسلامي وهمچنان مسئول گروپ خاص هستم.

امضاي غرزي.

سوال سوم: درجيب شمايك كارت سرخ است كه مربوط به آي، اس، آي پاكستان است ونام شما در آن نوشته شده، و به شما چه ربطي دارد؟

جواب:‌ اين كارتي است كه درحال حاضر، تمام رؤساي بلند پايه تحريك اسلامي آن را نزد خود دارند. همچنان كليه مقامات تحريك از اين كارت نزد خود ارند.

امضاي غرزي

سوال چهارم: آن عده از افراد تحريك كه درجواب سوال سوم شما تذكر رفت، اگر اين غلط ثابت شود، جرم شما را زيادتر مي كند؟‌

اول اين كه شما حق بازداشت وتحقيق مرا كه يك معاون اوپراتيفي هستم، نداريد. پس كه اين چنين مي گوئيد، به صراحت مي گويم كه اين كارت هم نزد من وهم نزد كليه مقامات تحريك موجود است؛ مانند ملارباني، ملامحمد حسن؛ هم نزد قاري احمدالله، هم نزد ملاجليل وهم ملاغوث وجود دارد.

امضاي غرزي

سوال پنجم: شما مي گوئيد كه ماصلاحيت تحقيق شما را نداريم. اما شخص قاري احمدالله وملارباني، امر گرفتاري شما را داده اند!

جواب:‌ اول بايد شما درمورد من ازملامحمد عمر (اميرالمؤمنين) پرسان كنيد كه من كي هستم واز چه كسي درتحريك رسماً نماينده گي مي كنم. وملارباني وقاري احمدالله حق ندارند امر گرفتاري مرا بدهند.

امضاي غرزي

صفحه دوم:

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

21بر22/2/1376

سوال ششم: شما از روي كدام صلاحيت، نسبت به مقام شوراي سرپرست وقاري احمد الله مقام بالا داريد؟

جواب:‌ من مغرور نيستم اما به اين علت كه من نماينده رسمي (دصلحي غورزنگ) براي شخص اميرالمؤمنين ملا محمدعمر آخند معرف شده ام.

امضاي غرزي

سوال هفتم: شما به صلاحيت چه كسي معرفي شده ايد ونماينده تحريك همراه شما كي بود؟‌

جواب: من به دستور شخص شهنواز تني (ميوند)، به وسيله استخبارات نظامي حكومت اسلامي پاكستان آي، اس، آي به تحريك طالبان دركندهار معرفي شدم.

امضاي غرزي

سوال هشتم: ازاظهارات شما ثابت مي شود كه (جنبش صلح) با تحريك يكي است. پس وجه مشترك آن ها چه است؟

جواب:‌ بلي، ملاعمر كه رهبر تحريك شد، من وملارباني هر دو نشستيم وپروگرام هاي خود را آماده كرديم وسپس برنامه هاي مشترك نظامي را طرح كرديم.

امضاي غرزي

سوال دهم: آيا اكثريت جنبش شما خلقي ها نيستند وشهنواز تني خلقي با شما نبود؟ حالا چه برنامه مشترك نظامي باتحريك ما داريد؟

جواب:‌ گپ اين است كه اگر چه ما خلقي‌ها هستيم اما بنده گان خدا هستيم و ما انتي سويتيست ها هستيم؛ يعني ضد روسيه ونيروهاي شوروي هستيم. هدف ما هم نابودي روسيه وشوروي بود كه تحريك اسلامي هم همين هدف را دنبال مي كند. كه بايد اخواني ها وتمام آناني كه اعضاي «خاد» بودند، محو ونابود شوند. همكاري مشترك ما درعرصه نظامي درقواي هوايي وتمام خطوط اول‌جنگ است‌وهمچنان درقواي زرهدار است.

امضاي غرزي

صفحه سوم

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

21بر22/2/1376

سوال يازدهم: شما از اخواني ها نام برديد كه رهبري آنان را حكمتيار برعهده دارد. آيا رهبر شما، درسال 1368 باحكمتيار اتحاد نكرد؟‌

جواب:‌ آن وقت هم همين پلان ما بود كه اخواني ها وجهادي ها (مجاهدين) به هدف شكست روس ها تربيه شده بودند، مگر براي حكومت كردن، پاكستان وامريكا با ما مذاكره كرده بودند كه بايد برضد مجاهدين يك عمل اصلي وفكري ضرورت است. به همين دليلي پروگرام اصلي كودتا و قيام ما برضدنجيب لاين بود كه هم پرچمي ها نابود شوند و هم گلبدين بدنام شود وهم پلان امريكا عملي شود كه براي محو اردوي مجازي كمونيستي مبلغ شصت وسه ميليون دالر دراختيار پاكستان قرار داده بودند. هم بنياد اردوي كمونيستي از بين رفت. بنيادش محو شد و هم رهبر پرچمي ها ختم شد. هم گلبدين متلاشي گشت. مسعود هم درحال نابودي است و هم ازجمع آن پول ها از تقريباً سي ميليون دالر آن، جنبش صلح وتحريك اسلامي روي پا شدند كه به پيروزي خواهند رسيد.

امضاي غرزي

سوال دوازدهم: شما در جنگ ميان مسعود وحكمتيار نقشي داشتيد؟

جواب: بلي، نقش ما اين بود كه دشمني ميان آنان را گرم نگهداريم وبلاك شرق مصروف جنگ باشند وبدنام شوند.

امضاي غرزي

سوال سيزدهم: شما اين كار را شرعي واسلامي مي دانيد؟‌

جواب:‌ بلي، به اين دليل كه مجاهدين وشروفساد به خاطر شكست نظام روس ها ساخته شده بودند وكارشان حكومت كردن نبود. بايد حكومت يك حكومت ساده اسلامي باشد مانند مصر وسعودي، وتحريك طالبان ودصلحي غورزنگ در آن باشند وملامحمد عمر آخند هم اين را مي داند.

امضاي غرزي

صفحه چهارم:

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

23بر24/1/1376

سوال چهاردهم:‌ شمادرپاسخ به سوال اظهار داشتيد كه شماري از افراد كه اسامي شان راذكر كرديد اين كارت را باخوددارند مگر اين كارت نظاميان آي، اس، آي است.

جواب:‌ من براي شمامي گويم كه اين يك موضوع پنهان نيست. ما هريك، ملا محمدحسن آخند، ملارباني آخند، ملاغوث آخند، ملاعباس، ملاجليل، قاري احمدالله، تمام ما از اين كارت ها داريم ويك مسأله رسمي است. هركسي كه امر توقيف وتحقيق مرا داده است، وي دشمن تحريك اسلامي طالبان ودشمن پاكستان است. من مي گويم كه درعقب اين كار، آن پرچمياني دست دارند كه با قاري احمدالله هستند و مي خواهند دوستي ميان پاكستان وافغانستان را خراب كنند.

امضاي غرزي

سوال پانزدهم: شما كه نماينده (دصلحي غورزنگ) هم هستيد، بگوئيد كه برنامه بعدي شما در مورد تحريك اسلامي چه است؟‌

جواب: ماحالا و در آينده نيز با تحريك اسلامي هستيم وخواهيم بود. به اين علت كه ما هر دو از سوي يك رهبري معرفي شده ايم وكوشش ما اين است كه دركنار تحريك اسلامي، درعرصه نظامي ودپلوماتيك كمك هايي را ارائه كنيم.

امضاي غرزي

سوال شانزدهم: شمانام اين ممالك را ذكر كرده مي توانيد؟

جواب: مانند اين كه ما اكنون حتي بااسرائيل وامريكا در اين زمينه كار كرده ايم. وحتي خود ملا رباني آخند ومن چندبار دراسلام آباد با ريفريونجي نماينده اسرائيل هم ملاقات هايي انجام داده ايم. وبا استفاده از امكانات سيدمحمد گلابزوي حتي براي تقويت نظامي پاكستان هم كوشش هايي كرده ايم كه اين خود براي تقويت فوج پاكستان سودمند است كه ازطريق تحريك، فايده آن به ما هم مي رسد.

امضاي غرزي

صفحه پنجم:

دولت اسلامي افغاستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

تاريخ 30بر31/2/1376

سوال هفدهم:‌ شما افراد (دصلحي غورزنگ)‌ خود را كه فعلاً درجبهات نظامي با تحريك فعاليت دارند. وهم به نفع تحريك، فعاليت هاي سياسي را انجام مي دهند، نام ببريد.

جواب: افرادنظامي ما اين دوستان هستند:

نبي قاطع، قواندان كوماندو كه در وزارت دفاع، يك غند دارد.

طوفان كه درحال حاضر در كندهار است.

سعيد محمد رئيس اركان غند همراه جلال الدين حقاني.

آنمحمد درفرقه ده يك غند دارد.

كمال معاون گارد ملي.

گلاجان رئيس اركان نظامي دريكي از غند هاي جلال الدين حقاني

دوستان ما كه درسطح عالي استخبارات قرار دارند: يكي خودم هستم.

نوازخان سكرتر و كارشناس

رئيس عمومي

ملامحمدالله دررياست نظامي

ملا اسدالله سروري

درگروپ خاص اوپراتيفي كه درشمال كار مي كنند هريك:

دگروال عارف، جنرال اكبر بخاري، دگروال عبدالقدوس سالارزي، دگروال شيراحمد، دگروال سيداحمد دررياست عمومي، دگروال عصمت الله، دگروال عبدالشكور، دگروال شيرين، دگروال سراج الدين (مولانا) كه وي درگروپ خاص نيز عضويت دارد وهمچنان دگروال يار دل.

شماري از دوستان مابه دليل همكاري باتحريك اسلامي نزد دوستم زنداني اند كه آنان هريك اعضاي كميته مركزي (دصلحي غورزنگ) هستند؛ مانند داوود مصباح، تورن جنرال سخي ظفر، مهندس عبدالقدوس قاطع، بريد جنرال سيد جان كه حتي به فرمان اميرالمؤمنين براي وي وظيفه سپرده شده بود. وقتي افشا وگرفتار شدند، به طور عاجل به اميرالمؤمنين خبر دادم كه مي توانيد درين باره از ايشان پرسان كنيد.

امضاي غرزي

صفحه ششم

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

مورخ 14بر15/3/1376

سوال بيستم: نام هاي آن عده برادران پاكستاني وابسته به نظاميان آي، اس، آي را كه باما و شما كار مي كنند، ذكر كرده مي توانيد؟

جواب: بلي، افرادنظامي هريك عبارت اند از:

بريگارد اشرف افريدي

سلطان صاحب (كرنيل امام)

رياض صاحب

كرنيل اسلم خان

وبابرصاحب

امضاي غرزي

صفحه هفتم

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

مورخ 14بر 15 1376/3

سوال بيست و سوم: شما به چه دليلي بر اساس مكتوب رسمي به صليب سرخ معرفي شده ايد؟

جواب: من نماينده رسمي تحريك اسلامي در امور مبادله اسيران در صليب سرخ هستم و حتي نماينده رسمي موسسات ملل متحد (يواين) نيز هستم كه يگانه موسسه در صليب سرخ است. اين موسسه به رهبري ميشل، پس از ملاقات من و ملارباني با او، هر نوع كمك را به تحريك اسلامي انجام مي دهد و روابط بسيار خوبي با تحريك طالبان و جنبش صلح دارد.

امضاي غرزي

صفحه هشتم

دولت اسلامي افغانستان

رياست استخبارات

امضاي مستنطق

مورخ 20 بر 21/1376/3

سوال بيست و ششم: شما در پاسخ به سوال هجده هم نام يك تعداد افرا را ذكر كرديد كه وابسته به دكتر نجيب الله اند نام نجيب الله را هم ذكر كرديد. آيا مرگ تحميلي دكتر نجيب‌الله را جناح شما يعني (دصلح غورزنگ) انجام داد و سپس بالاي تحريك اسلامي قبولانده شد؟

جواب: ما به اين افتخار مي كنيم كه داكتر نجيب الله را مردار كرديم و هم برادر خاديست او احمدزي را مردار كرديم.

