200 سال پس از تولد مارکس، هنوز هم فهم اندیشه و جریان‌های منسوب و مرتبط به وی برای ما ارزشمند است. از این رو، تلاش می‌کنیم تا در سلسله‌نوشته‌هایی، به مفاهیم و نظریاتی که در فهم مارکس و مارکسیسم به دانشجویان و دانش‌آموزان کمک می‌کنند، بپردازیم. بنابراین، این نوشته‌ها به هیچ‌وجه مقدمۀ کاملی برای فهم مارکسیسم نیستند.


 

لنینیسم در اصل به نظریۀ سازماندهی یک حزب پیشرو برای ایجاد یک دیکتاتوری به نام طبقات فرودست و تأمین منافع حکومت سوسیالیستی پس از انقلاب اطلاق می‌شود. لنین تلاش کرد تا آموزه‌های مارکس را در روشنایی وضعیت سیاسی و تاریخی روسیه که مانند اروپای غربی صنعتی نشده بود، بازخوانی کند. وی به ظهور امپریالیسم به عنوان عاملی پررنگ‌تر در مقایسه با زمان مارکس اشاره داشت. تأکید بر مواضع ضدامپریالیستی یکی از نشانه‌های برجستۀ لنینیسم است. امپریالیسم عاملی کلیدی در رخ ندادن انقلاب کارگران در جوامع صنعتی شمرده شد. زیرا تنش‌های اقتصادی درون کشورهای غربی، از طریق امپریالیسم به خارج «صادر» می‌شد. وی برخلاف مارکس می‌پنداشت که طبقات کارگر به تنهایی خود انقلاب نخواهند کرد و برای تحقق انقلاب کمونیستی نیاز به نقش کلیدی یک حزب یا گروه نخبه است که طلایه‌دار و پیش‌قراول این انقلاب باشد.

در حالی‌که بسیاری از جریان‌های مارکسیست وقت به چیزی شبیه آنارشیسم یا انحلال کامل دستگاه دولت بعد از انقلاب باور داشتند. لنین با به قدرت رسیدنش در 1917 بینش خود را پیاده کرد و نظامی تک‌حزبی بنیان گذاشت. او به اهمیت نقش حزب «پیشرو» یا «طلایه‌دار» که متشکل از نخبگان طبقات فرودست باشد، باور داشت. این حزب شدیداً سلسله‌مراتبی و سازمان‌یافته بوده و مخالفت درونی را به شدت کنترل می‌کند؛ اما اصلاً نه در حد آنچه استالین خواهد کرد. این یعنی یک طبقۀ نخبه به نیت صلاح مردم، امور را - اگر نیاز شد با زور - اداره می‌کند. امور سیاسی و اقتصادی را سازمانی به نام پولیتبورو (Politburo) اداره می‌کرد که در واقع متشکل از طبقۀ نخبۀ حاکم بود که سطوح مختلف اتحاد شوروی را اداره می‌کردند و از طریق سازمان حزب انتخاب می‌شدند. تحت رهبری او سیاست‌های تقسیم زمین و لغو پول تا حدی پی گرفته شدند؛ اما با مرگ لینین فرصت برای استالین مساعد شد تا ابعاد مستبدانۀ حکومت لنین را تقویت کند و از آن‌ها در قلب قدرت خود کار بگیرد.

استالین که در اولویت‌های سیاسی – اقتصادی‌اش متأثر از فاشیسم بود، صنعتی‌سازی سریع و کنترل بالا‌به‌پایین، متمرکز و مستبدانۀ سیاسی و اقتصادی را نسبت به برابری‌طلبی و حقوق کارگری در اولویت قرار داد. او همچنان دست از گرایش‌های انترناسیونالیستی ـ یعنی باور به این‌که شیوع کمونیسم در تمام جهان باید در اولویت باشد ـ برداشت و سیاستش را بر پایۀ «کمونیسم در یک کشور» متمرکز کرد. استالینیسم به مجموعۀ تغییرات بارزی که در دوران حکومت وی از 1924 تا 1953 ظاهر شدند، اطلاق می‌گردد؛ مواردی چون تاکید بر صنعتی‌سازی سریع، دولت تمامیت‌طلب یا توتالیتر، تاکید در پروپاگندا روی شخص رهبر و اطاعت از وی، جمعی‌سازی زراعت و حذف خشن و خونین عناصر مخالف دولت.