وقتي آنها را به ارگ آورديم و مردار كرديم، كرنيل امام و رهبر غورزنگ و چند تن از طالبان و بهلول‌صاحب با من بودند. و آخر اجنت روس ها را با آرمان هايش نابود كرديم و قاتل ملت را مجازات كرديم. ما هيچ گاه مسئوليت اين كار به دوش تحريك اسلامي نمي گذاريم و نه تحميل مي كنيم.

وقتي ملا محمدعمر آخند از اين اقدام اطلاع يافت برايش گفتيم كه ما انتقام رفقاي خود را گرفتيم.

امضاي غرزي

سوال بيست و هشتم: او را براي جلب رضايت چه كساني كشتيد؟ از مرگ او چه سودي نصيب جنبش شما كرده و يا مي كند؟

جواب: من براي شما گفتم كه ما قصد دوستان خود به خصوص آصف شور را از وي گرفتيم. همچنان انتقام دوستان خارجي خود را كه هم اكنون با تحريك همكاري مي كنند، گرفتيم.

امضاي غرزي

سوال بيست و نهم: دوستان خارجي شما كي ها اند؟

منظور من تنها دوستان خارجي ما نيست، بلكه دوستان تحريك اسلامي و جنبش مصالحه ملي- جمهوري اسلامي پاكستان و كشورهاي امريكايي است. تا به كمك آنان كشور را خلع سلاح كنيم و صلح را برقرار كنيم و به همكاري آنان دست به آبادي بزنيم.

امضاي غرزي

سوال سي ام: چرا او را سحرگاه در چهارراهي آريانا به دار آويختيد. آيا شما با اين كار سبب بدنامي تحريك اسلامي نشديد؟

جواب: چند بار براي شما گفتم كه تحريك اسلامي درين كار مسئوليت ندارد و رهبران شان نيز در آن جا حضور نداشتند. ما اين كار را افتخار مي دانيم. وي از همين چهارراهي به اشاره روس هاي كمونيست برضد مردم ما شعار مي داد و از همين جا برضد پاكستان راه پيمايي كرده بود. در حالي كه پاكستان اسلامي خانه هجرت ما بود.

امضاي غرزي

سوال سي ويكم: وقتي رهبران تحريك خبر شدند، كدام اقدامي انجام ندادند؟

جواب: من گفتم كه كار از كار گذشته بود. ديگر چه گفته مي توانستند؟ آن موضوع را كرنيل امام با تحريك حل و فصل كرد.

ديگر درين باره سوال نكنيد.

امضاي غرزي

آقاي غرزي خواخوژي معاون شهر داري كابل درگفتگو با خبر گزاري پژواك اتهامات وارده از سوي مامون را بشدت رد نمود، موصوف گفت: برخلاف ادعا او بتاريخ 17 ميزان يعني 12 روز پس از تصرف كابل به دست طالبان وارد كابل شده بود همچنان افزوده است، استعلام سوالات وجوابات وامضاي وي جعلي مي باشد.

زندگی نامه احمدشاه مسعود

زندگینامه احمدشاه مسعود

 « برای من شمال و جنوب، فارسی و پشتومطرح نيست، ما ميتوانيم در خانهء مشترك خود به هر زبانی با هم حرف بزنيم .» - مسعود -

و بازهم احمدشاه مسعود

یکبار دیگر سالروز شهادت احمدشاه مسعود فرا رسید و دوستان و یارانش در گوشه و کنار جهان یادش را گرامی می دارند.اینکه احمدشاه مسعود چگونه شخصیتی داشت و از دیدگاه های مختلف بخواهیم به بررسی آن بپردازیم کاری تکراری است ولی آنچه مشخص است اینکه برخی وی را قهرمان ملی و شیر پنجشیر نامیده اند و برخی دیگر سنگفروش و معامله گر.اینکه کدام به واقعیت نزدیک است بماند برای قضاوت آیندگان، اما واقعیت براین نکته تاکید دارد وی در مقاطع مختلف اهداف متفاوت را برگزید آنچنانکه گاهی مخالف احزاب خلق و پرچم و گاهی در آغوش گرفتن آنان و همچنین مواضع جبهه وی در برابر روسیه و.....

در رابطه با شهادت احمدشاه مسعود اینگونه بیان شده است که عبدالرب رسول سیاف به مدت دو هفته در خواجه بهاءالدین مهماندار دو تروریستی بود که احمد شاه مسعود را در 9 سپتمبر2001 به قتل رساندند.دو تروریست عرب وابسته به القاعده از خاک پاکستان و از محدوده ی تحت کنترول طالبان عبور نمودند، به سلامت به پایگاه احمد شاه مسعود د رخواجه بهاءالدین رسیدند، مدت دو هفته مهمان استاد سیاف بودند، اطرافیان احمد شاه مسعود را متقاعد ساختند مسعود را تشویق کنند که به آنها اجازه ی مصاحبه بدهد، از سیستم امنیتی مسعود که عملاً یکی از با تجربه ترین و زبده ترین سیستم های امنیتی بود عبور نمودند و با انفجار بمبی مغز احمد شاه مسعود رهبر مقاومت را در چند ثانیه متلاشی ساختند. مسعود حتی فرصت سخن گفتن پیدا نکرد. یکی از تروریست ها در جا کشته می شود. دیگری فرار می کند و در حالیکه به نظر نمی رسد او هیچ راه فراری از دره ی پنجشیر به بیرون داشته باشد، دستگیر نمی شود و توسط نیروهای امنیتی به قتل می رسد. بدین ترتیب تنها سرنخ موجود از بین برده می شود. چرا؟و اما زندگینامه احمدشاه مسعود :احمد شاه مسعود فرزند دوست محمد يكی از افسران عالی رتبه پوليس دردهم سنبله سال 1332 خورشيدی[1] 1/9/1953 در دهكدهء جنگلك بازارك پنجشير زاده شد . در پنج سالگی شامل مكتب شد و تا صنف دوم در مكتب بازارك درس خواند.وقتی پدرش به حيث قوماندان ژاندارم پوليس هرات مقرر گرديد او صنف سوم و چهارم را در مكتب موفق هرات خواند. مسعود آموزش های نخستين د ينی را نزد ملا امام مسجد جامع هرات فرا گرفت . پس از تقرر پدرش در كابل او شامل ليسه استقلال گرديد و تعليماتش را در همان ليسه به پايان برد. مسعود كه از همان آغاز طفوليت آثار و علايم استعداد بلند درسیمایش نمايان بود، پس از صنف دهم در مكتب هم به حيث شاگرد ممتاز شناخته شد. زبان مادری اش فارسی بود درپهلوی آن به زبان پشتو، اردو و فرانسوی روان صحبت ميكرد. او به زبان عربی نيز آشنايی داشت . مسعود: « برای من شمال و جنوب، فارسی و پشتومطرح نيست، ما ميتوانيم در خانهء مشترك خود به هر زبانی با هم حرف بزنيم .» مسعود علاقهء فراوانی به سپورت داشت و جوانان و نو جوانان همسن و سالش را نيز به سپورت تشويق ميكرد. هنوز چهارده سال داشت كه تيم واليبالی را در دهكدهء زادگاهش جنگلك ساخت و در رخصتی های تابستانی با تيم های واليبال قريه های ديگر پنجشير مسابقات دوستانه يی را برگزار ميكرد. قدرت اجرایی و داشتن دسپلين نه تنها او را عزيز و دوستداشتنی ساخته بود ، بلكه با اين عملكرد حيثيت رهنما و پيشگام را در ميان دوستان بيشمارش يافته بود . مسعود:« ما در كارته پروان زنده گی ميكرديم ، جاييكه در آن من دوستان خوبی داشتم. ما در حدود پنجاه تا شصت تن بوديم . در آن زمان من دانش آموز صنف هفتم ليسه استقلال بودم كه مسوؤليت آنها را به عهده داشتم.» [2] مسعود به ورزش های متنوع علاقه مندی داشت، كه بعد ها برای انجام همهء آن فرصت كمی داشت . ورزش های دوست داشتنی ا ش، فتبال ، اسپ سواری، آببازی و كاراته بودند. در تيم فتبال محلی يی كه در آن زمان در كارته پروان داشتند ، او نقش يك مربی فعال را داشت . علاوه بر آن مسعود عشق فراوانی به مطالعه و بازی شطرنج داشت. او بيشتر به خوانش سفر نامه ها و تاريخ علاقه مند بود . مسعود در عرصه شعر و سخن آثار پيشگامان ادبيات فارسی؛ چون : مولانا جلال ا لدين بلخی، سنايي غزنوي، بيدل و حافظ راميخواند و دوست داشت . مسعود:« اشعار حافظ را دوستدارم وآن راهميشه وبار بار ميخوانم. اين اشعار درمن اثر دگر گون ساز والهام بخشی دارد. موسيقي بيان احساس دروني انسان است . شعر وموسيقي بالاي هر آدمی اثرش را دارد.» سال 1351خورشيدي مسعود آموزشگاه رياضی « آرين» رادر محل زيستش در پارك بهارستان جامي واقع كارتهء پروان اداره ميكرد كه درآن او نه تنها به همصنفانش بل كه به شاگردان زيادي درس رياضي ميداد. اين كه مسعود چه گونه به سياست دلچسپی پيدا كرد؛ خودش گفته است: « پدرم دوستان زيادی داشت كه به سياست آشنا بودند. آنها به خانهء ما می آمدند و روی سياست های منطقه و جهان بحث و گفتگو ميكردند. طبيعی بود كه اين صحبت هاو نشست ها نقشش را در من داشت . و اثراتش در آينده هم نيز باقی ماند .»[3] شاگرد صنف نهم ليسه استقلال ، اولين بار آدم فعال سياسی شد. مسعود هنوز شاگرد صنف هشتم و نهم بود كه فعاليت كمونستها در كاتب كابل آغاز گرديد. اين كه او مفكوره خود را با كمونست ها هماهنگ ساخته نمی توانست ، تيره گی هایی بين او و شاگردانی كه مفكورهء كمونستی داشتند پيدا شد. مسعود كه هنوز تجربه كافی سياسی نداشت، از امكانات زيادی هم بر ضد اين گونه فعاليت ها بر خوردار نبود . گرچه فعالان سياسی آن زمان درگيری هایی نیز ميان هم داشتند ، اكثراً افراطی های چپ گرا بودند . اين امر باعث توجه مسعود به نهضت اسلامی گرديد . 1352 (1973) بعد از امتحان كانكور نظر به علاقه اش به انجنيری و مهندسی شامل انستيتوت پل تخنيك كابل شد. در همين سال او رسماً به جمعيت اسلامی پيوست و همراه انجنير حبيب الرحمان كه يكی از پيشگامان نهضت اسلامی بود آشنا شد . در دوران حكومت محمد داؤد كه مردم او را نزديك با كمونيزم و شوروی ميدانستند، اولين پلانهای كودتا يی تحت فرماندهی انجنير حبيب الرحمان كه مسعود هم در آن سهم داشت طرح گرديد . پس از افشای اين پلان ها ، انجنير حبيب الرحمان مدت شش ماه زندانی شد و مسعود هم كابل را ترك گفت . حكمتيار كه در آن زمان مسووليت امور نظامی جمعيت اسلامی را داشت ، به اين عقيده بود كه از طريق ترور ميتوان به هدف رسيد . كه هدفش از ترور گذاشتن بم ، پاشيدن تيزاب و قتل مخالفين سياسی اش بود . درين زمان مسعود شدت بيزاری خود را در برابر تند روان اسلامی ابراز كرد ، در حالی كه عده يی در نهضت نيز از تند روی حمايت ميكردند، مسعود با اين گونه تحركات مطلقاً مخالف بود و در آن تباهی و نابودی مردمی را ميديد كه خواهان خدمت كردن به آنها بود . اين اختلاف نظر اساساً باعث در گيری شديدی ميان آنها گرديد . احمد ولی مسعود در بارهء برادرش گفت :« او به تمام معنا يك مسلمان بود ، همان گونه كه يك انسان اعتدال گرا . به اين وسيله ميخواهم بگويم كه او نه تندرو بود و نه هممانند آنها در زنده گی شخصی ، اجتماعی و ‌سياسی . او معتقد به اجرای يك حاكميت معتدل اسلامی در افغانستان بود.» به قول احمد ولی، احمد شاه مسعود میگفت: « تند رو های چپ و راست در افغانستان جايی ندارند زيرا آنها برخلاف خواست های‌مردم عمل ميكنند. از اين رو ما نميتوانيم در افغانستان هممانند حكومت های‌رايج اسلامی را داشته باشيم.»[4] در سال 1353(1973/1974) به هدايت حكمتيار حركت ديگری صورت رفته كه ناكام ماند و منجر به دست گيری صد ها محصل گرديد .مسعود يك محصل سخت كوش، هد فـمند و متوجه تحصيل بود. هدفش از تحصيل و آموزش، خدمت به وطن و مردمش بود . بعد ازآنكه كاكايش عبدالرزاق خان (يك تن از صاحب منصبان بلند رتبه دولت داؤد) مسعود را كه توسط دولت داؤد گرفتار ميگرديد ، هشدار داد ؛ مسعود كه يكی از فعالان سياسی در انستيتوت پل تخنيك كابل بود؛ انستيتوت پل تخنيك را ترك گفت و در سال 1353(1974) به همراهی انجنير جان محمد برای اولين بار به پاكستان رفت. بعد از مدت كوتاه دوباره فعاليت های سياسی را در داخل كابل آغاز كرد و موفق گرديد كه عده يی از افراد ناراضی دولت رابه طرفداری خود فرا خواند. مسعود فعاليت های سياسی اش را ادامه داد تااينكه در 1354(1974) قيام مسلحانه پنجشير صورت گرفت . مسعود 22 ساله باعده يی از يارانش كه اعضای ‌جمعيت بودند با وجود تلف شدن عده يی ازهمسنگرانش ، در ظرف يك الی دو ساعت تمام پنجشير را تحت كنترول در آورد ويك ادارهء دولتی را خلع سلاح كرد. حكمتيار وعده داده بود كه همزمان با قيام در پنجشیر قوای نظامی دولت مصروف ميشود و در كابل يك كودتای نظامی ‌رخ خواهد داد .در كابل هيچ حركتی‌صورت نگرفت . مسعود و همراهانش افشا شدند و به اين صورت قيام كننده گان به خدف نرسیدندوعده یی توانستند پنجشير را ترك گفتند . مسعود بعد از يك ماه به صورت مخفی دوباره به كابل آمد و از آنجا به پشاور پاكستان رفت كه درآن جا هم مخفی بود و از طرف استخبارات مخفی پاكستان تعقيب ميشد . بعد از اين قيام نظريات در داخل جمعيت اسلامی هم فرق كرد. بعضی طرفدار اين قيام بودند و برخی اين قيام را ناسنجيده و يك اشتباه ميدانستند. اين موضوع باعث دو پارچه گی جمعيت گرديد . كسانی كه مخالف قيام بودند، با پروفيسور ربانی ماندند كه مسعود هم يكی‌از آنها بود و طرفداران قيام به حكمتيارپيوستند. اين دو گروه گاه با هم نزديك و گاه دور ميشدند. تا اينكه تحت رهبری قاضی امين وقاد هر دو با هم يكجا شدند . حكمتيار با نزديكی ‌به شبكه استخباراتی ‌پاكستان ، رقبای‌سياسی ‌خود را يكی ‌يكی‌از بين برد . يكی‌از اين جمله همان انجنير جان محمد بود.  حكمتيار ورهنمایان‌ پاكستانی اش كلو وبابر ميخواستند مسعود را كه درآن وقت در خانهء حكمتيار بود اختطاف كنند . مسعود كه از جدی بودن اين موضوع خبر شد، پهره دار های پاكستانی را با دو تفنگچه يی كه هميشه با خود داشت تهديد كرد و از آنجا خارج شد . اوتا كودتای ‌ضياالحق به صورت مخفی در پاكستان ماند . بعد از اين واقعه جمعيت فعاليت های مستقل خود را آغاز كرد . و مسعود تا كودتای كمونستی 1357(1978) به كابل رفت و آمد داشت .از فعاليتش در كابل تنها دوستان نزديكش خبر داشتند. به گفته يكی از نزديكانش، اوبيشتر در شهرستان های شرقی افغانستان به سر ميبرد تا از نظر پوليس امنيتی كابل در امان باشد . مسعود به نورستان كه از نخستين مراكز قيام عليه شوروی بود، رفت . او ميخواست ببيند كه عقيده مردم به مقاومت چه است . بعد از اين كه مسعود به تصميم مردم يقين پيدا كرد در 1358(1979) ( آغاز تجاوز قوای شوروی در افغانستان) با دسته يی كه شامل 20 مرد جوان بود، به طرف پنجشير روان شد .