 

شباهت‌ها میان لنین و استالین

می‌توان گفت که هر دو به طرزی آزادانه از خشونت استفاده کردند. تفاوت در این بود که این خشونت در زمان استالین شدت یافت و اعضای خود پولیتبورو هم مورد هدف قرار گرفتند. هر دو در اصل به اشتراکی‌سازی تولید (collectivization) باور داشتند و هر دو خود را به آرمان‌های کمونیسم باورمند می‌دانستند. همچنان هر دو موضعی ستیزه‌جویانه، ناخداباور و ضددینی داشتند و در عمل هم به سرکوب و حذف فیزیکی متدین‌ها امر کردند. این ضدیت با دین از مارکس به آن‌ها به ارث رسیده و به دلیل «مرجعیت» این سه در میان بسیاری از کمونیست‌ها، چنین ضدیتی با معنای خود کمونیسم عجین شده است.

تفاوت‌ها

همان‌طور که بحثش رفت، خشونت و سرکوب دولتی در زمان استالین در کنار تشدیدیافتن، درونی شد و در جریان حکومت وی متوجه اعضای مهم خود حزب شد؛ این مرحلۀ جدیدی از خشونت بود. او همچنین با وجود اشتراک فکری با لنین در قسمت اشتراکی‌سازی تولید، بر این مسئله تاکید خیلی بیشتری داشت و میلیون‌ها دهقان را به کولکتیوها یا مزارع و مراکز تولید اشتراکی فرستاد.

همچنان موضع ضددینی استالین از طرف عاملی دیگر نیز تقویه می‌شد. در کنار اعتراض سنتی مارکسیستی به دین، استالین به روسی‌سازی فرهنگی نیز باورمند بود و ادیان مختلفه را نمودهای سیاست‌های هویتی گروه‌های اقلیت در اتحاد شوروی می‌دانست. از این رو در کنار هویت‌ها و زبان‌های غیرروسی، به باورمندان ادیان غیرمسیحی نیز تعصب نهادینه شده‌یی تحمیل شد.


 

در پایان، نقطۀ تفاوت دیگر میان این دو این است که استالین علاقۀ خاصی به ایجاد یک نوع کیش و آیین تکریم و تعظیم حول شخصیت خودش داشت. توصیف کمالات شخص وی و تاکید بر احترام و اطاعت از وی در پروپاگندا و سیاست زمان او نقش بسیار پررنگی داشت. این در مقایسه با لنین تفاوتی برجسته است. همچنان شاید از روی همین ویژگی‌ها بهتر بتوانیم بفهمیم که چرا بعضی از کمونیست‌های افغانی با وجود این که استالین یک دیکتاتور فرصت‌طلب تمام‌عیار بود، همچنان به دفاع از اعمال او می‌پرداختند و می‌پردازند.

جا دارد که خیلی کوتاه به مائوئیسم نیز اشاره کنیم. مائوئیسم به افکار مائو رهبر کمونیست‌های چین در قرن 20 اطلاق می‌شود. مارکس به این عقیده بود که طبقۀ کارگر صنعتی شهرنشین حامل بیشترین استعداد انقلابی است. اما چین برخلاف کشورهای صنعتی صاحب ساختاری فئودالی و وابسته به زراعت بود. به عقیدۀ مائو، راه حل شوروی که شامل تغییر ساختار اقتصادی و طبقاتی جامعه از طریق ایجاد یک طبقۀ کارگر صنعتی بود، برای چین نامناسب بود. به نظر او تغییر در کشوری مثل چین، بیشتر ممکن است ابتدا در ذهنیت و تمایلات جمعی و مردمی طبقات دهقان اتفاق بیافتد؛ پس در عوض طبقات کارگر شهری، باید روی دهقانان و باشندگان روستایی تمرکز ایدئولوژیک داشت. استعداد انقلابی به نظر مائو بیش از هر جایی، در طبقۀ دهقان اطرافی وجود داشت و این طبقه به نظر او می‌بایست در تمام جهان علیه امپریالیسم به پا خیزند. اما در عمل و در ساختار سیاسی، مخصوصاً در نقش یک سرویس پولیس مخفی قوی و سرکوبگر، دولت مرکزی، اقتصاد دولتی و مهندسی شدید اجتماعی – سیاسی، شباهت‌هایی قوی بین سیاست مائو و سیاست استالین هویداست.

گروهی سیاسی و پژوهشی هفته نامه ی ندای غزنه 

منبع : سلام وطندار 

پل ارتباط با خوانندگان  m.hasan.soaib@gmail.com