در كنر هم مبارزانی كه به جهاد آغاز كرده بودند اين دسته را خوش آمديد و خیرمقدم گفتند و مقداری از سلاح و مهما ت غنيمت گرفته شده خود را به دسته زير فرماندهی‌مسعود اهدا کردند. مسعود همراه با همرزمانش داخل پنجشير، محل زادگاه خود شد . شاهدان عينی ميگويند ، در پنجشير او بزرگان و ريشسفيدان محل را گرد خود جمع كرد و راجع به مقاومت مسلحانه با آنها به تفاهم رسيد. مسعود در تمام قريه ها با مردم گفت وگو كرد . مردم پنجشير برای مبارزات مسعود در راه آزادی مردم و سرزمینش، به هر نوع قربانی حاضر بودند . شاهدان ميگويند، با وجودی كه زن و مرد پير و جوان به ضرورت اين مبارزه مسلحانه باور مند بودند ، آماده گی‌خود را برای مقاومت اعلام كردند . مسعود از ميان همهء داوطلبان، كسانی ‌را انتخاب میكرد كه يگانه سرپرست و نان آور خانواده خود نمی‌بودند . او برای‌ داوطلبان مبارزه ميگفت و روشن ميساخت كه سرپرستی و غمخواری خانواده و فاميل هم بخش ضروری‌ مقاومت است، زيرا حفاظت از مردم بيچاره و محتاج و به خصوص ازخانواده در برابر يك ابر قدرت تجاوز گر فرض است .بار ديگر قيام مسلحانه در پنجشير آغاز گرديد و اين بار به رهبری‌ مسعود. اين قيام 40 روز ادامه پيدا كرد که پنجشير، سالنگ و بوله غين از دست تجاوزگران آزاد گرديد . پس از40 روز جنگ و مقاومت، مسعود از ناحيه پای زخم برداشت و مبارزان سلاح و مهمات ‌برای‌ادامهء جنگ نداشتند . با وجود ی كه 600 مرد از نورستان به كمك مبارزين شتافتند ، آنها به شكست مواجه شدند. و اينگونه مسعود با همرزمش كاكا تاج الدين به سوی ‌پنجشير برگشت . اين شكست مسعود را به تفكر وا داشت و او تصميم گرفت كه با تاكتيك های جديدی وارد عمل شود. اين تاكتيك، جنگ چريكی و يا گوريلايی بود كه اورا یکی از بزرگ ترين چهره های جنگ های ‌چريكی‌ عصرساخت . رابرت كپلان در كتاب« سربازان راه خدا » در سال 1991 نوشت: «احمد شاه مسعود را بايد در قطار بزرگترين رهبران نهضت های ‌مقاومت در قرن بيست حساب كرد . مسعود مانند مارشال تيتو ، هوچي من ، و چگ وارا دشمن خود را شكست داد . مسعود يك ساحهء گستردهء را زير اداره داشت كه از نظر سوقيات عسكری بسيار دشوار گذار و شديداً زير فشار حملات متواتر دشمن قرار داشت . ساحه یی كه در تصرف مسعود بود ، در مقايسه با ساحاتی كه در دوران رهبری ‌نهضت مقاومت مارشال تيتو، ماووتسه تونگ، هو چی من و چگ وارا، زیر اداره آنها قرار داشت، بيشتر زير حملات دشمن بود.» از همين جا نام مسعود و پنجشير با هم پيوند خوردند. و نامش به عنوان بزرگترين مبارز جنگ های آزادی ‌بخش در تاريخ ثبت شد.به قول ناظران بين المللی از مجموع خسارات و ضايعاتی‌ كه ارتش سرخ ديده بود بيشتر از60 فيصد آ ن از اثر مقاومت نيرو های‌احمد شاه مسعود به وجود آمده بود . و به اين سان او به « شير پنجشير » مسما گرديد و قوای «شكست نا پذير» ارتش سرخ را در دام افگند . درحالی كه در بخشهای عمدهء بيش از دوازده ولايت فرمانروايی داشت، مردم او را به صورت بسيار ساده « آمر صاحب» خطاب ميكردند . اين نام در عين حال بيانگر نوعی محبت و احترام نيز بود . سبستيان يونگر مينويسد: « اين برای ‌من ناممكن بود كه سخنان مسعود را نشنوم ، وقتی كه او گپ ميزد با وجوديكه كلمه يی از آن برايم روشن نبود، دقت ميكردم به آنچه كه انجام ميداد ؛ زيرا من حس ميكردم به گونه يی كه چای ميريخت و يا دستان خود را در موقع حرف زدن حركت ميداد ، رازی آموختنی در آن پيدا بود . »[5] پيروزی های‌ نظامی ‌و محبت مردم نسبت به مسعود ازطرفی هم حسادت و نفرت دیگران را بر می انگیخت. این امرگلبدين حكمتياررا به سر سخت ترين دشمن او مبدل کرد . تمام دشمنانش ميخواستند او را از بين ببرند و برای‌ رسيدن به اين هدف از هر وسيله يی استفاده ميكردند و شوروی‌ها جايزه يی‌برای‌سرش تعيين كرده بودند . از اثر كار آيی و فعاليت دقيق استخباراتش همهء پلان های‌تهاجمی دشمن افشا ميگرديد . در سال 1358(1979) زمانی‌ كه پايش شديداً جراحت داشت ، مسعود توسط گروپ های‌رژيم محاصره گرديد . او توانست خود را به گونه يی از تهاجم دشمن نجات دهد . در سال 1359 ( 1979) يك سرباز جوان با استفاده از تاريكی، از فاصلهء سه متری بالای جيپ حامل مسعود آتش كرد و مسعود جان به سلامت برد . مسعود آن جوان را فقط همين قدر گفت: « وطندار، دست هايت ميلرزد، خوب نشان زدن بلد نيستی. »و او را بخشيد. درسال 1361(1983) كوماندو های ‌ويژهء شوروی ‌دهنهء مخفيگاه كوهی را كه مسعود در آن خواب بود در ملسپه پنجشير محاصره كردند. او توانست محاصره را بشكند و ساحه را ترك بگويد . شوروی ها در سال آتش بس1361/1362(1983/84)، برای ترور مسعود دو انديشه را دنبال ميكردند ، يكی كشانيدن او به داخل گارنيزيون شان در« عنابهء پنجشير» به بهانهء مذاكره و گفت وگو كه در واقع قصد دستگيری وی را داشتند، که پلان شان بوسيله يك ترجمان تاجيكی افشا گرديد. طرح دوم اين بود كه روس ها یك تن از مجاهدين بنام « عبدالقادر ناچار» را اجير ساخته بودند تا در غذای احمد شاه مسعود زهر بريزد . ناچار دستگير گرديد، اما مسعود اورا بدون انتقام گيری مورد عفو قرار داد . داكتر نجيب الله ریيس جمهور، زمانيكه رياست « خاد» رابه عهده داشت ، ميخواست مسعود را به كمك « كامران » دوست دوران مكتب مسعود به قتل برساند . داكتر نجيب می دانست كه مسعود با دوستانش از نيكی ‌و جوانمردی كار می‌گيرد. او مسعود را از دوران طفوليت در كابل ميشناخت ، در آن وقت كامران كپتان تيم ملی فتبال بود . او به پنجشير رفت و چند روز با مسعود بود. كامران وقتی پی برد که مسعود چی راهی را در پیش دارد و برای چی مبارزه میکند، همه چيز را خودش به مسعود افشا كرد و تفنگچهء بی صدايی را كه از حكومت آن وقت به اين مقصد گرفته بود به مسعود تسليم كرد و خود به آلمان غرب پناهنده ء سياسی شد . در سال 1368(1989) در پايان گردهمآيی كه مسعود با فرماندهان ولايات مختلف شورای نظاردر فرخار داشت، زمانی كه اين فرماندهان ميخواستند به مواضع خود بر گردند، مورد حمله افراد حكمتيارقرار گرفتند كه دها تن از اعضای برجسته شورای‌ نظار درين حمله شهيد شدند. در این حمله تروريستی مسعود نزديك ترين دوستان و برجسته ترين فرماندهان خود را از دست داد . حكمتيار توانست عمليات بزرگ نظامی مسعود را خنثا سازد ، ولی به هدف اصلی اش كه از بين بردن مسعود بود ، نرسيد. 1372(1993) وقتی‌كه وضع ميان جبهات مسعود وشورای همآهنگی زير رهبری حكمتيار خراب شده بود، هليكوپتر مسعود توسط جت های جنگی شورای همآهنگی مورد حمله قرار گرفت . اما پيلوت هليكوپتر نا گزير به نشست گرديد. پس از ان مسعود تصميم گرفت تا به راز و رمز پيلوتی نيز دست يابد . در همين سال مسعود مورد حملات شديد نيرو های متحد حكمتيار در اطراف وزير اكبر خان کابل قرار گرفت . 1361(1983) بعد از شكست دوم ارتش شوروی در پنجشير، روس ها به صورت مستقيم با نماينده گان جانب مسعود وارد مذاكره شدند و به این صورت شوروی ها برای اولين بار مسعود و مجاهدين را به حیث یک حریف سیاسی به رسمیت شناختند و با او آتش بسی را امضا كردند .کار شناسان این آتش بس را یکی ازبزرگترین پیروزی های مقاومت افغانستان خواندند كه یک سال طول کشید. مسعود عمده ترین استفاده را از این آتش بس نمود. او قادر شد برای اولین بار سفرطولانی تری به مناطق شمال و شمال شرق افغانستان کند. این سفری پرحاصل بود که سبب شد در سال 1362 (1984) مسعود بتواند تمام قومندانهای مقاومت منطقه را که عضو احزاب مختلف بودند در یک شورا به نام «شورای نظار» دور هم جمع کند. هد ف او به وجود آوردن یک قوای واحد سیاسی و رزمی در داخل افغانستان بود که مستقل باشد و پیروی احزابی را که در کشور های همسایه به وجود آمده بودند، نکند. قصد تمام اعضای این شورا فقط آزاد ساختن افغانستان بود. با وجود ی که حملات ارتش سرخ بالای پنجشیر دوباره آغاز شده بود، مسعود مطمین بود که پنجشیردرنبودن او هم زیرفرمان فرماندهان محلی پیروزمندانه مقاومت میکند، و اداره پنجشیر را به عبدالمحمود دقیق سپرد. همچنان مناطق اندراب ، خوست فرنگ ، اشکمش، نهرین و کشم، هم به پنجشیردیگری مبدل گردیدند. 1366(1987) پروان کاپیسا هم به فرمانده عظیمی سپرده شد. مسعود برخلاف آنانیکه «جنگ سالار» نامیده میشوند، در مناطق تحت کنترول خود یک سیستم اداری، تشکیلاتی و خبررسانی آزاد را به وجود آورده بود. مسعود در تمام محلات، اداره امور را به دست مردم سپرد و خودش به بسیج نیرو های مقاومت پرداخت.مسعود:« حکومت آینده باید از طریق انتخابات و آرای مستقیم مردم که در آن زنان و مردان اشتراک داشته باشند، به وجود آید. یگانه طرز حکومتی که بتواند عدالت اجتماعی را بین اقوام مختلف بر قرار سازد ، دمکراسی و انتخابات مردمی است.»[6] مسعود برای بار نخست نظم و اداره یی را به وجود آورده بود که درآن نوعی خود گردانی محلی که ناشی از آرای مردم بود ، حاکم بود. درتمام دورهء ادارهء مسعود قبل از ورود به کابل و بعد از عقب نشینی از کابل ، کشت ، استفاده و خرید و فروش مخدرات و مسکرات منع بود . و هیچ کسی ازین امر مثتثنی نبود، حتا فرماندهان و اعضای برجستهء شورا. مسعود : « از آغاز قیام مردم در برابر شوروی ، کشیدن سگرت بنا به دلایل اقتصادی منع قرار داده شده بود . مردم پول زیاد را صرف کشیدن سگرت میکردند تا خوردن غذا.» اویگن زورگ ضمن سوالی از مسعود پرسیده بود:« در روستا هایی در قلمرو شما، ما مزارع کشت تریاک را دیده ایم.» مسعود:« درگوشه یی از بدخشان که پیروان فرقهء اسماعیلیه زنده گی میکنند واز سالیان درازی معتاد به تریاک استند مزرعهء کوچکی برای خود دارند .اگرشما به زندان چاه آب سری بزنید ، غلام سلیم یکی از خوانین محل را میبینید که از نزدش نیم تن تریاک به دست آمده که با وجود پول فراوان ونفوذی که در میان مردم دارد، مدت سه سال است در زندان به سر میبرد.» مسعود در سن 35 سالگی با دختر كا كا تاج الدين ازدواج كرد . اما اين ازدواج كاملاً مخفی نگهداشته شد به علت مسايل امنيتی حتا نزديكترين كسان تا دیر وقت ازين ازدواج خبری نداشتند . مسعود مستقل حركت ميكرد. دخالت های پاكستان را در امور داخلی افغانستان قبول نداشت، از همينرو او مجبور بود كه در چند جبهه بجنگد . اول با روسها و دولت کمونیستی و دوم با آی اس آی و گماشته گان داخلی آن . مسعود: « سياست ما اين بوده است كه با همه روابط نيك و دوستانه داشته باشيم ؛ ولی هرگز وابسته گی را نپذيرفته و نمی پذيريم .»[7]در زمستان 1362 (1983/84) دولت كمونستی در غياب، مسعود را محا كمه نمود و جزای مرگ را برای او تعيين نمود. قبل ازحملهء شان به پنجشير چنين اعلام كردند كه حكم دادگاه قبلاً تطبيق و مسعود با قوایش از بین برده شده است. به اين صورت میخواستند روحيهء هوا داران و دو ستان مسعود در دیگر مناطق و به خصوص در کابل را ضعيف سازند و خود مسعود را به نام «یاغی» اعلام کنند.[8] مسعود ميدانست كه اين امرعلامت آماده گی شان برای عمليات بزرگ بالای پنجشير است . به همين منظور او با مردم پنجشير داخل صحبت شد و از آنها خواست كه به زودترين فرصت قبل از حمله، پنجشير را ترك كنند. مردم كه مسعود را از جان و دل دوست داشتند و معتقد به مبارزه بودند به گفته های ‌او عمل كردند. درست در بهار سال 1362 مسعود در اندك زمانی بيش از 130000 نفر ساكنان پنجشيررا از آن دره تخليه كرد . مردم بدون كدام ترديد خانه و زمين خود را كه نسل اندر نسل در آن زنده گی‌ كرده بود ند رها نمودند . اين یکی از بزرگترین قربانی هایی بود که مردم افغانستان به خاطر آزادی متحمل شدند . مسعود برای اين كه مجاهدانش بی هراس از كشته شدن مردم، با شوروی دست وپنجه نرم كنند ، مردم را سپر خود نساخت . از 1358ـ1367 (1979ـ1988) هشت بار روس ها بالای‌ پنجشير حمله نمودند و شكست خوردند كه اين شكست در افغانستان به یک شكست کلی سیستم کمونیستی درتمام آسيای ميانه و اوروپا ی شرقی منجر گرديد . به همين سبب نويسنده كتاب « سربازان راه خدا » رابرت كپلان مسعود را « برندهء جنگ سرد» لقب داد. كپلان نوشت: « مسعود تا زمانی مجبور نشده است به جنگ اقدام ننموده است ، و اين را به حيث استراتيژی خود در جريان 14 سال مقاومت نشان داده است . مسعود در پيروزی جهادش در برابر رژيم نجيب ، ثابت ساخت كه طراحان وپلان گذاران پاليسی امريكا در مورد جهاد و ارسال كمك ها چه قدر به خطا رفته بودند. لياقت و كار دانی ‌مسعود و پشتيبانی بی دريغ مردم ، او راقادر ساخت تا برنده جنگ سرد شود .» اين نگرش بر هم ريختن ديوار برلين را هم از شهكار های ‌مسعود ميخواند . پس از خروج آخرين سرباز روس در 25/11/1368 (14/2/1989)[9] برای نخستین بار فرماندهان جهادی سراسر افغانستان به فراخوان مسعود در شاه سليم بدخشان به منظور اتخاذ تصميم درباره آيندهء افغانستان گرد هم آمدند. مسعود ازآن جا سفر كوتاهی به پاكستان داشت17/7/1369 (9/10/1990)؛ درين سفر شورای رهبری فرماندهان داخل افغانستان با رهبران جهادی مقيم پاكستان ‌مذاكره كردند و از آنها خواستند تاد رباره دولت آينده تصميم مشترك بگيرند .[10] گرچه امكانات مالی و نظامی مسعود خيلی ‌زياد نبود ، او پيوسته توانست با سياست باز و روشن، دور از مفكوره های افراطی، دلهای مردم را به دست آرد. اراضی زير فرمان خود را توسعه بخشد و ضربات نابود كننده به پیکر رژيم كمونستی وارد کند. بالآخره این مبارزات در سال 1371(1992) باعث از بين رفتن رژيم نجيب الله و آزادی ‌كابل گرديد. مسعود این پیروزی ها را بدون دریافت كمكی از كشور های همسايه به دست آورد. آزاده گی و غیر وابستگی اش به حلقات خارجی یکی از دلايل ملقب شدن او به « قهرمان ملی‌افغانستان» بود. داكتر نجيب درآخرین روز های قدرتش ضمن بيانيه یی گفت: «از مسعود بايد به حيث قهرمان جهاد افغانستان نام برد.» او آماده گی خود را برای ‌تسليم كردن قدرت به مسعود ابراز داشت، مگر در عين زمان اظهار کرد كه برای ‌مسعود هيچ زمینهء ساختن يك حكومت قوی مركزی وجود ندارد، زيرا پاکستان با حكمتيار هرگز اين اجازه را به او نخواهند داد . 1371 ( 1992) مسعود به اين باور بود که ‌مجاهدين هنوز وارد مرحلهء حکومت سازی نگردیده اند؛ اما نشست سران ‌مجاهدين در دالان سنگ به اين نتيجه رسيد كه حكومت كمونستی ‌كابل بايد از بين برود. رهبران مجاهدين از سقوط رژیم كابل به رهبری ‌احمد شاه مسعود استقبال کردند . حكمتيار که تلاش داشت به صورت یکجا نبه در سازش با خلقی ها بدون توجه به فیصله های مردم و مجاهدین قدرت را در کابل انحصار کند. در مكالمهء تلفونی كه از طريق راديو و تلويزيون نشر گرديد ، حكمتيار به سخنان مسعود در رابطه به حمله نكردن بالای ‌شهر كابل اعتنایی نكرد. بعد از سقوط آخرين مواضع دولت در بگرام ،‌ زمینه سقوط رژیم کابل مساعد گردید . حکمتیار با استفاده از این فرصت داخل شهرشد. گروه وابسته به حکمتیار ‌دروازه های ‌زندان را باز كردند و همهء زندانی‌های جنایی را رها كردند. گروه حکمتیار د ست به ویرانی و از بین بردن دوسيه ها و سوابق اداری ، در ادارات کابل زد. ‌به اين ترتيب تهداب حكومت جديد را از بين بردند. علاوه بر اين ده ها هزار مجرم مسلح كه ديپو های‌ سلاح را ربوده بودند ، ‌در شهربه چپاولگری آغاز کردند. در شهری که نه اردو ، نه پوليس و نه كدام قدرت امنيتی‌ ديگری وجود داشت ؛ داكتر نجيب به دفتر ملل متحد در كابل پناهنده شد. پيش از حركت قوای مسعود به اطراف كابل ، ‌مسعود برای‌آنها هدايات روشنی‌در بارهء طرز برخورد و روش با مردم كابل داد و گفت كه مگذاريد‌ كابل با امكانات نوی كه دارد هدف اصلی تان ‌را که حفاظت از مردم كابل است فراموش تان سازد . نیرو های مسعود به خاطر حفظ امنیت و دفاع از مردم مظلوم کابل با غارتگران و چپاول گران شهر کابل به مقابله پرداخت.همچنان نیرو های احمد شاه مسعود حفاظت دفتر ملل متحد در کابل را نیز به عهده گرفت. دوستان و هوا داران مسعود كه از محبوبيت او در بين مردم با خبر بودند،خواستند تا مسعود خود دولت آينده را اعلام و رهبری كند . با آن كه شهر كابل تحت تصرف نيرو های‌مسعود بود ، او تمام مسوؤ ليت را به رهبران سياسی داد و خود پا از اين قضيه برون كشيد تا بهانه یی برای‌ادامه جنگ وجود نداشته باشد. به تاريخ 05/02/1371 (25/4/1992) يعنی ‌يك روز قبل از رسيدن به كابل، شورای ‌رهبری مسعود رابه عنوان رييس شورای‌فرماندهان و وزير دفاع دولت نو بنیاد اعلان كرد . رييس جمهورمجددی با اعضای كابينه به تاريخ 08/02/1371(28/04/1992) به كابل رسيد. پيروزی مجاهدين نه تنها پيروزی در مقابل قوای متجاوز روسی و حكومت دست نشانده آن بود، بلكه پيروزی در مقابل آی اس آی پاكستان نيز بود. پاکستان که در صدد به قدرت رساندن مهره خود ‌حكمتيار بود و به همين منظور هميشه او را در مقابله با مسعود مساعدت ميكرد، با این پیروزی، از نظر سیاسی به شکست مواجه شد. درين مرحله كشورهای همسايه، چون پاكستان ، ايران و ازبكستان هر كدام به منظور به قدرت رساندن يا سهم بيشتر داشتن نيروهای طرفدار شان به حمایت از آن نيرو پرداختند كه این عمل آغاز گر جنگ داخلی در افغانستان شد. همسایه گان اين دخالت را « جنگ داخلی » ناميدند تا بدین سان پرده به روی عملکرد مداخله گرانهء خود کشیده باشند. ازين تاكتيك شوروی ها هم استفاده كرده بودند. پاكستان كه ديگر اميدش را از دست داده بود ، شیوه ها و تاكتيك دخالت خود را تغيير داد ه و با پشتيبانی‌بعضی كشور های عربی طالبان را ساخت . طالبان كه توسط ارتش پاكستان با سلاح مدرن مسلح گرديده بودند، با ترور يستهای بين المللی درولايات جنوب افغانستان لانه گزیدند. آنها افغانستان را جای ‌مناسبی برای‌فعاليت های شان پيدا كرده بودند. مسعود در برابر این موج ایستاد و به مقاومت پرداخت. به باور بن لادن: « تا وقتی‌كه مسعود زنده است ما پيروز نخواهيم شد .» خانه ء پدری مسعود در كارته پروان توسط كمونست ها ضبط و تبديل به يك مكتب ابتدايی‌گرديد بود. مسعود در زمان حکومت مجاهدین در کابل آنرا همچنان در خدمت آموزش و پرورش گذاشت .[11] در سال 1372( 1993) اساس بنياد فرهنگی‌ و تعاونی امام محمد غزالی [12]‌را به کمک مالی خود گذاشت . بنیاد از تمام شاعران ، نويسنده گان ، دانشمندان ، نقاشان و هنر مندان دعوت كرد تابدون در نظر داشت مسايل عقيدتی ‌و سياسی شامل اين انجمن شوند . سازمان زنان بنیاد زمینه های آموزش و کاررا به ویژه به زنان بيوه در بخش های هنری و کار های دستی مساعد گردانیده بود. در بخش مشوره در امور خانواده بنیاد مشاورينی داشت كه همه روزه در خدمت مردم بودند. بخش امداد بنیاد در نواحی مختلف کابل به کمک مدد جویان میشتافت که دو مدد کار این بخش هنگام اجرای وظيفه شان در اثر پرتاب راكت حزب اسلامی ، به شهادت رسيدند . داكتران اين بنیاد هفته دو بار مريضان را به طور مجانی‌معا ينه ميكردند. دواخانه بنیاد غزالی ادویه مورد ضرورت مردم را به نازل ترین قیمت در شهر عرضه میکرد. بعد از به آتش كشيدن مطبعه دولتی‌توسط افراد حكمتيار ، روزنامه ها، جرايد و مجلات در مطبعه اين بنياد فرهنگی‌به صورت رایگان به چاپ ميرسيد. که در میان آنها روزنامه ها و جرایدی که صدای مخالف داشتند، نیز به چاپ میرسید. این خود سر آغازی بود برای قبول نظريات ديگران و آزادی مطبوعات. هيات رهبری بنياد فرهنگی و تعاونی غزالی‌ عبارت بودند: ازگل احمد یما، داكتر مهدی‌، حيدری ‌وجودی‌، عزيز الله ايما ،محمد رحیم رفعت، شیر محمد خارا وانجنير سيد يعقوب نويد .

بنیاد از مشوره های سود مند اديب شناخته شده افغان استاد واصف باختری بهره مند بود .

بنياد نمايشگاه های بزرگ نقاشی را در نقاط مختلف كابل داير نمود . بنیاد از هنرو هنر مندان قدر دانی میکرد . بخش توزیع جوایزهنری و ادبی بنیاد به تعدادی از نقاشان و شاعران جوایزی اهدا کرد که استاد زبردست، عزیزالله احمدی در بخش نقاشی و اسحاق ننگيال شاعر معروف پشتودر بخش شعر برنده گان بهترین جوایز بنیاد بودند.

برای هيات داوران بنیاد فقط کیفیت و محتوای آثاردر برنده شدن آن نقش داشت و بس. تأسیس و تمویل بنیاد یکی از درخشان ترین کار های مسعود در عرصهء فرهنگ بود . او میخواست کار فرهنگی جدا از کشمکش های سیاسی و ایدیولوژیک زمینهء آگاهی و تفاهم را به وجود آورد . مخالفین دولت در شورایی به نام شورای هماهنگی که توسط کشور های ایران، ازبکستان و پاکستان حمایت میگردید، جمع شده بودند. به تاريخ 11/10/1372 (1/1/1993) اين شورا دست به يك كودتا عليه دولت جديد افغانستان زد. مسعود که در آن زمان وزير دفاع افغانستان بود، توانست اين هجوم را به شکست مواجه كند . حكمتيارکه خواهان تشکیل كانفدراسيون پاكستان افغانستان بود، برای اين هدف با همه توانايی خود ميجنگيد . حكومت پاكستان برای‌حكمتيار دستور داده بود تا شهر كابل را تحت حملات راكتی قرار بدهد . اين جانب گيری و دخالت پاكستان به شليك كردن روزانه 3000 راكت به شهر كابل انجاميد كه باعث كشته و زخمی شدن هزاران باشنده كابل و خرابی‌ شهر گرديد . تلاش های مسالمت آمیز مسعود برای رسیدن به یک تفاهم ملی، جایی را نگرفت. کشور های آتش افروز به بهانه های قومی، زبانی و مذهبی به داغ ترشدن این کوره پرداختند. دشمنان مسعود برای رسیدن به هدف، نه تنهابه حملهء نظامی، ‌بلكه به دهشت افگنی و ایجاد ترس میان مردم كابل نیز میپرداختند . حكمتيار كه نماينده اش به حيث صدر اعظم در شهر كابل موجود بود ، تمام راه ای‌اكمالاتی‌را به روی باشنده گان كابل بند كرد . مواد غذايی‌به شهر نمی‌رسيد . هدف از این عمل بیزارساختن مردم از دولت مجاهد ین بود .گلبدين با این روش موفق به ایجاد فاصله میان مردم و دولت گردید. پرتاب هزاران راكت در شهرخواب، راحت و زنده گی مردم را گرفته بود.مردم توقع داشتند كه مسعود بتواند كنترول كلی ‌را به دست داشته باشد . مسعودبرای اينكه مردم غير نظامی‌ هدف راكت های‌كور قرار نگیرند، تلاشش به ثمر نرسید. پاكستان ميدانست که توان شکست دادن مسعود را از راه نظامی ندارد. راهی را گزید تا او را به عقب نشینی ‌وادارد. آخرین بهانهء حکمتیار که کنار رفتن مسعود از پست وزارت دفاع بود ، نیز جلو راکت پرانی حکمتیار را نگرفت. مسعود در برابر حملات تجاوز گرانهء پاکستان ایستادوکوشش های پاكستان برای از بین بردن نيرو های‌ مسعود شکست خورد. پاكستان با خريدن و فريب دادن رهبران و گماشته گانی از احزاب و تنظيم ها، توانست كه مقاومت را بد نام و از طرفداری مسعود در بين مردم بكاهد . در سال 1373(1994) يك كنفرانس در سه قسمت ترتيب شد . اولين جلسه آن با عضويت 15 ولايت صورت گرفت . در جلسه دوم آن 25 ولايت عضويت داشتند كه از تاريخ 29/4/1373 تا 3/5/ 1373(20/7/1994 تا 25/7/1994 ) ادامه يافت . در اخير اين كنفرانس شورای‌عالی‌اسلامی تشکیل شد . درين كنفرانس ، شخصیت های سياسی، فرهنگيان ، واليان ، قومندانان ، بزرگان و مجاهدين شامل بودند . مقصد ازين مجلس انتخاب رهبر دولت آينده ‌كشور بود . مانند ديگر مردم افغانستان مسعود نیز این جلسه را قدمی به سوی‌دمكراسی‌و انتخابات آزاد میدید. او طرفدار كانديد داكتر يوسف اولين صدراعظم انتخاب شدهء زمان ظاهر شاه بود . قرار بود ریس جمهور درین کنفرانس شرکت نداشته باشد تا اجلاس بتواند در رابطه با تعیین رهبر آینده به نتیجه برسد. کنفرانس با شرکت رییس جمهور بدون دستآورد پایان یافت. درین زمان طالبان چند ولایت را با جنگ و دادن پول به دست آوردند که بیشتر آن قبلاً نیز تحت حمایهء حکمتیار و پاکستان بود. مسعود فیصله شورای رهبری دولت را مبنی بر حضور حکمتیار به حیث صدراعظم در کابل با نا گزیری تمام پذیرفت. در داخل دولت هم افرادی بودند که با حکمتیار همنظری داشتند و او را به كابل استقبال کردند . بالآخره او پست صدارتی را كه در اول برايش داده بودند، اشغال نمود. او صدراعظم دولتی شد كه چند سال برای‌ويرانی آن جنگ كرده بود . دراوایل سال 1375(1996) مسعود به ميدان شهر كه تا چندی پیش پايگاه حکمتیار بود، به تنهايی رفت تا با رهبران طالبان ديدن كند. [14]درآن زمان مسعود با ملا ربانی ‌دیدارداشت و در بارهء خاتمهء جنگ باوی صحبت كرد. از طالبان خواست تا نماينده گان خود را به كابل بفرستند وراه حل اختلافات را پيدا كنند . به همين سبب چهل نفر از جانب دولت انتخاب گرديد و بايد چهل نفر ديگر از طرف طالبان معرفی‌ميشد ، تا آنها با هم بنشينند و حل اختلاف نمايند . اما اين چهل نفر از طرف طالبان هيچ وقت معرفی ‌نشد . با و جود ‌چندين بار درخواست معرفی اين چهل نفر از طرف دولت، طالبان هر روز حملات خود را بالای ‌كابل ادامه ميدادند . مسعود موفق شد كه ازين مذاكرهء روياروی با طالبان جان سالم برد . در 4/7/1375 ( 26/9/1997) شهر كابل تحت بمباردمان شديد طالبان و القاعده و پاكستان قرار گرفت . مسعود به نيرو تحت فرماندهيش ـ امر داد كه كابل را ترك كنند .او اين كار را به خاطر حفظ جان شهريان كابل نمود . زيرا اگر نيروهای او در كابل مقاومت ميكردند جنگ كوچه به كوچه در ميگرفت كه باعث كشته شدن صد ها نفر ميشد . او به طرف پنجشير عقب نشينی ‌كرد . حكمتيارنیز كه راه ديگری نداشت با تمام اعضای کابینه خود به پنجشیر رفت واز آن جا توسط هلیکوپتر مسعود به ايران رفت و اقامه اختيار كرد و بعدها اظهار نمود که مسعود هدف ترور او را داشت. مقاومت مردم افغانستان تحت رهبری مسعود در زمانيكه دوست و دشمن فكر ميكردند كه ديگرکسی توانايی مقاومت با طالبان را ندارد، دوباره آغاز شد. زمانی‌كه همه رهبران کشوررا ترک گفتند ،مسعود در کنار مردمش ایستاد، مردم بدون در نظرداشت قومیت، مذهب و گرایشهای سیاسی زیر فرمان او گرد آمدند.مسعود تا پای جان، درد ها، تلخی هاو شکنجه هایی را که مردمش دید، او نیز تجربه کرد . احمد ولی مسعود در تماس تلفونی كه در آن زمان بااحمد شاه مسعود داشت؛ گفت كه همه دوستان ميخواهند كه شما هم برای‌ مدتی وطن را ترك كنيد . مگر او در جواب چنين گفته بود :«...آيا اين انصاف هست كه زمانی به كابل بوديم ، بالای‌مردم حكومت كرديم . مردم ما را قبول داشت . و ما تعهد سپرديم بخاطر دفاع از مردم ، بخاطر دفاع از استقلال ، به خاطردفاع از افغانستان . حال كه مردم در مشكل قرار دارند ، آيا آنها را ترك بگوييم ؟ آيا واقعاً اين انصاف است؟ من فكر نمی كنم كه اين انصاف باشد . من تا آخرين قطره خون درين كشور می ايستم . مقاومت ميكنم . خدا خواسته باشد ، مطمين هم هستم و اميد وار كه افغانستان روزی آزاد می شود .» پنجسال مقاومت عليه طالبان ، تجاوز پاكستان و بن لادن يك مقاومت درخشان در تاريخ افغانستان بود. نبوغ نظامی‌ مسعود در فرماندهی نيرو هايش و شيوه نبرد او در مقابل نيرو های متجاوز به او لقب عقاب هندو كش را داده بود. در زمستان 1375 ( 1996) مسعود تمام قوت های‌مخالف طالبان را به دور يك محور جمع كرد . اين محور را جبهه متحد ملی‌برای نجات افغانستان نام گذاشتند. اگر چه در پاكستان و مطبوعات غرب جبههء مقاومت را اتحاد شمال ياد می‌كردند؛ اما در واقعيت اين مقاومت نماینده گی از تمام افغانستان میکرد . اعضای شناخته شدهء جبههء متحد قرار ذيل بودند : از ساحات و ولايات مركزی افغانستان ـ فرمانده انوری ، سيد حسين عالمی‌بلخی ، سيد مصطفی كاظمی‌، اكبری ، محمد علی جاويد ، كريم خليلی‌،‌ فرمانده شير علم ، رسول سياف. از ولايات غرب و جنوب غرب افغانستان ـ فرمانده محمد اسماعيل خان ، داكتر ابراهيم ، فضل كريم ايماق. از ولايات شمال ـ جنرال دوستم ، حاجی‌رحيم ، فرمانده پيرم قل ، حاجی‌محمد محقق ، قاضی‌كبير مرز بان ، فرمانده عطا محمد ، جنرال ملك . از ولايات مشرقی‌افغانستان ـ حاجی‌عبدالقدير ، فرمانده حضرت علی‌، فرمانده جان داد خان ،‌عبدالله واحدی.از ولايات شمال شرق افغانستان ـ فرمانده قطره ، فرمانده نجم الدين. از ولايات جنوب ـ فرمانده قاری با با ، نور زايی ، هوتك . و به اين سان اتحا دی‌كه فقط از رهبران شمال شكل گرفته باشد تا بتواند اتحاد شمال ناميده شود ، هرگز وجود نداشته است . اين گونه تبليغات ادعای مقاومت افغانستان را كه از تمام مردم افغانستان نماينده گی‌ميكرد ؛ زير سوال برده و از نام نيك آن ميكاست . در تمام سال های مقاومت در برابراتحاد شوروی و بعدها در برابر طالبان و تروريزم جهانی، رفتار بشر دوستانه مسعود در مقابل اسيران جنگی، مشهور بود . اسيران جنگی در پنجشير ميتوانستند با خانواده های شان تماس بگيرند و نامه بفرستند و هم غذايی ‌را كه رزمنده گان مفاومت ميخوردند برای اسيران نيز تهيه ميگرديد. اسيران جنگی حق گشت و گذار را در داخل پنجشير دارا بودند . ملا يار محمد يكی‌از رهبران طالبان بعد از آزادی اش از زندان نيرو های مقاومت گفت : « مسعود فرزند واقعی ملت افغان است . يكبار ايستاد و مبارزه كرد و اكنون باز هم در مقابل يك تجاوز گر خارجی‌ ايستاده است و می جنگد.» 1376 (1997) مسعود، رهبران جبهه متحد را به نشستی فرا خواند تا دررابطه با توظيف صدراعظم آينده افغا نستان تصميم اتخاذ نمايند . عبدالرحيم غفورزی كانديد كرسی‌صدارت بود وبه اتفاق آراء به حيث صدراعظم غير وابسته به تنظيم های جهادی‌ انتخاب گرديد . صدراعظم جديد خط مشی‌خود را از طريق تلويزيون بلخ به مردم اعلام كرد كه مورد استقبال گرم مردم نيز قرار گرفت . بعد از كنفرانس بی نتيجهء هرات 1373 (1993) اين قدم ديگری بود به سوی تشكيل‌ يك حكومت مردمی‌. در آن هنگاميكه مسعود سربازان ملبس با لباس نظامی‌ را به سوی ‌دروازه های ‌كابل سوق داد ، هوا پيمای حامل صدراعظم جديد در باميان سقوط كرد . با مرگ غفورزی، اميد واری مسعود برای تشكيل و استحكام پايه های‌ يك حكومت، به يأس مبدل شد . پس از مدتی‌ مسعود نيرو هايش را از شمال كابل دوباره به پنجشير عقب كشيد . مسعود بدون مو جودیت یک حکومت دلخوا ه و مورد قبول مردم باردیگر نمی خواست وارد كابل شود. پس از عقب نشینی از کابل و سیل مهاجرت به سوی پنجشیر، شمار باشنده گان آن دره چندین برابر افزوده شد. مسعود توانست به کمک موسسات امداد، درب مکاتب را باز گشایدکه درآن میان تعدادی از مکاتب دخترانه نیز بود . با وجود اندک بودن امداد، موجودیت این مکاتب یگانه زمینه یی بود برای آموزش و پرورش دختران و پسران . زمانی که مسعود سخن از تروریزم ، القاعده و بن لادن میراند ، در غرب کمتر کسی تصویر روشنی از آن داشت.[15] در سال 1377 اوليويی رای (Olivier Roy) و دوپانفلی (DePonfilly) در مقاله یی نوشتند: « مسعود هرگز نفهميد كه چرا « سی آی ای» و پنتاگون تصميم گرفته اند دشمن وی ، ‌گلبدين حكمتيار را برای حمايت عليه او انتخاب كنند. مسعود در آرزوی يك ملت واحد و يك پارچه در افغانستان و همچنان انتخابات در اين كشور بوده است .» در اثر کوشش نماینده گان پارلمان اروپا که پس از دیدار با مسعود حقایق تجاوز خارجی برای شان روشن شد . مسعود در اپریل 2001 از طرف پارلمان اروپا به پاریس دعوت شد تا توجه جهانیان را به مبارزات مردم افغانستان در برابر تجاوز گران معطوف کند. خانم نیکول فانتن رییس پارلمان اروپایی مسعود را به خاطر در نظر داشت حقوق زنان ، لقب « قطب آزادی» داد. رای (Roy) و دوپانفلی (DePonfilly) : « احمد شاه مسعود بر عكس مردان سياسی امروز، بالا تر از نقش خويش به هيچ وجه در فكر جا طلبی نيست . اگر اين حقيقت دارد كه مسعود به رضايت خويش كسانی‌را كه به ديدنش می‌آيند می پذيرد ، ولی هيچ كاری نميكند كه كسی به ديدنش بياید. وی به مشكل آماده ء صحبت با مطبوعات است . مسعود اجازه ميدهد از وی فلم تهيه شود ، چون كه وی‌ چيزی برای‌پنهان كردن و كتمان ندارد .» مسعود خطاب به جهانيان می‌گفت كه مردم افغانستان را در مقابل تروريزم تنها رها نكنيد ، زیرا اگر افغانستان اين جنگ را در مقابل تروریزم باخت ، جهان نيز برنده نخواهد بود. چندی بعد درستی و دقت ارزیابی مسعود به همه ثابت گردید. چنگیز پهلوان: « امروز افغانستان مدیون همین مقاومت است . جامعه بین المللی مدیون همین مقاومت است و در واقع همه منطقه ما مدیون مقاومت است. مسعود یک شخصیت تمدن ماست . ما درین تمدن به خصوص درین قرن اخیر ، چنین شخصیتی نداشته ایم ، نه در ایران و نه در جای دیگر.این شخصیت را افغانستان به ما داد. »احمد شاه مسعود به تاریخ 18.6.1380(9.9.2001) در خواجه بهاودین ولایت تخار در اثر حملهء انتحاری دو تروریست خارجی که به نام خبرنگار با وی مصاحبه داشتند ، جان به جان آفرین سپردو به تاریخ 24.6.1380 (15.9.2001) در تپهء سریچهء پنجشیر به خاک سپرده شد. مسعود خودش این بلندی زیبا را برای آرامگاه ابدی ش برگزیده بود . مسعود 31 سال از عمرش را در خدمت به سرزمینش و مردمش گذراند . او میدانست که درین راه روزی جانش را از دست خواهد داد. سبستیان یونگر گفت:« اگر مسعود شاهد زوال و سرنگونی طالبان نبود ، سر انجام مبارزاتش به پیروزی نایل گردید.» از مسعود خانمی با پنج دختر و یک پسر مانده است. مسعود بعد از وفاتش لقب« قهرمان ملی افغانستان » را رسماً به دست آورد .

9th September 2009 www.azmoone-melli.com -

زندگی نامه  عبدالرب رسول سیاف

سياف، عبدالرب رسول

عبدالرب رسول سياف (زادۀ ۱۳۲۳ خ - )، از چهره‌های کلیدی دوران مبارزه با ارتش شــوروی، نماينده مجلس شــورای ملی و رهبر حزب اتحاد اسلامی افغانســتان است که از جانب ســازمان دیده‌بان حقوق بشــر به جنایات جنگی متهم شــده اســت.[۱]

 زندگی‌نامه

 عبدالرسول که بعدها خود را عبدالرب رسول سياف ناميد[٢]، فرزند فقیر محمد در سال ۱۳۲۳ خورشيدی (۱۹۹۴ م) در ولسوالی (شهرستان) پغمان از توابع ولایت (استان) کابل چشم به جهان گشود.[۳] هنوز شش سال داشت که پدرش درگذشت. در سن هفت سالگی وارد مدرسه ابتدایی پغمان شد و در سال ۱۳۳۵ خورشيدی، تحصیلات ابتدایی را به پایان برد. در سال ۱۳۳۶ خورشيدی، برای ادامه تحصيل به شهر کابل آمد و وارد مدرسه ابن‏سینا بلخی شد و دو سال را در این مدرسه درس آموخت.سیاف، در سال ۱۳۳۹ خورشيدی (۱۹۶۰ م) برای تحصیل علوم دينی در مدرسه ابوحنیفه پذيرفته شد و دروس متوسطه را در این مدرسه پی گرفت. سپس وارد دانشکدۀ شرعيات دانشگاه کابل شد و در سال ۱۳۴۶ خورشيدی (۱۹۶۷ م) با درجه ممتاز از این دانشگاه فارغ التحصیل گرديد. پس از آن، به خدمت سربازی فراخوانده شد و مدت دو سال در ارتش خدمت کرد. بعد از ختم دوره سربازی، در سال ۱۳۴۸ خورشيدی (۱۹۶۹ م) به عنوان استاد و عضو کادر علمی (هیات علمی) دانشکدۀ شرعیات برگزیده شد و مدت دو سال در آنجا به تدریس پرداخت. آنگاه، بنا به سفارش برخی افراد با نفوذ مذهبی در سال ۱۳۵۰ خورشيدی (۱۹۷۱ م)، برای تحصیلات عالی‏تر عازم مصر شد و در دانشــگاه معروف اسلامی "الازهر" به تحصيل پرداخت. گفته می‏شود وی در اين دانشــگاه با ملک فهد[۴] دوســت و همکلاس بــود.[۵]سیاف پس از دريافت مدرک فوق ليسانس در رشته علم حدیث، از دانشگاه مذهبی الازهر مصر، به افغانستان بازگشت[٦] و به‌عنوان استاد در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل مشغول به تدریس شد. در همین زمان بود که او فعالیت‏های سیاسی‏اش را با "نهضت جوانان مسلمان" همسو کرد و سخنرانی‏‏‏های تندی علیه نفوذ کمونیسم و فعالیت‏های دانشجویان کمونیست که از تشکیلات و سازماندهی‏های نسبتاًَ منسجم‏ برخوردار بودند، ایراد می‏کرد و از اسلام سخن می‏راند و نارضایتی‏اش را از دولت شاهی ابراز می‏داشت.[٧] زندان و مهاجرت

در سال ۱۳۵۳ خورشيدی (۱۹۸۴ م) بورس تحصیلی آمریکا را تحت برنامه "لیگل ترینینگ" (Legal Training) دریافت کرد. با این هدف عازم ایالات متحده بود که پيش از پرواز در فرودگاه (میدان هوایی) کابل به جرم سخنرانی‏های تند و راه‏اندازی شورش‏های ضد حکومتی و تشویق مردم به خشونت بازداشت و محکوم به شش سال زندان شد.[۸] زمانی که در سال ١٣۵٧ خورشيدی کودتای هفت ثور به وقوع پيوست، سياف هنوز در زندان به سر می‏برد. اما در سال ۱۳۵۸ خورشيدی (۱۹۷۹ م)، مادامی که تمامی رهبران سازمان اخوان‏المسلمین که در زندان بودند، تیرباران شدند، سیاف ظاهراً به علت پیوند‏های خویشاوندی با حفیظ الله امین، از زندان آزاد شد. البته هواداران وی اين حادثه را يک معجزه الهی می‏پندارند.[۹]او پس از رهايی از زندان زندان پلچرخی در سال ۱۳۵۸، به پاکستان رفت و به ساير رهبران جهادی افغانستان در پيشاور پيوست و مدتی را هم در تنظیم جمعیت فعالیت کرد.[۱۰]

 دوران جهاد

در زمان اشغال افغانستان توسط نيروهای ارتش سرخ شوروی، در فضای آشفته و پر از ترس و هراس مهاجران افغان، چه در پاکستان و چه در ايران، تنها بازار حزب‏سازی و رهبرتراشی گرم و پر رونق بود. در اين ميان، رهبران مجاهدين، به سبب پراگندگی و اختلافات ميان مجاهدين، نگران شکست در برابر نيروهای اشغالگر شوروی بودند. از اين رو، چاره‏ای کار را در اتحاد خود ديدند. بنابر اين، در سال ۱۳۵۹ خورشيدی (۱۹۸۰ م)، سياف به رهبری اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان برگزیده شد. در اين اتحاد تمامی گروه‏های جهادی مستقر در پیشاور به استثنای حزب اسلامی حکمتیار شرکت داشتند.[۱۱]ديری نپاييد، رهبرانی که اتحاد را به وجود آورده بودند نسبت به عملکردها و سیاست‏های سياف، به اعتراض برخاستند و از او بریدند.

 

 روابط سیاف با آی اس آی پاکستان

 وقتی اين اتحاد از هم فروپاشید، سیاف با مهارت بسیار خوب توانست، از بازماندۀ همان اتحاد، حزب جدیدی را زير همان نام (اتحاد اسلامی افغانستان)، اساس بگذارد.[۱۲] پس از آن او در کنار دیگر رهبران در اتحادها و ائتلاف‏ها و بازی‏های سیاسی به عنوان رئیس یک حزب جدید، ظاهر شد و موقعیت خود را روز تا روز در جمع ساير رهبران تثبیت کرد. دیگران هم نتوانستند حضور وی را نادیده بگیرند.[۱۳]وی در سی‏ام آذرماه (جدی) ۱۳۶۱ بازهم به ریاست یک اتحاد، اما این بار با پیوند جدید "اتحاد مجاهدین افغانستان" که اتحاد خودش را هم شامل می‏شد انتخاب شد. بار دوم در ۱۸ حوت (اسفند) ۱۳۶۱ برای دو سال متوالی ریاست "اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان" (گروه هفتگانه) را به دست آورد، و در سال ۱۳۶۵ خورشيدی (۱۹۸۵ م) نقش سخنگو را در این اتحاد به عهده داشت. سیاف در همان سال، به دریافت جایزه "علمی مذهبی ملک فیصل" از سوی دولت عربستان نيز نایل آمد.[۱۴]پس از تشکیل دولت موقت وی از حوت (اسفند) ۱۳۶۶ تا نهم فروردین ۱۳۶۷ معاونت ریاست دولت موقت را عهده‏دار بود.[۱۵]سیاف، در تمام اين مدت، از آن جایی که آموزش‏های دینی خود را در کشورهای اسلامی به پایان رسانده بود، از حمایت خاص این کشورها و به ویژه عربستان سعودی برخوردار بود.[۱۶] از همين‏جاست که دولت جمهوری اسلامی ايران و گروه‏های هوادار آن در افغانستان، همواره عبدالرب رسول سياف را متهم به ترويج آيين وهابيت (سلفی‏گری) و شيعه‏ستيزی می‏کنند.

 دولت مجاهدين

در سال ۱۳٧۱ خورشيدی (۱۹۹۲ م)، پس از فروپاشی حکومت دکتر نجيب‏الله که دولت مجاهدين با رياست صبغت‏الله مجددی پا گرفت، سياف، همراه با دیگر رهبران و مجاهدين تنظیم‏ها و احزاب جهادی افغان وارد کشور شد[۱۳] و به پغمان رفت و در آنجا مقر فرماندهی خود را بر پا داشت.[۱٧]

وقتی برهان‏الدین ربانی به قدرت رسید، همکاری با او را آغاز کرد و به مهم‏ترین حامی دولت به رهبری او تبدل شد. چنان که در جریان تشکیل شورای "حل و عقد" علی‏رغم تحریم این شورا از طرف بسياری از گروه‏ها و تنظیم‏های جهادی سابق، استاد سیاف تنها کسی بود که به‏عنوان یک رهبر، در آن شرکت کرد و زمينۀ تداوم دولت ربانی را فراهم آورد.[۱۸]

 جنگهای داخلی

در میان سال‏های ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ در درگیری‏های میان گروهی کابل نقش اساسی داشت و نبردهای حزب تحت فرمان او با حزب وحدت اسلامی که در آن زمان از سوی عبدالعلی مزاری رهبری می‏شد، در غرب کابل شهرت فراوان دارد. این دو حزب در آن سال‏ها جنگ‏های خونینی باهم داشتند که منجر به کشته و مجروح شدن صدها تن از افراد غیرنظامی شد و غرب کابل هم به ویرانه تبدیل گرديد. وی بارها به دلیل حضورش در جنگ‏های داخلی افغانستان از جانب سازمان دیده‌بان حقوق بشر به جنایات جنگی متهم شده است.[۱۹]اين سازمان باری در يک گزارش خود از برخی از افراد سرشناس حکومت کنونی افغانستان، مانند: عبدالرسول سياف، برهان‏الدين ربانی (نمايندگان پارلمان)، کريم خلیلی (معاون رييس جمهور) و عبدالرشيد دوستم (دستيار ارشد نظامی حامد کرزی)" نام می‏برد و می‏نويسد: "اين جنگسالاران متهم به جرايم جنگی هم فرصت يافته‌اند تا از قدرت سياسی اعطا شده دولت، سوءاستفاده کنند".[٢٠]

 امارت طالبان

با تصرف کابل به دست طالبان و سقوط دولت ربانی، سیاف به شمال کشور رفت و در صف مخالفان طالبان قرار گرفت. او مقام معاون رئيس جمهور برهان‏الدین ربانی و عضو شورای رهبری ائتلاف شمال را به دست آورد و در مناطقی چون "چاریکار"، "گلبهار" و "تخار" به سازماندهی نیروهای خود مشغول شد. اگرچه نیروی چندان قابل ملاحظه‏ای ندارد[٢۱]، اما با پول‏های سرشاری که از مقامات کشور عربی و بويژه عربستان سعودی به دست می‏آورد، جايگاه خود را در افغانستان مستحکم ‏کرده است. بسياری از هواخواهان احمدشاه مسعود، در همکاری عبدالرب رسول سياف با تروريست‏های عرب بدگمان هستند. گزارشگر بی بی سی در اين مورد می‏نويسد:"به دنبال ورود طالبان به کابل، پایتخت، آقای سیاف همراه با احمدشاه مسعود، از فرماندهان ارشد مجاهدین، این شهر را ترک کرد و در شمال کابل مستقر شد؛ جایی که عمدتاً زیر کنترل فرمانده مسعود قرار داشت.  گفته می‌شود کسانی که در جامه خبرنگاری احمدشاه مسعود را ترور کردند قبلا با آقای سیاف دیدار داشتند و احمدشاه مسعود به توصیه آقای سیاف حاضر شد با این خبرنگاران مصاحبه کند.  این موضوع مدتی شک و گمان‌هایی را در مورد آقای سیاف در میان طرفدارن فرمانده مسعود ایجاد کرده بود، اما آقای سیاف و شماری از نزدیکان احمدشاه مسعود این مساله را به شدت رد کرده‏اند."[٢٢]

حمایت از کرزی

عبدالرب رسول سیاف، پس از حکومت موقت و انتقالی در افغانستان، عمدتاً از حامیان دیروز خود در تنظیم‏های جهادی جدا شد و از حامد کرزی، رئیس جمهوری، حمایت کرد. حتی با وجود درخواست‏های مکرر، او حاضر نشد که به جبهه ملی که مهم‏ترین اپوزیسیون دولت به شمار می‏رود، بپوندد.اکنون، در دومین دورۀ انتخابات ریاست جمهوری نیز از حامد کرزی رئیس جمهوری کنونی حمایت می‏کند.[٢۳]

 فعاليت فرهنگی

سیاف قبل از کودتای ١٣۵٧ به که در آن حزب دموکراتیک خلق به قدرت رسید، در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل تدریس می‌کرد. درحال حاضر نیز یاد داشت‌ها و مقاله‌های آقای سیاف در دانشگاه کابل آموزش داده می‌شود.در سالهای جهاد در پيشاور پاکستان دانشگاهی را به‌نام "دعوت الجهاد" تاسیس کرد که اکثراً افغان‌های مهاجر در آن آموزش می‌دیدند و استادان عرب، پاکستانی و افغان از جمله خود سیاف از استادان این دانشگاه بودند. در حال حاضر نيز یک دانشگاه خصوصی به‌نام "دعوت" در کابل ایجاد کرده است.[٢۴]سياف به زبان‏های اردو و عربی مهارت دارد و تا کنون دو کتاب از وی به چاپ رسیده است. که کتاب "د عبرت درس" به زبان پشتو و "هشدار" به زبان فارسی است.[٢۵]

 تجارت با خون شهيدان

امروزه عبدالرب رسول سياف يکی از جمله رهبران جهادی افغانستان به شمار می‏رود که صاحب ميلياردها پول است. زمانی که سياف در دوران حاکميت حزب دمکراتيک خلق افغانستان، کشور را ترک می‏کرد، به گفته‏ای خود او: "يک عصا چوب بيشتر نداشت".[٢٦] اما پرسش اين است که سياف اين همه سرمايه را به چه بهای به دست آورده است؟!

عبدالرب رسول سياف

ناگفته نی ها بیوگرافی

 سیاف فرزند فقیر محمد در سال ۱۳۲۳ ه‏ش (۱۹۹۴ م) در ولسوالی (شهرستان) پغمان از توابع ولایت (استان) کابل چشم به جهان گشود. در سن شش سالگی پدرش را از دست داد. او در سن هفت سالگی وارد مدرسه ابتدایی پغمان شد و در سال ۱۳۳۵ ه‏ش تحصیلات ابتدایی را در این مدرسه به پایان برد. وی در سال ۱۳۳۶ ه‏ش وارد مدرسه ابن‏سینا بلخی کابل شد و به تحصیلاتش ادامه داد و مدت دو سال را در ای مدسه گذراندن.سیاف در سال ۱۳۳۹ ه‏ش (۱۹۶۰م) به مدرسه ابوحنیفه رفت و دروس متوسطه را در این مدرسه پی گرفت و در سال ۱۳۴۶ (۱۹۶۷) با درجه ممتازی از این دانشگاه فارغ التحصیل شد. او پس از تحصیل در دانشگاه به خدمت سربازی فرا خوانده شد و مدت دو سال در ارتش خدمت کرد. بعد از پایان دوره سربازی در سال ۱۳۴۸ (۱۹۶۹) به عنوان استاد و عضو کادر علمی (هیات علمی) دانشکده شرعیات برگزیده شد و پس از دو سال تدریس در این دانشکده، برای تحصیلات عالی‏تر و تخصصی بنا به توصیه بعضی افراد با نفوذ مذهبی در سال ۱۳۵۰ (۱۹۷۱) عازم مصر و وارد دانشگاه معروف اسلامی «الازهر» شد. گفته می‏شود سیاف در دانشگاه الازهر با ملک فهد دوست و همکلاس بود.سیاف پس از اخذ درجه‏‏ی استادی (Mastery) در رشته علم حدیث، در این دانشگاه عالی مذهبی، به افغانستان بازگشت. آن چه در رابطه با دوران تحصیلات استاد سیاف لازم به ذکر است، این است که او را در دوران تحصیل فرد بسیار پر تلاش و درس‏خوان معرفی می‏کنند. گفته می‏شود وی از ابتدای ورود به دانشگاه تا اخذ درجه استادی در الازهر همواره شاگرد اول بوده.. وی پس از بازگشت از مصر فعالیت‏های سیاسی‏اش را با نهضت جوانان مسلمان همسو کرد. در عین حال که به عنوان استاد دانشگاه در دانشکده شرعیات همان دانشکده که قبل از اخذ درجه‏ی استادی در آن مشغول به تدریس بود) به ایفای وظیفه تدریس اشتغال داشت. سخنرانی‏‏‏های تندی علیه نفوذ کمونیسم و فعالیت‏های دانشجویان کمونیست که از تشکیلات و سازماندهی‏های نسبتاًَ منسجم‏ برخوردار بودند، ایراد می‏کرد و از اسلام سخن می‏راند و نارضایتی‏اش را از دولت ابراز می‏داشت، در سال ۱۳۵۳ (۱۹۸۴) بورس تحصیلی را به منظور تحصیل در آمریکا تحت برنامه "لیگل ترینینگ" دریافت کرد. با این هدف عازم ایالات متحده شد، اما قبل از پرواز در میدان هوایی (فرودگاه) کابل به جرم راه‏اندازی شورش‏های ضدحکومتی و تشویق مردم به خشونت و سخنرانی‏های تند، بازداشت و محکوم به شش سال زندان شد. در سال ۱۳۵۸ (۱۹۷۹) تمام رهبران سازمان اخوان‏المسلمین که در زندان به سر می‏بردند، تیرباران شدند. اما سیاف ظاهراً به علت پیوند‏های خویشاوندی با حفیظ الله امین، از زندان آزاد شد. البته طرفداران وی آزادی استاد را به معجزه تشبیه می‏کند.سیاف وقتی آزادی خود را بازیافت، راهی پاکستان شد و در بازار گرم حزب و حزب‏بازی و رهبر تراشی پیشاور، در سال ۱۳۵۹ (۱۹۸۰) به رهبری اتحاد اسلامی برای آزادی افغانستان برگزیده شد که اتحادی بود میان گروه‏های جهادی مستقر در پیشاور البته به استثنای حزب اسلامی حکمتیار، وقتی اتحاد از هم فرو پاشید، دوستان او و رهبران که اتحاد را به وجود آورده بودند نسبت به عملکردها و سیاست‏های او، به اعتراض از اتحاد بریدند. سیاف با مهارت تمام از ته مانده همان اتحاد حزب جدیدی را تحت عنوان همان نام، تشکیل داد. پس از آن او در کنار دیگر رهبران در اتحادها و ائتلاف‏ها و بازی‏های سیاسی به عنوان رئیس یک حزب جدید، ظاهر شد و موقعیت خود را در جمع رهبران تثبیت کرد، دیگران هم نتوانستند حضور وی را نادیده بگیرند. وی در تاریخ ۳۰/۹/۱۳۶۱ باز هم به ریاست یک اتحاد اما این بار با پیوند جدید "اتحاد مجاهدین افغانستان" که اتحاد خودش را هم شامل می‏شد انتخاب شد. بار دوم در تاریخ ۱۸ حوت (اسفند) ۱۳۶۱ برای دو سال متوالی ریاست "اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان" (هفتگانه) را بدست آورد، و در سال ۱۳۶۵ نقش سخنگو را در این اتحاد به عهده داشت. سیاف در همین سال ۱۳۶۵ (۱۹۸۵) به دریافت جایزه "علمی مذهبی ملک فیصل" از سوی دولت عربستان نایل آمد. پس از تشکیل دولت موقت وی از حوت (اسفند) ۱۳۶۶ تا نهم فروردین ۱۳۶۷ معاونت ریاست دولت موقت را عهده دار بود.آقای سیاف پس از فتح کابل در دوره زمامداری مجددی به پغمان رفت و مقر فرماندهی خود را نیز در آنجا تشکیل داد، با به قدرت رسیدن آقای ربانی به ائتلاف او پیوست و با دولت وی همکاری را آغاز کرد. در جریان تشکیل شورای "حل و عقد" علی‏رغم تحریم این شورا از طرف تمام گروه‏ها و تنظیم‏ها، استاد سیاف تنها کسی بود که به عنوان یک رهبر، در آن شرکت نمود و نسبت به ادامه کار آقای ربانی را به دست آورد. و با تصرف کابل به دست طالبان و سقوط دولت آقای ربانی، استاد سیاف به شمال کشور رفت. وی هم اکنون در صف مخالفان طالبان قرار دارد، معاون آقای ربانی و عضو شورای رهبری ائتلاف شمال می‏باشد و در مناطقی چون "چاریکار"، "گلبهار" و "تخار" به سازماندهی نیروهای خود مشغول است. اگر چه نیروی چندان قابل ملاحظه‏ای ندارد. وی به زبان‏های اردو عربی مهارت دارد و تا کنون دو کتاب از وی به چاپ رسیده است. که کتاب "د عبرت درس" به زبان پشتو و "هشدار" به زبان فارسی است.

رسول سیاف؛ از سالهای جهاد تا حضور در پارلمان

 عبدالرب رسول سیاف، از چهره های کلیدی دوران مبارزه با ارتش شوروی است. او در سال 1946 در ولسوالی پغمان ولایت کابل ۱۹۴۶ به دنیا آمد. او پس از رهایی از زندان پلچرخی در سال ۱۳۵۸ هجری خورشیدی، به پاکستان رفت و به تنظیم های جهادی پیوست. آقای سیاف مدتی را در تنظیم جمعیت فعالیت کرد ولی سپس راه خود را از این حزب جدا کرد و حزبی را به نام اتحاد اسلامی افغانستان اساس گذاشت که خود رهبری آن را به عهده داشت. آقای سیاف از آن جایی که آموزش های دینی خود را در کشورهای اسلامی به پایان رسانده بود از حمایت خاص این کشورها و به ویژه عربستان سعودی برخوردار بود. به دنبال سقوط رژیم دکتر نجیب الله در سال ۱۳۷۱، همراه با دیگر تنظیم ها و احزاب جهادی افغان وارد کشور شد و به مهم ترین حامی دولت به رهبری برهان الدین ربانی تبدل شد.

جنگهای داخلی

در میان سال های ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ در درگیری های میان گروهی کابل نقش اساسی داشت و نبردهای حزب تحت فرمان او با حزب وحدت اسلامی که در آن زمان از سوی عبدالعلی مزاری رهبری می شد در غرب کابل شهرت فراوان دارد. این دو حزب در آن سال ها جنگ های خونینی با هم داشتند که منجر به کشته و مجروح شدن صدها تن از افراد غیرنظامی شد و غرب کابل هم به ویرانه تبدیل شد. وی بارها به دلیل حضورش در جنگ های داخلی افغانستان از جانب سازمان دیده‌بان حقوق بشر به جنایات جنگی متهم شده است.

'بد گمانی'

به دنبال ورود طالبان به کابل، پایتخت، آقای سیاف همراه با احمد شاه مسعود، از فرماندهان ارشد مجاهدین، این شهر را ترک کرد و در شمال کابل مستقر شد؛ جایی که عمدتا زیر کنترل فرمانده مسعود قرار داشت. گفته می شود کسانی که در جامه خبرنگاری احمد شاه مسعود را ترور کردند قبلا با آقای سیاف دیدار داشتند و احمد شاه مسعود به توصیه آقای سیاف حاضر شد با این خبرنگاران مصاحبه کند. این موضوع مدتی شک و گمان هایی را در مورد آقای سیاف در میان طرفدارن فرمانده مسعود ایجاد کرده بود، اما آقای سیاف و شماری از نزدیکان احمد شاه مسعود این مساله را به شدت رد کرده اند. آقای سیاف از مهم ترین حامیان دولت به رهبری برهان الدین ربانی بودبه دنبال سقوط طالبان آقای سیاف به کابل برگشت و در نقش های گوناگونی در ایجاد ساختارهای جدید قدرت در این کشور نقش بازی کرد. او در لویه جرگه (نشست بزرگ افغانها) اضطراری و قانون اساسی شرکت کرد و بعدا هم به عنوان نماینده مردم کابل به پارلمان افغانستان راه یافت. آقای سیاف یکی از نامزدان احراز کرسی ریاست مجلس بود، اما با تفاوت چهار رای از یونس قانونی رئیس کنونی مجلس نمایندگان افغانستان شکست عقب ماند.

حمایت از کرزی

آقای سیاف پس از حکومت موقت و انتقالی در افغانستان عمدتا از حامیان دیروز خود در تنظیم های جهادی جدا شد و از حامد کرزی، رئیس جمهوری، حمایت کرده است. در دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری نیز عبدالرب رسول سیاف از حامد کرزی رئیس جمهوری کنونی حمایت کرده است.با وجود درخواست های مکرر، او حاضر نشد که به جبهه ملی که مهم ترین اپوزیسیون دولت به شمار می رود، بپوندد.پیشترها در زمان مبارزه گروه های جهادی در افغانستان، وی با نام عبدالرسول سیاف شهرت داشت، اما از آن جا که کلمه "رسول" از نام های خداوند نیست و کلمه "عبد" که به معنای بنده است باید به یکی از نام های خداوند متصل شود، وی نام خود را به عبدالرب رسول سیاف تغییر داد. به سبب داشتن تحصیلات دینی، همفکرانش معمولاً وی را "استاد سیاف" خطاب می‌ کنند.آقای سیاف قبل از کودتای 1357 به که در آن حزب دموکراتیک خلق به قدرت رسید، در دانشکده شرعیات دانشگاه کابل تدریس می کرد. درحال حاضر نیز یاد داشت ها و مقاله های آقای سیاف در دانشگاه کابل آموزش داده می شود. آقای سیاف در سالهای جهاد در پشاور پاکستان دانشگاهی را به نام "دعوت الجهاد" تاسیس کرد که اکثرا افغانهای مهاجر در آن آموزش می دیدند و استادان عرب، پاکستانی و افغان از جمله خود آقای سیاف از استادان این دانشگاه بودند. درحال حاضر آقای سیاف یک دانشگاه خصوصی به نام " دعوت" در کابل ایجاد کرده است.آقای سیاف حزبش را نیز هنگام ثبت در وزارت عدلیه به نام حزب دعوت تغییر نام داده است.

 برگرفته شده ازسایت آریا